جدول جو
جدول جو

معنی چرتی - جستجوی لغت در جدول جو

چرتی
کسی که چرت می زند و در حال چرت زدن است، چرت زننده،
تصویری از چرتی
تصویر چرتی
فرهنگ فارسی عمید
چرتی(چُ)
منسوب به چرت. کسی که چرت میزند. (ناظم الاطباء). چرت زننده. آنکه همواره در حال چرت زدن است
لغت نامه دهخدا
چرتی
اسهالی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرمی
تصویر چرمی
ویژگی هر چیزی که از چرم دوخته یا ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخی
تصویر چرخی
گرد مانند چرخ
فروشنده ای که کالاهایش بر روی چرخ دستی قرار دارد
کسی که در سماع به دور خود می چرخد
ویژگی چیزی که با چرخ تراش داده و صاف و صیقلی شده باشد مانند ظرف های مسی و برنجی
نوعی اطلس و جامۀ ابریشمی نازک
جنگجویی که با کمان تیر می انداخته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چستی
تصویر چستی
چابکی، چالاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربی
تصویر چربی
مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، کنایه از سرشیر، قیماق، چرب بودن، روغن دار بودن، مقابل درشتی و خشونت، کنایه از نرمی، ملایمت، رفق، مدارا، ملاطفت، برای مثال به هر کار چربی به کار آوری / سخن ها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲ - ۱۲۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرتی
تصویر شرتی
ویژگی زن شلخته که کارهایش سرسری و بی نظم و ترتیب باشد، شرتی پرتی، با بی قیدی و شلختگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چتری
تصویر چتری
مانند چتر، به شکل چتر، ویژگی نوعی آرایش مو که در آن موهای جلو پیشانی را کوتاه می کنند و بر پیشانی می ریزند، ویژگی درخت یا بوته ای که شاخه های آن چرخی و مدور و شبیه چتر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، سقطی، خرده فروش، پیله ور، پیلور، سقط فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرتی
تصویر قرتی
ویژگی کسی که بیش از حد به ظاهر خود می رسد
فرهنگ فارسی عمید
نادرست نویسی غرتی پارسی است مردی که تمام هم خود را مصروف صورت ظاهر و لباس کند ژیگولو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرتی
تصویر غرتی
جلف و بدکار
فرهنگ لغت هوشیار
رقیق ومایع گونه ای که بتوان آنرا هرت کشید. یا هرتی بالاکشیدن (سرکشیدن)، بسرعت هرت کشیدن لاجرعه هرت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرتی
تصویر شرتی
زن شلخته که کارهایش بی نظم و ترتیب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرچی
تصویر چرچی
فروشنده دوره گرد
فرهنگ لغت هوشیار
مدور مانند چرخ گرد مثل چرخ، هر چیز که بچرخد، جامه نازک ابریشمی، نوعی از اطلس، هر چیز که آنرا استادان ریخته گر و مسگر چرخ کرده باشند، مستراح ادبخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چستی
تصویر چستی
چالاکی و زبر دستی و جلدی و تیز دستی و بیداری و سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
منسب به چتر مانند چتر چرخی، درخت یا بوته ای که شاخه های آن مدور و مانند چتر باشد، یا چتریان. تیره ای از گیاهان که گلهای آنها بشکل چتر در بالای شاخه ها قرار دارد مانند جعفری و هویج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرتی
تصویر غرتی
((غِ))
جلف، سبک، قرتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرتی
تصویر هرتی
((هُ))
چیز رقیق و مایع گونه ای که بتوان آن را هرت کشید
هرتی بالا کشیدن: لاجرعه هرت کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرتی
تصویر قرتی
((قِ))
جلف، سبک، غرتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرتی
تصویر فرتی
((فِ رْ))
به چابکی، به سهولت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چستی
تصویر چستی
((چُ))
چابکی، چالاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چتری
تصویر چتری
منسوب به چتر، مانند چتر، درخت یا بوته ای که شاخه های آن مدور و مانند چتر باشد، زلف گسترده بر روی پیشانی به شکل نیم دایره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چربی
تصویر چربی
((چَ))
پیه، ماده روغنی که روی آبگوشت جمع می شود، سرشیر، قیماق، به ملایمت رفتار کردن، مهربانی نمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخی
تصویر چرخی
((چَ))
جامه نازک ابریشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرسی
تصویر چرسی
((چَ))
آدم معتاد به چرس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
Leathery
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پاشیدن ناگهانی آب
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
кожистый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
ledrig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
шкірястий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
skórzany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرمی
تصویر چرمی
似皮革的
دیکشنری فارسی به چینی