- چربه
- کاغذی باشد چرب و تنگ که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش آن را بردارند
معنی چربه - جستجوی لغت در جدول جو
- چربه ((چَ بَ یا بِ))
- کاغذ چرب و تنک که نقاشان بر روی صفحه تصویر و طرح گذارند و با قلم مو صورت و نقش آن را بردارند، پرده ای که بر روی شیر بندد، قیماق
- چربه
- چربک، چربی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عاقل بودن، حاذق بودن در کار و صنعت
زگیل گردن، زبان دراز زن
برخورد، تکانه، زنش، کوبه
دوره
اسب (مطلقا)، اسب سفید، چرمینه مچاچنگ
رنگ لون (عموما)، رنگ چهره و پوست: سیاه چرده
هر چیز شبیه چرخ، آلتی در چرخ نخریسی دستی که نخ را دور آن پیچند، کلاف نخ، گیاهی است که ساقه سست و باریک دارد چرخله کافیلو شکاعی، قرقره. یا چرخه آبنوس. آسمان (عموما)، فلک اول فلک قمر (خصوصا)
چربی
قسمی نان روغنی تنک نانی که خمیرآنرا تنک سازند و در میان روغن بریان کنند، سرشیر قیماق، دروغ بهتان سخنی که از راه سیاست و غمز درباره کسی گویند
چربی پیه سوختنی
چوبی که بدان خمیر نان را تنک سازند صوبج، خدنگ، تازیانه، رخمه، چوبدستی چوبک، چوبک
هر چوب گنده و ستبر (مانند چوبی که پس در اندازند و چوبی که گازران بر جامه زنند)، چماق چوبدستی (مانند چوبدستی شتر بانان)، هر چیز درشت و ستبر، شخص گنده و فربه مرد ناهموار درشت
قسمی از ساز نوازندگی
آلت حرب و جنگ، سلاح، جوبدستی و غیره
فساد در دین، وسعت شکافتگی گوش عیب، شرمگاه، خواری عیب، شرمگاه، خواری
گروه، گله رمه، رده رز رده درختان مو
جمع شارب، آبخورها بروت ها بسیارنوشی، کاسه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده بسیارنوشی، کاسکه آبخوری، تشنگی، داروی ترایمان آشام، سرخی روی آبنوشنده
اسب، مخصوصاً اسب سفید، برای مثال سلطان یک سوارۀ گردون به جنگ دی / بر چرمه تنگ بندد و هّرا برافکند (خاقانی - ۱۳۶)
چربی، مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، سرشیر، قیماق
شارب، سبیل، آشامنده، نوشنده
چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغر چربه
نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک،برای مثال نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور (بسحاق اطعمه - لغتنامه - چربک) ، مصغر چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک،
چربی ای که روی شیر میبندد، سرشیر، خامه، قیماق
هر چیز شبیه چرخ، چرخ دستی که زنان با آن نخ می ریسند، چرخ کوچک پنبه ریسی، آلتی در چرخ نخ ریسی دستی که نخ دور آن پیچیده می شود، چرخ نخ ریسی، کلاف نخ، برای مثال از آن چرخه که گرداند زن پیر / قیاس چرخ گردنده همی گیر (نظامی۲ - ۱۰۲)
گیاهی با ساقۀ سست و باریک، چرخله، کافیلو
گیاهی با ساقۀ سست و باریک، چرخله، کافیلو
درپی، تکۀ پارچه ای که بر پارگی جامه بدوزند، پینه، پاره
ویژگی انسان یا حیوان چاق و درشت، چوب بزرگ و ستبر، چماق
پستانداری کوچک، گوشت خوار و بسیار چالاک، با پوزۀ کوتاه، سبیل های دراز، موهای نرم و چنگال های تیز که جانوران کوچک مانند موش، گنجشک و ماهی را شکار می کند و غالباً شب ها به شکار و دزدی می پردازد. چشم هایش در تاریکی می درخشد و مردمک آن در تاریکی گرد و در روشنایی روز شبیه خط عمودی باریکی می شود
گربۀ وحشی: در علم زیست شناسی نوعی گربۀ بیابانی که جثه اش از گربۀ خانگی بزرگ تر است
گربۀ وحشی: در علم زیست شناسی نوعی گربۀ بیابانی که جثه اش از گربۀ خانگی بزرگ تر است
وسیله یا عملی که از آن برای رسیدن به هدف استفاده می کنند، آلت جنگ مانند شمشیر، خنجر و سرنیزه، سلاح
دروغ، بهتان، سخنی که به طریق غمز و سعایت دربارۀ کسی بگویند، برای مثال مرا به چربک صاحب غرض ز بیخ مکن / که من به باغ فصاحت درخت بارورم (ظهیرالدین فاریابی - ۱۳۲) ، چیستان
مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، کنایه از سرشیر، قیماق، چرب بودن، روغن دار بودن، مقابل درشتی و خشونت، کنایه از نرمی، ملایمت، رفق، مدارا، ملاطفت، برای مثال به هر کار چربی به کار آوری / سخن ها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲ - ۱۲۱۱)
زخم، یکبار زدن
تازی ناب، زن شوی دوست، پر آب، تباهیده تبست کم تبست (معده فاسد شده) منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی. منسوب به عرب از قوم عرب تازی، زبان قوم مزبور زبان تازی