جدول جو
جدول جو

معنی چاوچاو - جستجوی لغت در جدول جو

چاوچاو
سر و صدای پرنده به هنگام خطر
تصویری از چاوچاو
تصویر چاوچاو
فرهنگ فارسی عمید
چاوچاو
ناله و زاری، سر و صدای پرنده ای کوچک مانند گنجشک هنگامی که پرنده دیگر به او حمله کند یا کسی به لانه او تجاوز نماید تا بچه اش را بگیرد
تصویری از چاوچاو
تصویر چاوچاو
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاوچاوان
تصویر چاوچاوان
بانگ کردن و نالیدن، چاویدن، برای مثال مرغ دیدی که بچه زو ببرند / چاوچاوان درست چونان است (رودکی - ۴۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاودار
تصویر چاودار
گیاهی از خانوادۀ غلات با خوشۀ بلند و برگ های پهن که از دانۀ آن مشروبات الکلی تهیه می کنند و یا به عنوان خوراک حیوانات استفاده می شود، دیوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاوکاو
تصویر کاوکاو
کاوش، جستجو، تفحص، تجسس، برای مثال تنگ شد عالم بر او از بهر گاو / شورشور اندر فکند و کاو کاو (رودکی - ۵۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارچار
تصویر چارچار
برابری، هم چشمی، مقابله، گفتگو و ستیز
چهار روز آخر چلۀ بزرگ و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان که سردترین روزهای زمستان است
چارچار کردن: کنایه از ستیزه کردن، برای مثال تا بر کسی گرفته نباشد خدای خشم / پیش تو ناید و نکند با تو چارچار (منوچهری - ۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چانچو
تصویر چانچو
چوب بلندی که با آن دو سطل آب را حمل کنند، چوبی بلندی که روی شانه می گذارند و بر هر سر آن یک سطل آب آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاوان
تصویر چاوان
بانگ کنان، ناله کنان
فرهنگ فارسی عمید
چاه فراخ و بسیار ژرف و دورتک، بیون، (منتهی الارب)، رجوع به گاوچه شود
لغت نامه دهخدا
اوجاق، اجاق، دیگدان، (غیاث اللغات) (آنندراج)، رجوع به اوجاق شود،
مؤنث آود یعنی کج، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان پائین بخش طالقان شهرستان تهران با 291 تن سکنه، آب آن از چشمه و رود خانه محلی شاهرود و محصول آنجا غلات، انگور، گردو، بنشن و شغل اهالی زراعت است، عده ای از سکنه برای تأمین معاش به تهران ومازندران میروند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)، جمع واژۀ ودّ، (منتهی الارب)، رجوع به ’ود’ و ’ودید’ شود
لغت نامه دهخدا
قطعه چوب مقعر شکافدار که مخصوص بدوش بردن دو سطل آب است، قطعه چوب خمیده ای که بر شانه می نهند و از هر سر آن سطل آبی می آویزند و بدان وسیله دو سطل پر آب را از محلی به محلی میبرند، کندز در لهجه اهالی جنوب ایران
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 28 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع شده، دامنه و معتدل است و 20 تن سکنه دارد، آبش از قنات و محصولش غلات و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
در حال چاویدن، بانگ کنان مرغی از دوری فرزند یااز بیم و جز آن، چاوچاوان، رجوع به چاوچاوان شود،
و رجوع به چاو شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 65000 گزی جنوب مهاباد. دارای 45 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
رجوع به هاو شود
لغت نامه دهخدا
خوب تفتیش کردن، (آنندراج)، تفحص و تجسس و تفتیش، (برهان)، کاوش، (غیاث)، از ’کاویدن’، بمعنی کاویدن با شدت و حدت، (حاشیۀ برهان چ معین) :
تنگ شد عالم بر او از بهر گاو
شور شور اندر گرفت و کاوکاو،
رودکی،
، ژکیدن، (اسدی)، آواز دادن، (غیاث) (سراج اللغه)
لغت نامه دهخدا
چهار روز آخر چلۀ بزرگ (هفتم تا دهم بهمن ماه)، و چهار روز اول چلۀ کوچک زمستان، (یازدهم تا چهاردهم بهمن ماه) (از ناظم الاطباء)، نام هشت روز از زمستان که چهار روز آن در آخر چلۀ بزرگ و چهار روز در اول چلۀ کوچک است، نام هشت روز از فصل زمستان که از سی و ششمین روز تا چهل و چهارمین روز را شامل است
بمعنی برابری و هم چشمی و همتائی کردن مخالفین با یکدیگر چنانکه دوچار شدن هم افادۀ همین معنی میکند که دو نفر از سویی و دو از سویی و هم چنین است چار از سویی و چار از سویی دیگر که مقابلۀ مقدمۀمقاتله است، (آنندراج)، رجوع به چارچار کردن شود
لغت نامه دهخدا
بانگ گنجشک را گویند، وقتی که جانوری قصد گرفتن او کرده باشد یا کسی دست به آشیان او کند که بچه او را برآورد، (برهان)، آواز گنجشک باشد در زمانی که جانور شکاری قصد او کند یا وقتی که بچۀ او را از خانه او بردارند، (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری)، بانگ گنجشک و دیگر مرغان خصوصاً وقتی که جانوری قصد گرفتن او کند و یا کسی جهت گرفتن بچۀ وی دست در آشیان آن نماید، (ناظم الاطباء)، صدای گنجشک و دیگر پرندگان کوچک در موقعترس یا هنگام اضطراب، جیرجیر، جیک جیک:
بی خانمان و بی زن و فرزند دشمنت
گنجشک وار دارد پیوسته چاوچاو،
شمس فخری (از انجمن آرا)،
، صدا، (برهان)، شور و غوغا، (برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام دوائی و آن برگی باشد که از ختا آورند و جوشانیده مانند قهوه خورند، (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
خلال دندان، دندان کاو، این کلمه در رشت و بندر انزلی متداولست، (یادداشت مؤلف)
گنجشک و عصفور است، چغو، چغوک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پائین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، که در 7 هزارگزی باختر کرمانشاه و 3 هزارگزی شمال شوسه کرمانشاه بشاه آباد واقع شده، تپه ماهور و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و محصولش غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. در تابستان از طریق چشمه سینه اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
چودار، چودر، ویبگ، گیاهی هرزه که در غله زار روید و دانۀ آن چون گندمی لاغر و کشیده است، قسمی گندم وحشی، نوعی از حبوبات که در میان گندم و جو پیدا آید، و رجوع به چودار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هاوهاو
تصویر هاوهاو
کلمه ایست که درهنگام حمله بر دشمن برزبان رانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوچاق
تصویر اوچاق
ترکی دیگدان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره گندمیان بارتفاع یک تا دو متر و دارای برگهای پهن خشن و سنبله ای دراز مرکب ازسنبلکهاست و آن در اراضی خشک و آهکی روییده میشود. دانه هایش برای تهیه آرد و نان بکار میرود دیرک دیله بارنج
فرهنگ لغت هوشیار
ناله و زاری، سر و صدای پرنده ای کوچک مانند گنجشک هنگامی که پرنده دیگر به او حمله کند یا کسی بلانه او تجاوز نماید تا بچه اش با بگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوکاو
تصویر کاوکاو
((وْ))
کاوش، جستجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارچار
تصویر چارچار
برابری، همچشمی
فرهنگ فارسی معین
گیاهی از نوع غلات که ارتفاعش تا دو متر هم می رسد.خوشه های دراز و برگ های پهن دارد. بیشتر در زمین های خشک و آهکی می روید، دانه هایش برای تهیه آرد و نان به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
سبک و سنگین کردن، گرم و سرد کردن آب و آماده کردن آن برای
فرهنگ گویش مازندرانی
چهار روز پایانی چله ی بزرگ و چهار روز اولیه ی چله ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
از کوه های اطراف دهکده کندلوس نور
فرهنگ گویش مازندرانی
اچار
فرهنگ گویش مازندرانی
چهار چوب در و پنجره
فرهنگ گویش مازندرانی