- چراغچی
- خادمی که برای روشن کردن چراغ معین است
معنی چراغچی - جستجوی لغت در جدول جو
- چراغچی
- نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مامور روشن کردن چراغ ها باشد، مامور شهرداری که هنگام غروب چراغ های نفتی کوچه ها و خیابان ها را روشن می کرد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
قرقچی بنگرید به قرقچی مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
مصغر چراغ ، کرم شب تاب شبچراغک چراغینه
پایه چراغ آنچه که چراغ را روی آن گذارند، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد
جشن، آئین بستن کوی و برزن و شهر و چراغ بسیار روشن کردن
عمل روشن کردن چراغهای بسیار در چشن و شادمانی چراغانی، مجلس شادمانی که در آن چراغهای بسیار روشن کنند، نوعی شکنجه که چند جای سر و تن محکوم را سوراخ کرده فتیله یا شمع افروخته در آن سوراخها فرو میکردند
کوزه سر تنگ شکم فراخ که در آن شراب کنند ابریق شراب صراحی
قاصدان پیکان
ترکی پا دار بخشی است در کردستان ترکی آبدار، خوانسالار، آشپز
عمل روشن کردن چراغ های بسیار در شب های جشن و شادمانی، مجلس جشن که در آن چراغ بسیار روشن کرده باشند، کنایه از نوعی شکنجه بوده که چند جای سروتن محکوم را سوراخ میکردند و در آن سوراخ ها فتیله یا شمع افروخته فرو می کردند
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، مسارح، چراخوٰار، چراخور، چرامین
مامور قرق و خلوت ساختن راه یا محلی قرقچی
پایه چراغ، آن چه که چراغ را روی آن گذارند، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد
((چِ))
فرهنگ فارسی معین
منسوب به چراغان، چراغ های بسیاری که در جشن ها و عروسی ها روشن کنند، مجلس شادمانی که در آن چراغ های بسیار روشن کنند
چاپ کننده، کارگر چاپخانه
چرنده، حیوان و ستور چرنده بچه دلیل، چرا گفتن، بحث و گفتگو
مصغر چراغ ، کرم شب تاب شبچراغک چراغینه
چاپ کننده، کارگر چاپخانه
از مردم مراغه، مراغه ای
پول غذا که روزانه یا ماهانه به کسی بدهند
چرنده، حیوان علف خواری که چرا می کند، چرا کننده
چراغ کوچک
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، چراغینه، آتشیزه، شب تاب، کمیچه، کاونه، شب افروز، کرم شب افروز، ولدالزّنا، یراعه، شب فروز، شب چراغک، آتشک
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، چراغینه، آتشیزه، شب تاب، کمیچه، کاونه، شب افروز، کرم شب افروز، ولدالزّنا، یراعه، شب فروز، شب چراغک، آتشک
دروایی (فضائی)
ترکی ک کولی لوری
از شهرهای پاکستان
منسوب به مراغه از مدرم مراغه اهل مراغه: و سره گفته است آن مراغی که گفته است: ماهر دو مراغی بچه ایم ای مهتر، باشد ز خری در من و تو هرد واثر... . (مرزبان نامه)
علت، دلیل، سبب
پارچه ای که زنان با آن سر و گیسوهای خود را بپوشانند، بافته ای از مروارید با دنبالۀ پارچه ای دراز که بر روی سر قرار می گرفته و گیس ها را می پوشانید، روسری، گیسو پوش
آنکه چرخی را می گرداند، کسی که با چرخ کار می کند، در دورۀ صفویه، هر یک از توپچیانی که پیشرو سپاه بودند، چرخ انداز، کمان دار