جدول جو
جدول جو

معنی چاپاری - جستجوی لغت در جدول جو

چاپاری
عمل چاپار،
سخت بشتاب (رفتار)،
- بچاپاری رفتن، بسرعت و شتاب رفتن
لغت نامه دهخدا
چاپاری
منسوب به چاپار، در تداول اهالی خراسان نوعی کاغذ خطدار را میگویند که قطع کوچک دارد و مخصوص نامه نوشتن است
لغت نامه دهخدا
چاپاری
منسوب به چاپار، تند سریع: (چاپاری بشیر از حرکت کرد)
تصویری از چاپاری
تصویر چاپاری
فرهنگ لغت هوشیار
چاپاری
منسوب به چاپار، تند، سریع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاپاسی
تصویر پاپاسی
پول فلزی بسیار کم ارزش، سکۀ کم بها، پول خرد کم ارزش، پرپره، فلس، پول سیاه، پشیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاتاری
تصویر لاتاری
نوعی بازی بخت آزمایی مثلاً بلیت لاتاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناچاری
تصویر ناچاری
ناچار بودن، بیچارگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، غلام پست، نامه رسان، قاصد، برید، اسکدار، چپر، نامه بر، پیک، مأمور پست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاجاری
تصویر قاجاری
مربوط به قاجار مثلاً دورۀ قاجاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاداری
تصویر پاداری
پایداری، استقامت، پافشاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاپاتی
تصویر چاپاتی
چپاتی، نوعی نان نازک که خمیر آن را با کف دست پهن کرده و بر روی تابه می اندازند تا بپزد، شاباتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناپسری
تصویر ناپسری
پسری که از زن یا شوهر دیگر باشد، پسراندر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاتاری
تصویر تاتاری
از مردم تاتار، تهیه شده به وسیلۀ قوم تاتار
فرهنگ فارسی عمید
چپرچی، غلام پست، فراش پست: نجاری زنی بخواست، بعد از سه ماه پسری بیاورد، از پدرش پرسیدند این پسر را چه نام نهیم ؟ گفت چون نه ماهه به سه ماه آمده او را چاپارچی نام باید کرد، (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلین ص 138)، و رجوع به چپرچی شود
لغت نامه دهخدا
نان فطیر نازک باشد که خمیر آن را با دست پهن سازند و بر روی تابه پزند، (برهان)، نانی لطیف که بتازیش ’رغیف’ خوانند، (شرفنامۀ منیری)، و رجوع به چپاتی شود:
غلام کنجد کاکی و قبه های تنک
رهی ّ چهرۀ چاپاتی ولب گرده،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
پیک، چپر، برید، پست، قاصد، نامه بر، گسی بنده، و رجوع به پیک و برید و چپر و گسی بنده وچاپارخانه شود، نام نوعی خراج که در پیش از قراء میگرفته اند، (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه سنندج و ساوجبلاغ میان میرزامیرانشاه و گردنۀ امیرآباد در 155000 گزی سنندج
لغت نامه دهخدا
(اُمیدْ شُ دَ)
بسرعت و شتاب آمدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از باباری
تصویر باباری
پارسی تازی گشته پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به تاتار از مردم تاتار، زبان تاتاران. یا اسب تاتاری. اسبی که در زمین تاتار نشو نما کند، اسب تیز رو. یا مشک تاتاری. مشکی که از بلاد تاتار آورند و آن بسیار نیک است
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که بچهار قطعه تقسیم شده باشد، هر بیتی که بچهار بخش موزون تقسیم شده باشد و سه بخش اول آن مقفی بود و بخش چهارم تابع قافیه قصیده و غزل است، چهار پاره
فرهنگ لغت هوشیار
چار پاره، زنگهای کوچکی که رقاصان بهنگام رقص در انگشتان کنند و بتناسب ضرب موسیقی آنرا بصدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ایست که در شکار با تفنگ بکار می رود و معمولا شکارهای سنگین را با آن می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاداری
تصویر جاداری
فراخی گشادگی وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکاری
تصویر پاکاری
عمل پاکار، شغل و پیشه پاکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاری
تصویر پالاری
ستون بزرگ شه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپاسی
تصویر پاپاسی
کمترین و خردترین بها، هیچ نداشتن، یک پاپاسی نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
نامه بر، پیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپاتی
تصویر چاپاتی
نان فطیر نازک که خمیر آنرا با دست پهن کنند و بر روی تابه پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاداری
تصویر پاداری
استقامت پا برجایی، اعتبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
پیک، نامه بر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سالاری
تصویر سالاری
حکومت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ناپاکی
تصویر ناپاکی
خباثت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چاپار
تصویر چاپار
پستچی
فرهنگ واژه فارسی سره
برید، پست، پستچی، پیک، قاصد، نامه بر، نامه رسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد