جدول جو
جدول جو

معنی چربیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چربیدن
افزون آمدن، فزونی یافتن، چیره شدن، غالب شدن، برای مثال سعدی ازاین پس نه عاقل است و نه هشیار / عشق بچربید بر فنون فضایل (سعدی۲ - ۴۷۹)، سنگین تر شدن چیزی از چیز دیگر
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
فرهنگ فارسی عمید
چربیدن
(دَ)
غالب شدن. (برهان) (انجمن آرا) (جهانگیری). غالب آمدن بر چیزی. (آنندراج). غالب شدن و مظفر شدن. (ناظم الاطباء). غلبه کردن: چربیدن زور کسی بر کسی، برتر آمدن. فائق شدن:
گر بپرم بر فلک شاید که میمون طایرم
ور بچربم بر جهان، زیبد که والاگوهرم.
خاقانی.
من ار بر تو چربم بهنگام کین
بوم قایم انداز روی زمین.
نظامی.
وگر شیر ژیان آید بحربم
چو شیرین سوی من باشد بچربم.
نظامی.
همچو مجنون در تنازع با شتر
گه شتر چربید و گه مجنون حر.
مولوی.
سجده کردند و بگفتند ای خدیو
گر یکی کرت بما چربید دیو.
مولوی.
، افزون آمدن. (برهان) (جهانگیری). افزون گشتن و بر سر آمدن. (انجمن آرا). افزون آمدن بر چیزی. (آنندراج). افزون آمدن و سنگین تر بودن در وزن و زیادتر بودن. (ناظم الاطباء). افزون بودن چیزی بر دیگری. (فرهنگ نظام). افزونی داشتن چیزی در وزن:
شکر هرگز نگیردجای شیرین
بچربد بر شکر حلوای شیرین.
نظامی.
بر مه آن روز ترنج زنخش میچربید
که ز نارنج به بازیچه ترازومیساخت.
بابانصیبی.
کواکب را فروغی نیست کز شمع چراغ امشب
زمین در پلۀ انصاف برافلاک می چربد.
مخلص کاشی (از آنندراج).
این بار گران را بکشند ار به ترازو
شک نیست که در وزن بچربد بدو خروار.
قاآنی.
، فائق آمدن. رجحان داشتن. برتری داشتن. راجح آمدن. زیادتی داشتن در مرتبه و مقام:
که آنگاه مفسدت بر مصلحت بچربد. (راحهالصدور راوندی).
رای آن کودک بچربید از همه
عقل او در پیش میرفت از رمه.
مولوی.
سعدی ازین پس نه عاقل است و نه هشیار
عشق بچربید بر فنون و فضایل.
سعدی.
، غرق کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چربیدن
چیره شدن، غالب شدن
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
فرهنگ لغت هوشیار
چربیدن
((چَ دَ))
سنگین تر شدن چیزی بر چیز دیگر از حیث وزن، چیره شدن کسی بر دیگری
تصویری از چربیدن
تصویر چربیدن
فرهنگ فارسی معین
چربیدن
افزون شدن، زیاده شدن، سنگین تر شدن، فزونی یافتن، چیره شدن، چیرگی یافتن، غالب شدن، غلبه یافتن، برتری داشتن، برتری یافتن، رجحان داشتن، سر بودن، سر شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
متصل شدن و پیوستن چیزی به چیز دیگر با ماده ای چسبناک، کنایه از چیزی را محکم به دست گرفتن، کنایه از محکم پیوستن به کسی یا چیزی، کنایه از مطلوب و دلپذیر بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرویدن
تصویر چرویدن
چاره جستن، چاره جویی کردن، در پی چاره بودن، چاره اندیشیدن، برای مثال یکی دانش پژوهی داشت گربز / به چرویدن نگشته هیچ عاجز (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۷)، رفتن، دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، تکیدن، پو گرفتن، تاختن، پوییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
دور خود یا دور چیزی گردیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنبیدن
تصویر چنبیدن
جستن خیز کردن، گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرویدن
تصویر چرویدن
چاره جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
اتصال یافتن جسمی به جسمی دیگر که انفصال ان مشکل باشد را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
((چَ دَ))
دور خود یا چیزی گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
((چَ دَ))
متصل شدن چیزی به چیز دیگر چنان که جدا کردن آن ها دشوار باشد، چیزی را محکم به دست گرفتن، محکم پیوستن به کسی یا چیزی، میل کردن، متمایل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
Revolve, Swirl, Turn, Veer, Whirl
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
Adhere, Cling, Grip
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چمبیدن
تصویر چمبیدن
Nestle, Squat
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
girar, rodopiar, virar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
przylegać, czepiać się, chwytać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
aderir, agarrar-se, agarrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چمبیدن
تصویر چمبیدن
aconchegar-se, agachar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
旋转 , 漩涡 , 转 , 转向
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
附着 , 紧贴 , 握住
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چمبیدن
تصویر چمبیدن
蜷缩 , 蹲下
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
obracać się, wirować, obracać, skręcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
прилипать , цепляться , схватывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چمبیدن
تصویر چمبیدن
przytulać się, siadać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
обертатися , обертатись , повертати , звертати , кружити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
прилипати , чіплятися , хапати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چمبیدن
تصویر چمبیدن
закутатися , присідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
sich drehen, wirbeln, drehen, abbiegen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
haften, sich festhalten, greifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چمبیدن
تصویر چمبیدن
sich einkuscheln, hocken
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چرخیدن
تصویر چرخیدن
вращаться , вихриться , поворачивать , свернуть , вертеться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چمبیدن
تصویر چمبیدن
устроиться уютно , приседать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چمبیدن
تصویر چمبیدن
rannicchiarsi, accovacciarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی