نشاط آور، برای مثال خیز و در کاسۀ زر آب طربناک انداز / پیشتر زان که شود کاسۀ سر خاک انداز (حافظ - ۵۳۳)، شادمان، خوشحال، بانشاط، برای مثال بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده (خیام - ۱۰۳)
نشاط آور، برای مِثال خیز و در کاسۀ زر آب طربناک انداز / پیشتر زان که شود کاسۀ سر خاک انداز (حافظ - ۵۳۳)، شادمان، خوشحال، بانشاط، برای مِثال بنگر ز صبا دامن گل چاک شده / بلبل ز جمال گل طربناک شده (خیام - ۱۰۳)
شادمان. خوشحال. بانشاط: رجل ٌ مطراب ٌ، مرد طربناک. (منتهی الارب). این طربناکی و چالاکی او هست کنون از موافق شدن دولت با بوالحسنا. منوچهری. سال امسالین نوروز طربناکتر است پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا. منوچهری. در طربناک میزبانی بخت نهمت او عزیز مهمان باد. گرچه این قصرها طربناک است چون بگردون نمی رسد خاک است. اوحدی. خیز و در کاسۀ زر آب طربناک انداز پیشتر ز آنکه شود کاسۀ سر خاک انداز. حافظ
شادمان. خوشحال. بانشاط: رجل ٌ مطراب ٌ، مرد طربناک. (منتهی الارب). این طربناکی و چالاکی او هست کنون از موافق شدن دولت با بوالحسنا. منوچهری. سال امسالین نوروز طربناکتر است پار و پیرار همی دیدم اندوهگنا. منوچهری. در طربناک میزبانی بخت نهمت او عزیز مهمان باد. گرچه این قصرها طربناک است چون بگردون نمی رسد خاک است. اوحدی. خیز و در کاسۀ زر آب طربناک انداز پیشتر ز آنکه شود کاسۀ سر خاک انداز. حافظ
چرکین و ناپاک. (ناظم الاطباء). چرکن. چرک آلوده. شوخگین. پلید. طفس. (منتهی الارب) ، ریم آلود. (ناظم الاطباء). زخم چرکین. جراحت آلوده به چرک و ریم. رجوع به چرک و چرکناکی و چرکن و چرکین شود
چرکین و ناپاک. (ناظم الاطباء). چرکن. چرک آلوده. شوخگین. پلید. طَفِس. (منتهی الارب) ، ریم آلود. (ناظم الاطباء). زخم چرکین. جراحت آلوده به چرک و ریم. رجوع به چرک و چرکناکی و چرکن و چرکین شود