- چراغپا
- پایه چراغ آنچه که چراغ را روی آن گذارند، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد
معنی چراغپا - جستجوی لغت در جدول جو
- چراغپا
- پایه چراغ، آن چه که چراغ را روی آن گذارند، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پایه چراغ آنچه که چراغ را روی آن گذارند، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دو پای خویش بایستد
هر چیزی که چراغ روی آن بگذارند، پایۀ چراغ، حالت ایستادن اسب هنگامی که هر دو دست خود را بلند کند و روی دوپا بایستد
مصغر چراغ ، کرم شب تاب شبچراغک چراغینه
جایی که چراغ را در آن بگذارند جاچراغی، فانوس
خادمی که برای روشن کردن چراغ معین است
عمل روشن کردن چراغهای بسیار در چشن و شادمانی چراغانی، مجلس شادمانی که در آن چراغهای بسیار روشن کنند، نوعی شکنجه که چند جای سر و تن محکوم را سوراخ کرده فتیله یا شمع افروخته در آن سوراخها فرو میکردند
عمل روشن کردن چراغ های بسیار در شب های جشن و شادمانی، مجلس جشن که در آن چراغ بسیار روشن کرده باشند، کنایه از نوعی شکنجه بوده که چند جای سروتن محکوم را سوراخ میکردند و در آن سوراخ ها فتیله یا شمع افروخته فرو می کردند
هر حیوانی که با چهارپا شامل دو دست و دو پا راه می رود، بیشتر به اسب، الاغ، قاطر و شتر اطلاق می شود
جاچراغی، جایی یا ظرفی که در آن چراغ بگذارند، مطلق چراغ، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغ واره، چراغ بره، فانوس، مردنگی، قندیل، چراغ بادی، چراغبانه، چروند، چراغ پرهیز
چهارپای. چارپا، هر حیوانی که چهار پا (دو دست و دو پا) دارد و غالباً به اسب و الاغ و قاطر و شتر اطلاق می شود
نوکر یا خدمتگزاری که در خانه یا جای دیگر مامور روشن کردن چراغ ها باشد، مامور شهرداری که هنگام غروب چراغ های نفتی کوچه ها و خیابان ها را روشن می کرد
مرکب سواری، اسب و استر و خر و شتر و امثال آن
مصغر چراغ ، کرم شب تاب شبچراغک چراغینه
سر تا پای انسان، قد و بالا
چراغ کوچک
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، چراغینه، آتشیزه، شب تاب، کمیچه، کاونه، شب افروز، کرم شب افروز، ولدالزّنا، یراعه، شب فروز، شب چراغک، آتشک
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، چراغینه، آتشیزه، شب تاب، کمیچه، کاونه، شب افروز، کرم شب افروز، ولدالزّنا، یراعه، شب فروز، شب چراغک، آتشک
سرتاپای انسان، قدوبالا، اندام، کنایه از همگی، کلاً، تماماً، کنایه از همه، تمام
چهارپا، هر حیوانی که با چهارپا (دو دست و دو پا) راه می رود، بیشتر به اسب، الاغ، قاطر و شتر اطلاق می شود
فتیله ای باشد که آنرا با چربی روغن و امثال آن روشن کرده باشند
وسیله ای برای تولید روشنایی مانند پیه سوز، لامپ و چراغ برق
چراغ آسمان: کنایه از ماه یا آفتاب
چراغ آسمانی: کنایه از ماه یا آفتاب، چراغ آسمان
چراغ الکتریک: چراغ برق
چراغ بادی: نوعی چراغ نفتی که در هوای آزاد روشن می کنند و از وزش باد خاموش نمی شود، فانوس
چراغ توری: چراغ زنبوری، نوعی چراغ نفتی تلمبه ای که با فشار هوا نفت به طرف لولۀ بالایی میرسد و به جای فتیله توری نسوزی دارد که روشنایی را بیشتر و سفیدتر میکند و پرنورتر از سایر چراغ های نفتی است
چراغ خواستن: کنایه از گدایی کردن
چراغ روز: کنایه از آفتاب، چراغ کم نور و بی فروغ
چراغ سپهر: کنایه از ماه یا آفتاب، چراغ آسمان برای مثال که چون بامدادان چراغ سپهر / جمال جهان را برافروخت چهر (نظامی۵ - ۷۸۵)
چراغ سحر: چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، هر چیز ناپایدار، کنایه از آفتاب، برای مثال نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک / در او شرار چراغ سحرگاهان گیرد (حافظ - ۱۰۳۴) ستارۀ سحری، ستارۀ صبح برای مثال چشم شب از خواب چو بردوختند / چشم و چراغ سحر افروختند (نظامی۱ - ۲۸)
چراغ صبح: چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، چراغ سحر
چراغ علاءالدین: نوعی چراغ یا بخاری نفتی
چراغ کردن: روشن کردن چراغ
چراغ نشاندن: خاموش کردن چراغ
چراغ نشستن: خاموش شدن چراغ
چراغ نفتی: نوعی چراغ با مخزن نفت، لوله و سرپیچ
چراغ آسمان: کنایه از ماه یا آفتاب
چراغ آسمانی: کنایه از ماه یا آفتاب، چراغ آسمان
چراغ الکتریک: چراغ برق
چراغ بادی: نوعی چراغ نفتی که در هوای آزاد روشن می کنند و از وزش باد خاموش نمی شود، فانوس
چراغ توری: چراغ زنبوری، نوعی چراغ نفتی تلمبه ای که با فشار هوا نفت به طرف لولۀ بالایی میرسد و به جای فتیله توری نسوزی دارد که روشنایی را بیشتر و سفیدتر میکند و پرنورتر از سایر چراغ های نفتی است
چراغ خواستن: کنایه از گدایی کردن
چراغ روز: کنایه از آفتاب، چراغ کم نور و بی فروغ
چراغ سپهر: کنایه از ماه یا آفتاب، چراغ آسمان
چراغ سحر: چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، هر چیز ناپایدار، کنایه از آفتاب،
چراغ صبح: چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، چراغ سحر
چراغ علاءالدین: نوعی چراغ یا بخاری نفتی
چراغ کردن: روشن کردن چراغ
چراغ نشاندن: خاموش کردن چراغ
چراغ نشستن: خاموش شدن چراغ
چراغ نفتی: نوعی چراغ با مخزن نفت، لوله و سرپیچ
((چِ))
فرهنگ فارسی معین
آلتی که در تاریکی آن را روشن کنند
چراغ چشمک زن: نوعی چراغ راهنمایی که به طور متناوب و لحظه ای خاموش و روشن می شود
چراغ جادو: چراغ جادو یا چراغ علاءالدین چراغی افسانه ای منسوب به علاءالدین یکی از پهلوانان داستان های هزار و یک شب
چراغ علا الدین: چراغ جادو یا چراغ علاءالدین چراغی افسانه ای منسوب به علاءالدین یکی از پهلوانان داستان های هزار و یک شب
چراغ چشمک زن: نوعی چراغ راهنمایی که به طور متناوب و لحظه ای خاموش و روشن می شود
چراغ جادو: چراغ جادو یا چراغ علاءالدین چراغی افسانه ای منسوب به علاءالدین یکی از پهلوانان داستان های هزار و یک شب
چراغ علا الدین: چراغ جادو یا چراغ علاءالدین چراغی افسانه ای منسوب به علاءالدین یکی از پهلوانان داستان های هزار و یک شب