جدول جو
جدول جو

معنی چراغک

چراغک
چراغ کوچک
کرم شب تاب، حشره ای باریک و زرد رنگ از خانوادۀ سوسک که مادۀ آن از زیر شکم خود نور می تاباند، چراغینه، آتشیزه، شب تاب، کمیچه، کاونه، شب افروز، کرم شب افروز، ولدالزّنا، یراعه، شب فروز، شب چراغک، آتشک
تصویری از چراغک
تصویر چراغک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چراغک

چراغک

چراغک
چراغ باشد. (برهان) (آنندراج). مصغر چراغ، یعنی چراغ کوچک. (ناظم الاطباء). چراغ خرد، کرم شب تاب را نیز گویند، و عرب آنرا ’ولدالزنا’ خوانند، گویند چون ستارۀ سهیل طالع شود او بمیرد. (برهان) (آنندراج). کرم شب تاب. (ناظم الاطباء). چراغله. کرمکی که بشب مانند چراغ تابان باشد. شب تاب. شب چراغ. شب چراغک. کرم شب چراغ. رجوع به چراغله و کرم شب تاب شود
لغت نامه دهخدا

چراسک

چراسک
حیوانی است کوچکتر از ملخ و شبها بانگ طولانی کند. (برهان) (ناظم الاطباء). حیوانی کوچکتر از ملخ که شبها درخانه ها صدا کند و آواز باریک طولانی دارد. چواسک. (انجمن آرا) (آنندراج). جیرجیرک. رجوع به چواسک شود
لغت نامه دهخدا

چراغی

چراغی
خادم امرد صوفیان در خانقاه. مثال:چراغی مرشد آمد، یعنی شاگرد و خادم مرشد آمد. رجوع به چراغ شود، زمینی که وقف شده باشد ازبرای مسجد و اماکن متبرکه، نذری که جهت روشنائی و اماکن متبرکه به خدام دهند، صدقه ای که بدرویشانی دهند که در شب قدم میزنند، پولی که به فالگو دهند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

چراغکش

چراغکش
کشندۀ چراغ. آنکه چراغ را بکشد و خاموش کند:
دلهای روشن از دم سردش فسرده است
آری چراغکش بود اینش سرشت وخو.
شفیع اثر (از آنندراج).
از حرف نیک گردد بدخواه با تودشمن
نتوان چراغکش را گفتن چراغ روشن.
وحید (از آنندراج).
، قومی معروف که بعمل شنیع شهرت دارند و عمل مذکور را چراغکشانی گویند. (آنندراج) ، هر عمل شنیع و زشتی که در هنگام اشتغال آن از روشنائی اجتناب کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به چراغکشانی شود
لغت نامه دهخدا

چراغ

چراغ
فتیله ای باشد که آنرا با چربی روغن و امثال آن روشن کرده باشند
چراغ
فرهنگ لغت هوشیار

چراغ

چراغ
وسیله ای برای تولید روشنایی مانند پیه سوز، لامپ و چراغ برق
چِراغ آسمان: کنایه از ماه یا آفتاب
چِراغ آسمانی: کنایه از ماه یا آفتاب، چِراغ آسمان
چِراغ الکتریک: چراغ برق
چراغ بادی: نوعی چراغ نفتی که در هوای آزاد روشن می کنند و از وزش باد خاموش نمی شود، فانوس
چِراغ توری: چراغ زنبوری، نوعی چراغ نفتی تلمبه ای که با فشار هوا نفت به طرف لولۀ بالایی میرسد و به جای فتیله توری نسوزی دارد که روشنایی را بیشتر و سفیدتر میکند و پرنورتر از سایر چراغ های نفتی است
چِراغ خواستن: کنایه از گدایی کردن
چِراغ روز: کنایه از آفتاب، چراغ کم نور و بی فروغ
چِراغ سپهر: کنایه از ماه یا آفتاب، چِراغ آسمان برای مِثال که چون بامدادان چراغ سپهر / جمال جهان را برافروخت چهر (نظامی۵ - ۷۸۵)
چِراغ سحر: چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، هر چیز ناپایدار، کنایه از آفتاب، برای مِثال نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک / در او شرار چراغ سحرگاهان گیرد (حافظ - ۱۰۳۴) ستارۀ سحری، ستارۀ صبح برای مِثال چشم شب از خواب چو بردوختند / چشم و چراغ سحر افروختند (نظامی۱ - ۲۸)
چِراغ صبح: چراغی که تا به هنگام سحر روشن است و با روشن شدن هوا خاموشش می کنند، چراغ سحر
چراغ علاءالدین: نوعی چراغ یا بخاری نفتی
چِراغ کردن: روشن کردن چراغ
چِراغ نشاندن: خاموش کردن چراغ
چراغ نشستن: خاموش شدن چراغ
چِراغ نفتی: نوعی چراغ با مخزن نفت، لوله و سرپیچ
چراغ
فرهنگ فارسی عمید