جدول جو
جدول جو

معنی چتالجه - جستجوی لغت در جدول جو

چتالجه
(چِ جَ)
قصبه ای است واقع در ’بستالیا’ که نام دیگرش ’فرساله’ است. این قصبه در 40هزارگزی جنوب غربی ’ینی شهر’ و 60هزارگزی جنوب شرقی ’ترحاله’ واقع شده است. (از قاموس الاعلام ج 3)
نام قصبه ای است در 40هزارگزی مغرب ’در سعادت’ و ده هزارگزی شمال غربی دریاچۀ ’چکمجه’. (از قاموس الاعلام ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معالجه
تصویر معالجه
علاج کردن، درمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوۀ نارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالیه
تصویر تالیه
تالی، آنکه بعد بیاید، ازپی آینده، تابع، پیرو، تلاوت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاله
تصویر متاله
کسی که به علم الهیات اشتغال دارد، عابد، زاهد، خداشناس
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
از یکدیگر درکشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، تشویش و اضطراب پدید آمدن در دل از کاری. خالج قلبی امر مخالجه و خلاجاً، در دل من تشویش و اضطرابی از آن کار پدید آمد. (ناظم الاطباء) ، منازعه کردن فکر با دل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث تالی، ج، توالی. (المنجد). رجوع به تالی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نوعی از ’اسکورسونر’. (از دزی ج 1 ص 139). سالسی فی وحشی. (دزی ایضاً). بلقک. سفور. جنۀ اسود. اسفورچینای سیاه. اسفورچینۀسیاه. قعبول اسود. قعبارون اسود. سالسی فی سیاه. گیاهی است که ریشه آن خوردنی است. سالسی فی اسپانی
لغت نامه دهخدا
(تَ جَ)
نام شهری در ترکیه واقعدر 43 هزارگزی مغرب استانبول دارای 3140 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(طَبَ)
مروسیدن به بیمار و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مداوا کردن. (از اقرب الموارد). درمان کردن. مداوا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معالجت و معالجه شود، مزاولت چیزی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مزاولت. وررفتن به چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، زدن کسی را به شمشیر، نبرد کردن به علاج. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ جَ / لِ جِ)
مأخوذ از تازی، مداوا و علاج و چارۀ درد. (ناظم الاطباء). درمان کردن. دارو کردن. علاج کردن. شفا بخشیدن خواستن با دوا و جز آن بیماری را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و هر کجا بیماری نشان یافتم... معالجۀ او بر وجه حسبت کردم. (کلیله و دمنه). و در معالجۀ بیماران متهدی شدم. (کلیله و دمنه). و آن درد سر او برفت و به معالجه محتاج نیفتاد و معاودت نکرد. (چهارمقاله ص 125). و رجوع به معالجت و معالجه شود.
- معالجه شدن، درمان شدن. علاج شدن. مداوا شدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معالجه کردن، درمان کردن. دارو کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، چارۀ کار. (ناظم الاطباء). چاره کردن. در کاری کوشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا آن وقت آن آفت را معالجه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100)
لغت نامه دهخدا
(چُ آ؟)
مزرعه ای است ازمزارع رودآور تویسرکان یکصدوسی جریب زمین دارد و بدون رعیت است. ملکی مرحوم میرزا شفیع تویسرکانی و موقوفۀ امام حسین (ع) است. (مرآت البلدان ج 4 ص 275)
لغت نامه دهخدا
(کَ لِ جَ)
جمع واژۀ کیلجه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کیلجه و کیله شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لِ جَ)
جمع واژۀ صولجان. رجوع به صولجان و صوالج شود
لغت نامه دهخدا
نام فرقه ای است از ولده، در جبل سمعان، از نواحی حلب. این فرقه دارای بیست خیمه باشند. (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحاله)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ / مِ)
نوعی گلوله. گلولۀ دم دم
لغت نامه دهخدا
تصویری از قتالبه
تصویر قتالبه
لاتینی تازی گشته گوالدوزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متالهه
تصویر متالهه
متالهه در فارسی مونث متاله: خدا شناس، خدا پرست
فرهنگ لغت هوشیار
متالمه در فارسی مونث متالم: دردمند درد کشیده مونث متالم جمع متالمات
فرهنگ لغت هوشیار
خدا شناس، خدا پرست آنکه خدا را پرستش کند عابد زاهد، آنکه بعلم الهیات اشتغال دارد: متالهان فلاسفه از سقراط و انبذقلس تا با فلاطون و ارسططالیس چنین گفتند که علتها را یکی علت است، جمع متالهین
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر یست کوتاه با تیغه پهن که هندوان آنرا بکار میبردند و توسط آنان در ایران رواج یافت: (در این خانه چهار ستت مخالف کشیده هر یکی بر تو کتاره) (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتاله
تصویر فتاله
ریسمان بافی ریسمان ریسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معالجه
تصویر معالجه
درمان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتاجه
تصویر رتاجه
تخته سنگ، راه تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالله
تصویر تالله
سوگند بخدا
فرهنگ لغت هوشیار
مادینه تالی پیرونده درنگ کردن، کوتاهی کردن، خود گرفتن مونث تالی، جمع توالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوه نارس مثل بادام و زرد آلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاله
تصویر چکاله
چکه ها
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه یا لباس و یا کاغذ ناصاف و پر چین و چروک مچاله مقابل صاف و صوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالجه
تصویر بالجه
ترکی بار بر (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالیه
تصویر تالیه
((یِ))
مؤنث تالی، جمع توالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چماله
تصویر چماله
((چُ لِ))
پارچه یا لباس چین و چروک دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
((چَ لِ))
میوه نارس مانند بادام، زردآلو و امثال آن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معالجه
تصویر معالجه
((مُ لَ جَ یا جِ))
درمان کردن، علاج کردن
فرهنگ فارسی معین
تداوی، درمان، شفا، معالجت، علاج، مداوا، درمان کردن، مداوا کردن، علاج کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد