جدول جو
جدول جو

معنی چرب - جستجوی لغت در جدول جو

چرب
ویژگی روغن و هر ماده ای که مانند روغن باشد، روغنی، روغن دار، ویژگی غذای پر روغن، ویژگی چیزی که به آن روغن مالیده باشند، کنایه از خوشایند، برای مثال من از فریب تو آگه نه و تو سنگین دل / همیفریفته بودی مرا به چرب سخن (فرخی - ۴۴۰)، کنایه از دارای بیشی و افزونی، برای مثال کنون نامۀ من سراسر بخوان / گر انگشت ها چرب داری به خوان (فردوسی - ۸/۱۰۰)
تصویری از چرب
تصویر چرب
فرهنگ فارسی عمید
چرب
(چَ)
آلوده به روغن و چربی. چرب شدن چیزی از روغن و امثال آن باشد. (برهان) (آنندراج). دسم و روغنی و لزج و باچسب و صاف. (ناظم الاطباء). روغنین. روغن دار. مقابل خشک، که بمعنی کم روغن و روغن ندیده باشد. باروغن. پرروغن: طعام چرب. خورش چرب. غذای چرب:
چو بنهاد آن تل سوسن ز پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرب و بهنانه.
حکاک (از فرهنگ اسدی).
درختی که تلخش بود گوهرا
اگر چرب و شیرین دهی مر ورا
همان میوۀ تلخت آرد پدید
از او چرب و شیرین نخواهی مزید.
بوشکور.
به پیشش همه خوان زرین نهید
خورشها همه چرب و شیرین نهید.
فردوسی.
کنون نامۀ من سراسر بخوان
گر انگشت ها چرب داری به خوان.
فردوسی.
وزبهر خز و بز و خورشهای چرب ونرم
گاهی ببحر رومی و گاهی بکوه غور.
ناصرخسرو.
مرسخن را گندمین و چرب کن
گر نداری نان چرب گندمین.
ناصرخسرو.
چرب و شیرین خوانچۀ دنیا
بمگس راندنش نمی ارزد.
خاقانی.
- امثال:
دست چربت را بسر ما هم بمال، یعنی ازآنچه داری ما را هم نصیبی ده.
ما که نمی پذیریم، چرب تر.
، آلوده بروغن. چرب و چیلی. روغنی و کثیف: جامۀ چرب. دست چرب:
چون که نشوئی سلب چرب خویش
گر تو چنین سخت سره گازری.
ناصرخسرو.
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش.
سعدی.
، نرم. لطیف. ملایم. مطبوع. ملایم طبع. دلچسب: گفتار چرب. سخن چرب. زبان چرب:
گرانمایه سیندخت را پیش خواند
بسی چرب گفتار با او براند.
فردوسی.
که بیداردل بود و پاکیزه مغز
زبان چرب و شایستۀ کار نغز.
فردوسی.
خردمند و هشیار و با رای و شرم
سخن گفتن چرب و آواز نرم.
فردوسی.
ترا چند خواهی سخن چرب هست
بدل نیستی پاک و یزدان پرست.
فردوسی.
هنرمندی و رای و پرهیز و دین
زبان چرب و جویندۀ آفرین.
فردوسی.
من از فریب تو آگه نه و تو سنگین دل
همی فریفته بودی مرا به چرب سخن.
فرخی.
از مار کینه ورتر، ناسازتر چه باشد
گفتار چربش آرد بیرون ز آشیانه.
لبیبی.
کسی که خانه و خوانش ندیده ام هرگز
بمدح او سخن چرب و خوش چرا رانم.
مسعودسعد.
گر زبان با من ندارد چرب، هم نبود عجب
کانچه او را در زبان بایست در پیراهن است.
سنائی.
بزبان چرب جانا بنواز جان ما را
بسلام خشک خوش کن دل ناتوان ما را.
خاقانی.
زبان چرب تو اینک به نکتۀ شیرین
برون کشید زبانش بسان موی از ماست.
سلمان ساوجی.
، زیادتی نمودن. (برهان) (آنندراج). چربیدن، مقابل خشک که بمعنی کم و کسر است. بیش از مقدار معین. بیش از وزن معهود. فزون از مقیاس معین و معلوم. کمی سنگین تر از قرار میان بایع و مشتری: دو ستاره است روشن و نه بزرگ و دوری میان ایشان مقدار بدستی چرب تر. (التفهیم).
وام خواهی و نخواهی مگر افزونی و چرب
باز اگر بازدهی جز که بنقصان ندهی.
ناصرخسرو.
بره زانسو ترازوئی ز اینسو
چرب و خشکی درین میان برخاست.
خاقانی.
رجوع به چربیدن وچرب آمدن شود.
، سمین و فربه، هنگفت و ستبر. (ناظم الاطباء) ، غالب شدن. (برهان). غالب و مظفر و فاتح. (ناظم الاطباء). زورمندتر بودن. زورش به کسی چربیدن. رجوع به چربیدن شود، قسمی از آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چرب
زیادی نمودن، مقابل خشک، کمی سنگین تر از قرار میان بایع و مشتری
تصویری از چرب
تصویر چرب
فرهنگ لغت هوشیار
چرب
((چَ))
روغن دار، روغن آلود، روغنی
تصویری از چرب
تصویر چرب
فرهنگ فارسی معین
چرب
روغن آلود، روغن دار، روغنی، پرروغن، پیه دار، بهتر، مرغوب تر، دلپذیر، خوش آیند، مطبوع، شیرین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چرب
دهنيٌّ
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به عربی
چرب
Oily, Greasily, Greasy
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
چرب
huileux, gras
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چرب
unto, oleoso
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چرب
چرب، چربی
دیکشنری اردو به فارسی
چرب
жирный , маслянистый
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به روسی
چرب
fettig, ölig
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به آلمانی
چرب
жирний , жирний , олійний
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چرب
tłusty
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به لهستانی
چرب
油腻的
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به چینی
چرب
তেলতেলে , তেলতেলে , তেলতেল
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به بنگالی
چرب
چرب , چربیلے , تیل والا
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به اردو
چرب
grasoso, grasiento, aceitoso
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چرب
lenye mafuta, mafuta, ya mafuta
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به سواحیلی
چرب
yağlı
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چرب
기름진
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به کره ای
چرب
脂っこい , 脂っこい , 油っぽい
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چرب
gorduroso, oleoso
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چرب
चिकना , तेली
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به هندی
چرب
berminyak
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چرب
มัน , มัน , มัน
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به تایلندی
چرب
vet, vettig, olieachtig
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به هلندی
چرب
שומני , שמנוני
تصویری از چرب
تصویر چرب
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چربک
تصویر چربک
دروغ، بهتان، سخنی که به طریق غمز و سعایت دربارۀ کسی بگویند، برای مثال مرا به چربک صاحب غرض ز بیخ مکن / که من به باغ فصاحت درخت بارورم (ظهیرالدین فاریابی - ۱۳۲)، چیستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربک
تصویر چربک
چربی، خامه، سرشیر، قیماق، مصغر چربه
نوعی نان که در روغن سرخ می کنند و برای شادی روح مردگان به همراه حلوا بین مردم پخش می کنند، چربه، نان روغنی، چلپک، چلپل، چواک، چواکک، برای مثال نسیم چربک و حلوا به مردگان چو رسد / به بوی هر دو برآرند دست و سر ز قبور (بسحاق اطعمه - لغتنامه - چربک)، مصغر چربه کاغذی چرب شده که در قدیم نقاشان برای گرده برداشتن تصویر یا نقشه به کار می بردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربو
تصویر چربو
چربی، مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمی شود، پیه، سرشیر، قیماق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چربش
تصویر چربش
چربی پیه سوختنی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی نان روغنی تنک نانی که خمیرآنرا تنک سازند و در میان روغن بریان کنند، سرشیر قیماق، دروغ بهتان سخنی که از راه سیاست و غمز درباره کسی گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چربو
تصویر چربو
چربی
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذی باشد چرب و تنگ که نقاشان و مصوران بر روی صفحه تصویر و طرح و نقش آن را بردارند
فرهنگ لغت هوشیار