جدول جو
جدول جو

معنی چرب - جستجوی لغت در جدول جو

چرب
زیادی نمودن، مقابل خشک، کمی سنگین تر از قرار میان بایع و مشتری
تصویری از چرب
تصویر چرب
فرهنگ لغت هوشیار
چرب
ویژگی روغن و هر ماده ای که مانند روغن باشد، روغنی، روغن دار، ویژگی غذای پر روغن، ویژگی چیزی که به آن روغن مالیده باشند، کنایه از خوشایند، برای مثال من از فریب تو آگه نه و تو سنگین دل / همیفریفته بودی مرا به چرب سخن (فرخی - ۴۴۰)، کنایه از دارای بیشی و افزونی، برای مثال کنون نامۀ من سراسر بخوان / گر انگشت ها چرب داری به خوان (فردوسی - ۸/۱۰۰)
تصویری از چرب
تصویر چرب
فرهنگ فارسی عمید
چرب
((چَ))
روغن دار، روغن آلود، روغنی
تصویری از چرب
تصویر چرب
فرهنگ فارسی معین
چرب
Oily, Greasily, Greasy
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چرب
жирный , маслянистый
دیکشنری فارسی به روسی
چرب
fettig, ölig
دیکشنری فارسی به آلمانی
چرب
жирний , жирний , олійний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چرب
tłusty
دیکشنری فارسی به لهستانی
چرب
油腻的
دیکشنری فارسی به چینی
چرب
gorduroso, oleoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چرب
unto, oleoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چرب
grasoso, grasiento, aceitoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چرب
huileux, gras
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چرب
vet, vettig, olieachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
چرب
มัน , มัน , มัน
دیکشنری فارسی به تایلندی
چرب
berminyak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چرب
دهنيٌّ , دهنيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
چرب
चिकना , तेली
دیکشنری فارسی به هندی
چرب
שומני , שמנוני
دیکشنری فارسی به عبری
چرب
脂っこい , 脂っこい , 油っぽい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چرب
기름진
دیکشنری فارسی به کره ای
چرب
yağlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چرب
lenye mafuta, mafuta, ya mafuta
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چرب
তেলতেলে , তেলতেলে , তেলতেল
دیکشنری فارسی به بنگالی
چرب
چرب , چربیلے , تیل والا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

کاغذی باشد چرب و تنگ که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش آن را بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربو
تصویر چربو
چربی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی نان روغنی تنک نانی که خمیرآنرا تنک سازند و در میان روغن بریان کنند، سرشیر قیماق، دروغ بهتان سخنی که از راه سیاست و غمز درباره کسی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربش
تصویر چربش
چربی پیه سوختنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربو
تصویر چربو
چربی، مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، سرشیر، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربک
تصویر چربک
چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغر چربه
نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک، برای مثال نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور (بسحاق اطعمه - لغتنامه - چربک)، مصغر چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربک
تصویر چربک
دروغ، بهتان، سخنی که به طریق غمز و سعایت دربارۀ کسی بگویند، برای مثال مرا به چربک صاحب غرض ز بیخ مکن / که من به باغ فصاحت درخت بارورم (ظهیرالدین فاریابی - ۱۳۲)، چیستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربی
تصویر چربی
مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، کنایه از سرشیر، قیماق، چرب بودن، روغن دار بودن، مقابل درشتی و خشونت، کنایه از نرمی، ملایمت، رفق، مدارا، ملاطفت، برای مثال به هر کار چربی به کار آوری / سخن ها چنین پرنگار آوری (فردوسی۲ - ۱۲۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربی
تصویر چربی
((چَ))
پیه، ماده روغنی که روی آبگوشت جمع می شود، سرشیر، قیماق، به ملایمت رفتار کردن، مهربانی نمودن
فرهنگ فارسی معین
((چَ بَ یا بِ))
کاغذ چرب و تنک که نقاشان بر روی صفحه تصویر و طرح گذارند و با قلم مو صورت و نقش آن را بردارند، پرده ای که بر روی شیر بندد، قیماق
فرهنگ فارسی معین