جدول جو
جدول جو

معنی چبود - جستجوی لغت در جدول جو

چبود
(چِبْ وَ)
مخفف ’چه بود’ (چ ب و) . چه بود. چه باشد:
پس محل وحی باشد گوش جان
وحی چبود گفتن از حس نهان.
مولوی.
کیمیا سدیست چبود کیمیا
معجزه بخشی است چبود سیمیا.
مولوی.
گاو کبود تا تو ریش او شوی
خاک چبود تا حشیش او شوی.
مولوی.
جبر چبود بستن اشکسته را
یا بپیوستن رگ بگسسته را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
چبود
ماهیت، هویت
تصویری از چبود
تصویر چبود
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بود
تصویر بود
بودن، هستی، وجود
بود و نبود: بود و نابود، وجود و عدم، هست و نیست، دار و ندار
بود و باش: وجود، هستی، وجود داشتن، منزل، مسکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بود
تصویر بود
باشد، هنگام استفهام و آرزومندی گفته می شود، برای مثال بود آیا که در میکده ها بگشایند / گره از کار فروبستۀ ما بگشایند (حافظ - ۴۱۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبود
تصویر کبود
نیلی رنگ، آبی سیر یا بنفش پررنگ
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
اسم هندی شفنین بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ پَ گِ رِ تَ)
نبودن. نابودن. عدم. نیستی. مقابل بود: بود و نبودش یکی است، وجود و عدمش بی تفاوت است
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ بو)
نام اسبی است از بنی قریع. (معجم البلدان). اسبی است عمرو بن جعد را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ بو)
نام جایی است در بلاد بنی تمیم. (معجم البلدان). جایی است در بلاد بنی تمیم یا بنی نمیر. (معجم متن اللغه). موضعی است در بلاد بنی نمیر. (منتهی الارب) ، نام کوهی است. (معجم البلدان). ابن مقبل گوید:
جزی اﷲ کعباً بالاباتر نعمه
وحیاً بهبود جزی اﷲ اسعدا.
عمر بن کرکره حکایت کرده است که: ابن مناذر قصیدۀ دالیه ای برایم میخواند، چون به این بیت رسید:
یقدح الدهر فی شماریخ رضوی
و یحط الصخور من هبود.
به او گفتم: هبود چیست ؟ گفت: نام کوهی است. گفتم: اشتباه کرده ای ! هبود چشمه ای است به یمامه که آبش شور است و قابل آشامیدن نیست و من خود چندین بار در آن تغوط کرده ام. پس از مدتی وی را در مسجد بصره دیدم که شعری میخواند، چون بدین مصرع رسید ’و یحط الصخور من عبود’ بدو گفتم: عبود چیست ؟ گفت: کوهی است در شام و شاید تو ای ولدالزنا بر آنهم تغوط کرده باشی ! خندیدم و گفتم نه من این کوه را ندیده ام. (ازمعجم البلدان چ جدید)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ بو)
دانۀ حنظل. هبید. (معجم البلدان). هبد
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ رَ)
لبد. مقیم شدن بجائی و لازم گرفتن آن را. (منتهی الارب). زمینگیر شدن، چفسیدن به زمین. (منتهی الارب). به زمین وادوسیدن، بر سینه خفتن. (تاج المصادر). بر سینه فروخفتن مرغ. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
جمع واژۀ لبد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
اقامت کردن به جایی. (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مقیم شدن. (دهار) ، حبس کردن و در زندان نهادن. (ناظم الاطباء). بازداشت کردن کسی را. (از منتهی الارب). حبس کردن کسی را. (از اقرب الموارد). واداشتن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ بو)
مرد افسانه ای بسیار خواب که هفت سال در جای هیزم کشی خود در خواب بود، و در حدیث آمده است نخستین مردی که وارد بهشت شود مرد سیاهی است بنام عبود. این اشارت به این حکایت است که خدا پیامبری را برای راهنمائی مردم قریه ای بفرستاد هیچ یک بدان نگرویدند مگر مرد سیاهی، از این جهت قومش چاهی بکندند و او را در آن بینداختند و سنگی بزرگ بدرب آن گذاردند آن مرد از چاه بیرون میشد و جهت گذران زندگی هیزم کنده میفروخت و از بهای آن غذا و شراب تهیه ومجدداً بدان چاه میرفت. روزی پس از تهیۀ هیزم جهت استراحت نشست و بی اختیار سر او به یک طرف رفت و هفت سال بخواب رفت سپس از خواب بیدار شد در حالی که نمیدانست چه ساعتی از روز بخواب شده است، به ده رفت پیامبر را بدانجا نیافت از حال أسود (مرد سیاه) پرسید پاسخ دادند نمیدانیم کجا است. از اینجا ضرب المثل شد برای کسی که خواب آن طولانی باشد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ بو)
کوهی است. (منتهی الارب). زمخشری گوید عبود و صغر دو کوهند بین مدینه و سیاله که یکی بر دیگری نگرد و راه مدینه از میان آن دو رد میشود. ابن مناذر شاعر گوید: عبود کوهی است بشام. ابوبکر بن مولی گوید: کوهی است بین سیاله و ملل. (از اللباب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عبد. (اقرب الموارد). رجوع به عبد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری کوچک از (ولایت ارمن) و حقوق دیوانیش چهار هزار و سیصد دینار است. (نزهه القلوب چ اروپا مقالۀ سوم ص 101)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کبد (ک /ک ) و کبد و این قلیل است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ابد
لغت نامه دهخدا
(سُ خَ خوا / خا رَ / رِ)
برمیدن. رمیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). وحشی شدن. (زوزنی). وحشت گرفتن، چنانکه بهیمه.
لغت نامه دهخدا
(چِ)
جهود و یهود و تیداک. (ناظم الاطباء). پیرو حضرت موسی و کسی که متدین بدین وی باشد. و رجوع به جهود و تیداک شود
لغت نامه دهخدا
(چِ)
آبریز و میزاب، چپق که در آن توتون ریخته میکشند. (ناظم الاطباء). رجوع به چپق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بود
تصویر بود
هستی، وجود، بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربود
تصویر ربود
ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
رنگی است معروف که آسمان بدان رنگ است، نیلگون، لاجوردی زرقاء، هر چیز برنگ نیل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبود
تصویر لبود
کنه، جمع لبد، نمد ها خوی گیر ها ماندگار شدن، به زمین چسبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبود
تصویر نبود
نابودن عدم نیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبود
تصویر کبود
((کَ))
نیلی، لاجوردی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبود
تصویر نبود
((نَ))
عدم، نیستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بود
تصویر بود
وجود، هستی، سرمایه. بو دادن (د) تفت دادن چیزی روی آتش، مانند تخمه و فندق و پسته و بادام و ذرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبود
تصویر نبود
عدم حضور، فقدان، غیاب، عدم
فرهنگ واژه فارسی سره
آبی، ارزق، اسود، تیره، سیاه، لاجوری، نیلگون، نیلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عدم، فنا، نیستی
متضاد: بود، هستی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبله رو، نام کوهی سر سبز در شیرگاه
فرهنگ گویش مازندرانی