گلی است. (فرهنگ اسدی) نام گلی باشد صد برگ و بغایت رنگین. (برهان) (آنندراج). گلی باشد خوشرنگ. (جهانگیری). گل سرخ صد برگ و بغایت رنگین. (ناظم الاطباء). گلی خوشرنگ و خوشبوی. گلی باشد نیکو: همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پر لاله و چاوله. عنصری (از فرهنگ اسدی). ، بمعنی کجواج و ناهموار نیز آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
گلی است. (فرهنگ اسدی) نام گلی باشد صد برگ و بغایت رنگین. (برهان) (آنندراج). گلی باشد خوشرنگ. (جهانگیری). گل سرخ صد برگ و بغایت رنگین. (ناظم الاطباء). گلی خوشرنگ و خوشبوی. گلی باشد نیکو: همی بوستان سازی از دشت او چمنهاش پر لاله و چاوله. عنصری (از فرهنگ اسدی). ، بمعنی کجواج و ناهموار نیز آمده است. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
غله برافشان، ظرفی که از نی به شکل طبق ببافند الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غربال، غرویزن، موبیز، غربیل، گربال، آردبیز، پریزن، منخل، پرویزن، تنک بیز، پریز، پرویز، تنگ بیز
غله برافشان، ظرفی که از نی به شکل طبق ببافند اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، غَربال، غَرویزَن، موبیز، غَربیل، گَربال، آردبیز، پَریزَن، مُنخُل، پَرویزَن، تُنُک بیز، پَریز، پَرویز، تُنُگ بیز
چال. چالو. بمعنی چالو باشد که گودال است. (برهان) (آنندراج). چال کوچک. فرورفتگی و گودی. (ناظم الاطباء). چاه کوچک. چاهک. حفره. مغاک. کریش. کریشک. گو. - امثال: در اصطلاح عامه گویند: از چاله درآمد و بچاه افتاد، در مورد کسی که از بدی رهایی یافت و به بدتری دچار شد. پیش رو خاله پشت سر چاله، درباره کسی که پیش رو دم از دوستی میزند و پشت سر خصومت و دشمنی میکند. پای خر یکبار بچاله میرود، در مورد آنکه شخص چون از کاری زیان بیند و صدمت و خسارت برد نباید که بار دیگر به همان کار اقدام کند و دوباره خود را در زحمت و مرارت افکند. ، ظاهراً موقع برداشت حاصل را نیز گویند. خرمنگاه. وقت برداشت خرمن: بزرگوارا دانی که بنده را هر سال بده ست بر کرم تو مبرتی موسوم ز چاله پنج مه اندر گذشت و جرم من است که قصه رفع نکردم چو کهتران خذوم. سوزنی
چال. چالو. بمعنی چالو باشد که گودال است. (برهان) (آنندراج). چال کوچک. فرورفتگی و گودی. (ناظم الاطباء). چاه کوچک. چاهک. حفره. مغاک. کریش. کریشک. گو. - امثال: در اصطلاح عامه گویند: از چاله درآمد و بچاه افتاد، در مورد کسی که از بدی رهایی یافت و به بدتری دچار شد. پیش رو خاله پشت سر چاله، درباره کسی که پیش رو دم از دوستی میزند و پشت سر خصومت و دشمنی میکند. پای خر یکبار بچاله میرود، در مورد آنکه شخص چون از کاری زیان بیند و صدمت و خسارت برد نباید که بار دیگر به همان کار اقدام کند و دوباره خود را در زحمت و مرارت افکند. ، ظاهراً موقع برداشت حاصل را نیز گویند. خرمنگاه. وقت برداشت خرمن: بزرگوارا دانی که بنده را هر سال بُده ست بر کرم تو مبرتی موسوم ز چاله پنج مه اندر گذشت و جرم من است که قصه رفع نکردم چو کهتران خذوم. سوزنی
چول. خمیده و منحنی. (آنندراج) (انجمن آرا). خمیده و کج. (فرهنگ نظام). خمیده و منحنی و مایل. (ناظم الاطباء). کج و خمیده و منحنی. (یادداشت مؤلف). کج و کوله. معقرب. کج و معوج. کجواج. خل (در تداول مردم قزوین) : جلایر گاه کج گه چوله آید به استقبال رکن الدوله آید. قائم مقام (جلایرنامه، از آنندراج). - چوله شدن، چپ و چوله شدن، کج و کوله گشتن. چون فانوس تا شدن. چهار چنگولی شدن. کج و کوله گشتن. (از فرهنگ عامیانه)
چول. خمیده و منحنی. (آنندراج) (انجمن آرا). خمیده و کج. (فرهنگ نظام). خمیده و منحنی و مایل. (ناظم الاطباء). کج و خمیده و منحنی. (یادداشت مؤلف). کج و کوله. معقرب. کج و معوج. کجواج. خُل (در تداول مردم قزوین) : جلایر گاه کج گه چوله آید به استقبال رکن الدوله آید. قائم مقام (جلایرنامه، از آنندراج). - چوله شدن، چپ و چوله شدن، کج و کوله گشتن. چون فانوس تا شدن. چهار چنگولی شدن. کج و کوله گشتن. (از فرهنگ عامیانه)
جانوری است که خارهای دو رنگ دارد و چون قصد او کنند خود را جمع کند وحرکت دهد. آن خارها مانند تیر پران شوند و بهرجا رسند فروروند و مجروح کنند و آن را اسغر، اسغرنه و سغرنه و اسکرنه و سکرنه وتشی خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). در جنوب ایران خارپشت را گویند. (فرهنگ نظام). خارپشت بزرگ که خارهایش بلند و نوک تیز و دو رنگ است. خارپشت کلان. سیخول. (یادداشت مؤلف) : گرچه دارد ز اعتراض جهول سینه پر تیر طعنه چون چوله لیک نزدیک من چنان باشد که سگ از دور میکند دوله. نزاری قهستانی (از آنندراج)
جانوری است که خارهای دو رنگ دارد و چون قصد او کنند خود را جمع کند وحرکت دهد. آن خارها مانند تیر پران شوند و بهرجا رسند فروروند و مجروح کنند و آن را اسغر، اسغرنه و سغرنه و اسکرنه و سکرنه وتشی خوانند. (آنندراج) (انجمن آرا). در جنوب ایران خارپشت را گویند. (فرهنگ نظام). خارپشت بزرگ که خارهایش بلند و نوک تیز و دو رنگ است. خارپشت کلان. سیخول. (یادداشت مؤلف) : گرچه دارد ز اعتراض جهول سینه پر تیر طعنه چون چوله لیک نزدیک من چنان باشد که سگ از دور میکند دوله. نزاری قُهِستانی (از آنندراج)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 28هزارگزی شمال باختری گهواره نزدیک پروانه در منطقه ای کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 320 تن مسلمان اند و بزبان کردی و فارسی تکلم میکنند. آب این ده از رود خانه برشاه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب، میوه، لبنیات، صیفی، توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است و دارای راه مالرو میباشد. اهالی آن از تیره قلخانی بهرامی هستند و در دو محل بفاصله یک کیلومتر قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد. واقع در 28هزارگزی شمال باختری گهواره نزدیک پروانه در منطقه ای کوهستانی و سردسیر. سکنۀ آن 320 تن مسلمان اند و بزبان کردی و فارسی تکلم میکنند. آب این ده از رود خانه برشاه تأمین میشود و محصول آن غلات، حبوب، میوه، لبنیات، صیفی، توتون و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است و دارای راه مالرو میباشد. اهالی آن از تیره قلخانی بهرامی هستند و در دو محل بفاصله یک کیلومتر قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان لاهیجان شهرستان مهاباد. دارای 452 تن سکنه. آب آن از رود خانه نقده. محصول آن غلات، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان لاهیجان شهرستان مهاباد. دارای 452 تن سکنه. آب آن از رود خانه نقده. محصول آن غلات، توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کفش و پای افزار چرمی. پوزار. نوعی کفش. قسمی پای افزار. مطلق پاپوش: گرفتم که جایی رسیدی ز مال که زرین کنی صندل و چاچله. عنصری. غلام ارساده رو باشد و گر نوخطبود خوشتر خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله. عسجدی. کبر کردندی همه بر کتفشان نی گوردین صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله. مسعودسعد. بس که کند بچشم و سر بر در درگه تو بر صاحب چاچ و کاشغر خدمت کفش و چاچله. فلکی شروانی
کفش و پای افزار چرمی. پوزار. نوعی کفش. قسمی پای افزار. مطلق پاپوش: گرفتم که جایی رسیدی ز مال که زرین کنی صندل و چاچله. عنصری. غلام ارساده رو باشد و گر نوخطبود خوشتر خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله. عسجدی. کبر کردندی همه بر کتفشان نی گوردین صدر جستندی همه در پایشان نی چاچله. مسعودسعد. بس که کند بچشم و سر بر در درگه تو بر صاحب چاچ و کاشغر خدمت کفش و چاچله. فلکی شروانی
اتابک فخرالدولۀ چاولی، حاکم شیراز و امیرالامراء سلطان مسعود بن محمد بن ملکشاه که بنا بگفتۀ صاحب ’نزهه القلوب’ چون فارسیان با سلاجقه نافرمانی کردند، سلاجقه اتابک چاولی را به فتح آن دیار فرستادند و او بقهر و جبر اکثر قلاع آنجا را خراب کرد و بعضی که به مطاوعت درآمدند برقرار گذاشت و نگهبانان نشاند. و نیز نویسد که اتابک چاولی بندرامجرد را که بر روی رود کر در قدیم بنا شده و در عهد سلاجقه خلل یافته بود عمارت کرد و شهر ’فسا’ و شهرنوبنجان (نوبندگان) را معمور گردانید و صاحب حبیب السیر نویسد که اتابک چاولی با قلیج ارسلان بن سلیمان که متوجه فتح عراق شده بود در کنار نهر خابوبه مصاف داد و سپاهیانش را منهزم گردانید و قلج ارسلان خود را با مرکب خویش در آب انداخت و خفه شد: ’اکنون اتابک چاولی آن بند (بند رامجرد) را عمارت کرد و ناحیت آبادان شد’. (فارسنامه ابن البلخی ص 128) ’و هیچکس ایشان را مالش نتوانست داد مگر اتابک چاولی کی آن جمله اعمال را مستخلص گردانید’. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141). رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی و نزهه القلوب ص 123، 125، 129، 138، 219 و حبیب السیر ص 383، 396 شود
اتابک فخرالدولۀ چاولی، حاکم شیراز و امیرالامراء سلطان مسعود بن محمد بن ملکشاه که بنا بگفتۀ صاحب ’نزهه القلوب’ چون فارسیان با سلاجقه نافرمانی کردند، سلاجقه اتابک چاولی را به فتح آن دیار فرستادند و او بقهر و جبر اکثر قلاع آنجا را خراب کرد و بعضی که به مطاوعت درآمدند برقرار گذاشت و نگهبانان نشاند. و نیز نویسد که اتابک چاولی بندرامجرد را که بر روی رود کر در قدیم بنا شده و در عهد سلاجقه خلل یافته بود عمارت کرد و شهر ’فسا’ و شهرنوبنجان (نوبندگان) را معمور گردانید و صاحب حبیب السیر نویسد که اتابک چاولی با قلیج ارسلان بن سلیمان که متوجه فتح عراق شده بود در کنار نهر خابوبه مصاف داد و سپاهیانش را منهزم گردانید و قلج ارسلان خود را با مرکب خویش در آب انداخت و خفه شد: ’اکنون اتابک چاولی آن بند (بند رامجرد) را عمارت کرد و ناحیت آبادان شد’. (فارسنامه ابن البلخی ص 128) ’و هیچکس ایشان را مالش نتوانست داد مگر اتابک چاولی کی آن جمله اعمال را مستخلص گردانید’. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141). رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی و نزهه القلوب ص 123، 125، 129، 138، 219 و حبیب السیر ص 383، 396 شود
چیزی باشد پهن که از نی بوریا و امثال آن بافند و غله را بدان بیفشانند تا پاک شود، (برهان)، غله برافشان، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، افزاری که از نی بوریا سازند و بدان غله افشانند، (ناظم الاطباء)، ظرفی بافته از نی یا مانند آن برای پیش زدن و پاک کردن غله (فرهنگ نظام)، چچ نیز گویند، (جهانگیری)، چل، (در لهجه اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) : فرستاد یرلق به هر کاولی که بافند بهر سپر چاولی، بسحاق اطعمه (از جهانگیری)، و رجوع به چچ شود
چیزی باشد پهن که از نی بوریا و امثال آن بافند و غله را بدان بیفشانند تا پاک شود، (برهان)، غله برافشان، (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)، افزاری که از نی بوریا سازند و بدان غله افشانند، (ناظم الاطباء)، ظرفی بافته از نی یا مانند آن برای پیش زدن و پاک کردن غله (فرهنگ نظام)، چچ نیز گویند، (جهانگیری)، چِل، (در لهجه اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) : فرستاد یرلق به هر کاولی که بافند بهر سپر چاولی، بسحاق اطعمه (از جهانگیری)، و رجوع به چچ شود
نام شهری در حدود افغانستان کنونی که یونانی های باختر پس از سال 126 قبل از میلاد آنجا را پایتخت خود قرار داده دولتی بنام دولت هند و یونانی تأسیس کردند و این شهر را به یونانی بنام ’اوتی دمیا’ نامیدند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2118 و 2261 شود
نام شهری در حدود افغانستان کنونی که یونانی های باختر پس از سال 126 قبل از میلاد آنجا را پایتخت خود قرار داده دولتی بنام دولت هند و یونانی تأسیس کردند و این شهر را به یونانی بنام ’اوتی دمیا’ نامیدند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2118 و 2261 شود
مزرعه ای است ازمزارع رودآور تویسرکان یکصدوسی جریب زمین دارد و بدون رعیت است. ملکی مرحوم میرزا شفیع تویسرکانی و موقوفۀ امام حسین (ع) است. (مرآت البلدان ج 4 ص 275)
مزرعه ای است ازمزارع رودآور تویسرکان یکصدوسی جریب زمین دارد و بدون رعیت است. ملکی مرحوم میرزا شفیع تویسرکانی و موقوفۀ امام حسین (ع) است. (مرآت البلدان ج 4 ص 275)