مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، کنایه از سرشیر، قیماق، چرب بودن، روغن دار بودن، مقابل درشتی و خشونت، کنایه از نرمی، ملایمت، رفق، مدارا، ملاطفت، برای مثال به هر کار چربی به کار آوری / سخن ها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲ - ۱۲۱۱)
مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، کنایه از سرشیر، قیماق، چرب بودن، روغن دار بودن، مقابلِ درشتی و خشونت، کنایه از نرمی، ملایمت، رفق، مدارا، ملاطفت، برای مِثال به هر کار چربی به کار آوری / سخن ها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲ - ۱۲۱۱)
لغتی است مغولی که دسته ای از افراد را بدین صفت مینامیده اند. مؤلف تاریخ غازانی نویسد: ’... و چربیان را صنعت آن بود که بهر وقت که ایلچی رسیدی پیش رو او را در پیش گرفته بدر خانه ها میرفتند که اینجا فرومی آیند و چیزی می ستدند و در آن روز کمابیش دویست خانه باز می فروختند... و زیلو و جامۀ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه مردم جهت ایلچیان برگرفتندی و اکثر ایلچیان و کسان ایشان ببردندی یا چربیان ببهانۀ آنکه ببردند، بازندادندی’. (تاریخ غازانی ص 356 و 357). و جای دیگر نویسد: ’... و خلق آسایش یافتند و آن عذابها فراموش کردند و هیچ چربی زهره ندارد که تائی نان یا منی کاه از کسی بخواهد و نام چربیان اصلاً نمانده و مردم از سر فراغت و رفاهیت خاطر سرایهای خوب میسازند...’. (تاریخ غازانی ص 360)
لغتی است مغولی که دسته ای از افراد را بدین صفت مینامیده اند. مؤلف تاریخ غازانی نویسد: ’... و چربیان را صنعت آن بود که بهر وقت که ایلچی رسیدی پیش رو او را در پیش گرفته بدر خانه ها میرفتند که اینجا فرومی آیند و چیزی می ستدند و در آن روز کمابیش دویست خانه باز می فروختند... و زیلو و جامۀ خواب و غزغان و دیگر آلات از خانه مردم جهت ایلچیان برگرفتندی و اکثر ایلچیان و کسان ایشان ببردندی یا چربیان ببهانۀ آنکه ببردند، بازندادندی’. (تاریخ غازانی ص 356 و 357). و جای دیگر نویسد: ’... و خلق آسایش یافتند و آن عذابها فراموش کردند و هیچ چربی زهره ندارد که تائی نان یا منی کاه از کسی بخواهد و نام چربیان اصلاً نمانده و مردم از سر فراغت و رفاهیت خاطر سرایهای خوب میسازند...’. (تاریخ غازانی ص 360)
کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ملایمت و نرمی. (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا. ملاطفت. چرب زبانی. مقابل درشتی و خشونت: چرا آمدستی بنزدیک من بچربی و نرمی و چندین سخن. فردوسی. زبانهابه چربی بیاراستند وزآن پیرزن آب و نان خواستند. فردوسی. بهر کار چربی بباید نخست نبایداز آغاز پیکار جست. فردوسی. بدو گفت نزدیک پیروز رو به چربی سخن گوی و پاسخ شنو. فردوسی. نخستین گره کز سخن بازکرد سخن را به چربی سرآغاز کرد. نظامی. بچربی گفت با او کای جوانمرد ره اسلام گیر از کفر برگرد. نظامی. بچربی توان پای روباه بست بحلوا دهد طفل چیزی ز دست. نظامی. زکیسه بچربی برد بند را دهد فربهی لاغری چند را. نظامی (اقبالنامه). مرد نه از چربی طینت نکوست نور تن از مغز بود نی ز پوست. امیرخسرو. ، پیه گوسفند و بز و امثال آن. (برهان). پیه گوسفند و بز و گاو و مانند آن. دسومت و شحم. (ناظم الاطباء). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. (فرهنگ نظام). چربش. چربو. انواع روغن. دهن. دنبه و پیه و هرچه از آن قبیل است: ترا چربی مرا شیرینیی هست کز آن چربی بشیرینی توان رست. نظامی. - چربی از پهلوی شیر نخاستن، کنایه از عدم اقتداربر صید کردن و کشتن شیر بود. (آنندراج) : زبون تر ز من صیدی آور بزیر که چربی نخیزد ز پهلوی شیر. نظامی. - چربی از مغز کار انگیختن، کنایه از تمتع. (آنندراج) : همان چربگو مرد شیرین گذار چنین چربی انگیخت از مغز کار. نظامی. - امثال: چربی از سنگ برنمی آید، نظیر چربو از پولاد نیاید، روغن از ترب برنیاید. (امثال و حکم دهخدا). ، سخنان چرب و دلفریب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : بشیرین چند چربیها فرستاد بروغن نرم کرد آهن ز پولاد. نظامی. ، زیادتی. فزونی. برتری از حیث وزن. سنگین تری وزنۀ ترازو از وزن مقرر و معلوم. مقابل خشکی و کمی: ترازوی چربش فروشان برنگ بود چرب و چربی ندارد بسنگ. نظامی. ، نوعی طعم که بذائقه احساس توان کرد. طعمی از طعم های نه گانه، صداقت و راستی، سهولت و راحت و آرامی، کامیابی و بهره مندی و فیروزمندی، دلاوری. (ناظم الاطباء). رجوع به چربش و چربو و چربه شود
کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). ملایمت و نرمی. (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا. ملاطفت. چرب زبانی. مقابل درشتی و خشونت: چرا آمدستی بنزدیک من بچربی و نرمی و چندین سخن. فردوسی. زبانهابه چربی بیاراستند وزآن پیرزن آب و نان خواستند. فردوسی. بهر کار چربی بباید نخست نبایداز آغاز پیکار جست. فردوسی. بدو گفت نزدیک پیروز رو به چربی سخن گوی و پاسخ شنو. فردوسی. نخستین گره کز سخن بازکرد سخن را به چربی سرآغاز کرد. نظامی. بچربی گفت با او کای جوانمرد ره اسلام گیر از کفر برگرد. نظامی. بچربی توان پای روباه بست بحلوا دهد طفل چیزی ز دست. نظامی. زکیسه بچربی برد بند را دهد فربهی لاغری چند را. نظامی (اقبالنامه). مرد نه از چربی طینت نکوست نور تن از مغز بود نی ز پوست. امیرخسرو. ، پیه گوسفند و بز و امثال آن. (برهان). پیه گوسفند و بز و گاو و مانند آن. دسومت و شحم. (ناظم الاطباء). چیز چرب مثل دنبه و پیه و امثال آنها. (فرهنگ نظام). چربش. چربو. انواع روغن. دُهن. دنبه و پیه و هرچه از آن قبیل است: ترا چربی مرا شیرینیی هست کز آن چربی بشیرینی توان رست. نظامی. - چربی از پهلوی شیر نخاستن، کنایه از عدم اقتداربر صید کردن و کشتن شیر بود. (آنندراج) : زبون تر ز من صیدی آور بزیر که چربی نخیزد ز پهلوی شیر. نظامی. - چربی از مغز کار انگیختن، کنایه از تمتع. (آنندراج) : همان چربگو مرد شیرین گذار چنین چربی انگیخت از مغز کار. نظامی. - امثال: چربی از سنگ برنمی آید، نظیر چربو از پولاد نیاید، روغن از ترب برنیاید. (امثال و حکم دهخدا). ، سخنان چرب و دلفریب. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : بشیرین چند چربیها فرستاد بروغن نرم کرد آهن ز پولاد. نظامی. ، زیادتی. فزونی. برتری از حیث وزن. سنگین تری وزنۀ ترازو از وزن مقرر و معلوم. مقابل خشکی و کمی: ترازوی چربش فروشان برنگ بود چرب و چربی ندارد بسنگ. نظامی. ، نوعی طعم که بذائقه احساس توان کرد. طعمی از طعم های نه گانه، صداقت و راستی، سهولت و راحت و آرامی، کامیابی و بهره مندی و فیروزمندی، دلاوری. (ناظم الاطباء). رجوع به چربش و چربو و چربه شود
چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغر چربه نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک، برای مثال نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور (بسحاق اطعمه - لغتنامه - چربک)، مصغر چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغرِ چربه نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک، برای مِثال نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور (بسحاق اطعمه - لغتنامه - چربک)، مصغرِ چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که در شبه جزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات و چند کشور دیگر رایج است، مربوط به قوم عرب مثلاً رقص عربی
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که در شبه جزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات و چند کشور دیگر رایج است، مربوط به قوم عرب مثلاً رقص عربی
دروغ، بهتان، سخنی که به طریق غمز و سعایت دربارۀ کسی بگویند، برای مثال مرا به چربک صاحب غرض ز بیخ مکن / که من به باغ فصاحت درخت بارورم (ظهیرالدین فاریابی - ۱۳۲)، چیستان
دروغ، بهتان، سخنی که به طریق غمز و سعایت دربارۀ کسی بگویند، برای مِثال مرا به چربک صاحب غرض ز بیخ مکن / که من به باغ فصاحت درخت بارورم (ظهیرالدین فاریابی - ۱۳۲)، چیستان
منسوب به حرب جنگی: کوس حربی، جنگنده رزمنده مرد حربی، یا کافر حربی. یا کافر حربی. کسی که اهل کتاب (مسلمان مسیحی یهودی زردشتی) نباشد، درین صورت مسلمانان او را بقبول اسلام دعوت کنند و در صورت عدم قبول با او میجنگند و او را میکشند، گوشه ای از ماهور، گوشه ای در راست پنجگاه
منسوب به حرب جنگی: کوس حربی، جنگنده رزمنده مرد حربی، یا کافر حربی. یا کافر حربی. کسی که اهل کتاب (مسلمان مسیحی یهودی زردشتی) نباشد، درین صورت مسلمانان او را بقبول اسلام دعوت کنند و در صورت عدم قبول با او میجنگند و او را میکشند، گوشه ای از ماهور، گوشه ای در راست پنجگاه
زنشی، پهنکاری: در ساختمان تاک (طاق)، دمگیر: در خنیا انگبینی منسوب به ضرب، نوعی آواز یا آهنگ است که وزن مرتب داشته باشد در قدیم بعضی خوانندگان که ضرب هم می گرفتند و باهنگهای ضربی آشنایی داشتند این نوع آواز را همراه با نواختن ضرب می خواندند باین ترتیب که وزن معینی را در نظر میگرفتند و غزلی را دریک دستگاه میخواندند و گوشه های مهم ردیف را نشان می دادند. وزن آواز ضربی چنانکه هم اکنون معمول است 8، 6 بود. یا آلت ضربی. آلت موسیقی مانند دف و دهل و دو رویه نظیر آنها که بدانها اصول نگاهدارند. یا جلد تیماجی (چرمی) ضربی. جلد تیماجی (چرمی) که منقوش نباشد، یا طاق ضربی. قسمی که از آجرهای به هم پیوسته از پهنا زنند به طوری که قطر اطاق قطر اقصر آجر است
زنشی، پهنکاری: در ساختمان تاک (طاق)، دمگیر: در خنیا انگبینی منسوب به ضرب، نوعی آواز یا آهنگ است که وزن مرتب داشته باشد در قدیم بعضی خوانندگان که ضرب هم می گرفتند و باهنگهای ضربی آشنایی داشتند این نوع آواز را همراه با نواختن ضرب می خواندند باین ترتیب که وزن معینی را در نظر میگرفتند و غزلی را دریک دستگاه میخواندند و گوشه های مهم ردیف را نشان می دادند. وزن آواز ضربی چنانکه هم اکنون معمول است 8، 6 بود. یا آلت ضربی. آلت موسیقی مانند دف و دهل و دو رویه نظیر آنها که بدانها اصول نگاهدارند. یا جلد تیماجی (چرمی) ضربی. جلد تیماجی (چرمی) که منقوش نباشد، یا طاق ضربی. قسمی که از آجرهای به هم پیوسته از پهنا زنند به طوری که قطر اطاق قطر اقصر آجر است