جدول جو
جدول جو

معنی چایانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

چایانیدن(گِ کَ دَ)
رجوع به چایاندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
بی تاب ساختن، خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانیدن
تصویر پالانیدن
فشردن، پالوده کردن، افزودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاکانیدن
تصویر چاکانیدن
چکاندن، مایعی را قطره قطره در چیزی ریختن، چکه چکه ریختن، خالی کردن تپانچه یا تفنگ، کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
به پویه بردن ستور، دوانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن، خم دادن، مانده کردن، خسته کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گُمْ بَ کَ دَ)
فراهم آوردن. جمع کردن، ذبح کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ کَ دَ)
چایانیدن. بسرما دادن. سرما خوراندن. سرما خورانیدن. بزکام و سرماخوردگی مبتلاکردن. سرما دادن، سرد کردن چیزی را. سرد کردن میوه یا مشروب بوسیلۀ گذاشتن در یخچال یا نهادن یخ پهلوی آن
لغت نامه دهخدا
(کَ خوَرْ / خُرْ دَ)
شاینده کنانیدن و شایسته کنانیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ گُ تَ)
به زادن داشتن. مددکردن به زاینده. زایاندن. رجوع به مادۀ فوق شود
لغت نامه دهخدا
(گُ کَ دَ)
چکاندن. چکانیدن. بمعنی چکانیدن باشد. (برهان) (جهانگیری). (ناظم الاطباء). قطره قطره ریختن آب و جز آن. (ناظم الاطباء) :
پیش سائل زر بچاکاند بهنگام جواب
پیش نحوی موی بشکافد بهنگام سؤال.
فرخی.
، بمعنی خالی کردن است، چه تپانچه و تفنگ و پشتاب را چون خالی کنند گویند چاکانیدم. چکاندن تفنگ و غیره، بچاکان، یعنی خالی کن. (انجمن آرا) (آنندراج) ، تقطیر کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تاراند تاراند خواهد تاراند بتاران تاراننده تارانده) پراکندن متفرق ساختن، دور کردن، زجر کردن ترسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نالانیدن
تصویر نالانیدن
بناله درآوردن، مریض کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بسهولت کسی را تنبیه و مغلوب کردن (با کتک یا بحرف) : تالله خواست دست دراز کند او را مالاندم و گذاشتم کنار، چیزی را با اشتهای تمام خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گویانیدن
تصویر گویانیدن
بگفتن وا داشتن، نامیده شدن: تمسلم مسلمان گویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریانیدن
تصویر گریانیدن
وادار بگریه کردن بگریه انداخت ابکا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارانیدن
تصویر کارانیدن
جهد و سعی کردن، بکار فرمودن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمایانیدن
تصویر نمایانیدن
نشان دادن، آشکارکردن واضح ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوانیدن
تصویر ناوانیدن
خم کردن خم دادن، مانده کردن خسته گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویانیدن
تصویر پویانیدن
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازانیدن
تصویر تازانیدن
دواندن دوانیدن تازاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
خفه کردن، فشردن گلو
فرهنگ لغت هوشیار
بتابش داشتن بتافتن داشتن، گرم کردن تنور و غیره، تاب دادن پیچ دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زایانیدن
تصویر زایانیدن
یاری دادن به زائو هنگام زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
(خاراند خاراند خواهد خاراند خاراندن بخاران خاراننده خارانیده) با سر ناخن روی پوست بدن (خود یا دیگری) کشیدن خارش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخانیدن
تصویر چرخانیدن
گرد گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبانیدن
تصویر چسبانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسپانیدن
تصویر چسپانیدن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانیدن
تصویر بارانیدن
فرو ریختن باران، سبب باریدن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسایانیدن
تصویر آسایانیدن
راحت بخشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالانیدن
تصویر پالانیدن
افزودن: (همچنانکه باغبان زرد آلوی تلخ را میبرد و بر جای آن قیصی شیرین بپالاند و افزون کند) (بها الدین ولدلغ)، فشردن
فرهنگ لغت هوشیار
خواهد چکاند بچکان چکاننده چکانده) قطره قطره ریختن مایعی را، کشیدن ماشه تفنگ و تیر انداختن: تفنگ خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابانیدن
تصویر تابانیدن
((دَ))
روشن ساختن، برافروختن، تاب دادن، پیچ و خم دادن، گرم کردن، تافتن، اعراض کردن، تاباندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاسانیدن
تصویر تاسانیدن
((دَ))
خفه کردن، بی تابی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سامانیدن
تصویر سامانیدن
مرتب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره