جدول جو
جدول جو

معنی چاه - جستجوی لغت در جدول جو

چاه
گودال استوانه ای شکلی که برای رسیدن به آب و نفت یا ریختن فاضلاب در زمین حفر می کنند، قلیب، بئر، برای مثال چون ز چاهی می کنی هر روز خاک / عاقبت اندر رسی در آب پاک (مولوی - ۵۲۱)
چاه زدن: حفر کردن چاه
چاه زنخ: کنایه از فرورفتگی کوچکی در میان چانه، برای مثال در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ / آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد (حافظ - ۲۳۰)
چاه زنخدان: کنایه از فرورفتگی کوچکی در میان چانه، چاه زنخ، برای مثال ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی / هر جا که روی زود پشیمان به درآیی (حافظ - ۹۸۶)
چاه ویل: چاهی بی انتها در جهنم
تصویری از چاه
تصویر چاه
فرهنگ فارسی عمید
چاه
معروف و به عربی بئر خوانند، (برهان)، ترجمه بئر، (آنندراج)، گودی دایره ای عمیقی که در زمین جهت بیرون آوردن آب و جز آن کنند، مغاک، چال، (ناظم الاطباء)، گودالی که در آن آب زاینده باشد، و مجازاً آب آن را هم گویند، (فرهنگ نظام)، بئر، جب، جرموز، خفیه، رجم، رکیّه، عاثور، عجوز، قلیب، کر، ورطه، (منتهی الارب) :
چاه پر کرباسه و پر کژدمان
خورد ایشان پوست روی مردمان،
رودکی،
چاه دم گیر و بیابان و سموم
تیغ آهخته سوی مرد نوان،
خسروانی،
بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میررسن ساختم ز سیصدباز،
شاکر بخاری (از فرهنگ اسدی)،
بر آن رای واژونۀ دیو نژند
یکی ژرف چاهی بره برفکند
پس ابلیس واژونه این ژرف چاه
بخاشاک پوشید و بسپرد راه،
فردوسی،
چنین پاسخش داد بیژن که شو
پست چاه باد، اهرمن پیشرو،
فردوسی،
به رودابه گفت ای گرانمایه ماه
چرا برگزیدی تو بر گاه چاه،
فردوسی،
زیرا که برین راه تاختنتان
بس ژرف یکی چاه بی فغانست
این ژرف و قوی چاه را ببینی
گر بر سر تو عقل دیده بان است
ز آن می نرود بر سر تو حجت
کز چاه برون راه بیگمان است،
ناصرخسرو،
چاهی است جهان ژرف و سر نهفته
وز چاه نهفته بتر نباشد،
ناصرخسرو،
گرت مراد است کزین ژرف چاه
خویشتن ای پور برون افکنی،
ناصرخسرو،
نگه کن که در پیشت آب است و چاه
کلیچه میفکن که نرسی براه،
اسدی،
کرا بخت فرخ دهد تاج و گاه
چوخرسند نبود درافتد بچاه،
اسدی،
دست در دو شاخ زد که بر بالای چاه رسته بود، (کلیله و دمنه) ... چنانکه دو مرد در چاه افتند یکی بینا یکی نابینا اگر چه هلاک میان هر دو مشترک است اما عذر نابینا بنزدیک اهل خرد و بصرمقبولتر باشد، (کلیله و دمنه)،
بر سر چاه بختم آمد چرخ
مدد جوی عمر از آن بگسست،
خاقانی،
چاه داری در بن چاهش فکن
ای نیابت دار پور آبتین،
خاقانی،
یوسفان را به چاه میفکند
وز جفا روی چاه میپوشد،
خاقانی،
همه بر چاه همی ترسم و برجان که مباد
چاه و جانی که تن آسان شدنم نگذارند،
خاقانی،
از چاه غمم برآوریدی
در نیمۀ ره رسن گسستی،
خاقانی،
هر کجا تو با منی من خوشدلم
ور بود در قعر چاهی منزلم،
مولوی،
چون ز چاهی میکنی هر روز خاک
عاقبت اندررسی در آب پاک،
مولوی،
چو می بینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است،
سعدی،
نه چشم طامع از دنیا شود سیر
نه هرگز چاه پر گردد ز شبنم،
سعدی،
کر وکور ار نیی ز چاه مترس
راست باش و ز میر و شاه مترس،
اوحدی،
بی کشش نتوان برون از قید دنیا آمدن
بی رسن از چاه هیهات است بالا آمدن،
صائب،
زینهار از کنج عزلت پای خودبیرون منه
کز بها افتاد یوسف تا برون آمد ز چاه،
صائب،
- امثال:
از چاه درآمده در چاله افتاد،
این چاه و این ریسمان،
چاه از کوه آب میخورد،
چاه را چه زیان کون دلو دریده میشود،
چاه کن همیشه در ته چاه است، چاه کن تک چاه است،
چاه مینماید و راه نمی نماید،
چاه نکنده منار میدزدد،
چند ناگاهان بچاه اندرفتاد
آنکه او مر دیگران را چاه کند،
ناصرخسرو،
گر چاه کند که من در آن چاه افتم
آن چاه کننده را همان چاه بس است،
(از قرهالعیون)،
درفتاد اندرچهی کو کنده بود
ز آنکه ظلمی بر سرش آینده بود،
مولوی،
ای که تو از ظلم چاهی میکنی
از برای خویش دامی می تنی،
مولوی،
خوش آن چاهی که آب از خود برآرد،
گر آب چاه نصرانی نه پاک است
جهود مرده می شویم چه باک است،
سعدی،
هر جا چاهی است یوسفی در وی نیست،
همیشه دلواز چاه سالم بیرون نمی آید،
،
پسوند مکانی مانند: کله چاه، کنگل چاه، فیروزچاه، سفیدچاه، روبانچاه، گوی زنخدان خوبان را بطریق استعاره گفته اند، (برهان)، و چاه گوی زنخدان خوبان را بطریق استعاره گفته اند، (آنندراج)، چاه زنخ و چاه زنخدان که مراد گودی چانه است، رجوع به چاه زنخدان شود، زندان و دام، (ناظم الاطباء)، کنایه از محبس و زندان:
چنین بود تا بود چرخ بلند
گهی ناز و شادی گهی چاه و بند،
فردوسی،
ببردند زن را ز درگاه شاه
ز شمشیر گفتند و از بند و چاه،
فردوسی،
یوسفانم بستۀ چاه زمینند ارنه من
چشمه های خون ز رگهای زمین بگشودمی،
خاقانی،
اوست فریدون ظفر بلکه دماوندحلم
عالم ضحاک فعل بستۀ چاهش سزد،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
چاه
گودی عمیقی که در زمین جهت بیرون آمدن آب و جز آن حفر کنند
تصویری از چاه
تصویر چاه
فرهنگ لغت هوشیار
چاه
گودالی به شکل استوانه که در زمین حفر کنند و از آن آب بالا کشند، یا فاضلاب را در آن ریزند
تصویری از چاه
تصویر چاه
فرهنگ فارسی معین
چاه
بئر، چه، فاضلاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاه
اگر بیند آب از چاه می کشید، دلیل که به مکر و حیله مال جمع کند، خاصه که چاه خود کنده باشد، اگر بیند به دلو آب همی کشید و در سبو می ریخت، دلیل که مال خود نیکو نگاه دارد. اگر بیند آن آب راکه برکشید بر زمین ریخت، دلیل که مال را نفقه کند به خیر. اگر درچاه افتاد، دلیل که در مکر و حیله افتد. اگر بیند باغ را آب همی داد، دلیل که از مالی که حاصل کرده است زن خواهد، یا کنیزک خرد. اگر بیند که در آن باغ میوه بود، دلیل که او را فرزندی آید و بعضی گویند: اگر بیند باغ را آب همی داد، دلیل که با زن خود مجامعت کند. اگر بیند آب برچاه آمد و روان شد، دلیل کند که زنی توانگر به زنی خواهد و از آن زن او را مال و نعمت حاصل شود. جابر مغربی
چاه در اصل، تاویل زن است. اگر بیند که در جایگاهی چاه می کنند، دلیل که زن خواد. اگر بیند که کندن چاه کسی او را مدد می کرد، دلیل که میان او و آن زن کسی واسطه است و خواهد که به مکر و حیله آن زن را به زنی وی دهد، زیرا که کندن چاه مکر و حیله است و در مثال گویند: فلان کس چاه برای فلان کس می کند، یعنی با وی بدی و مکر خواهد کرد، و آب چاه در خواب مال زن است. اگر کسی بیند که ازچاهی آب خورد، دلیل که مال زن بخورد. اگر از چاهی آب خورد که از خشت پخته برآورده بود هم، دلیل بر مال زن کند. اگر بیند کسی چاه کند و آب برنیامد، دلیل که زنی درویش خواهد. محمد بن سیرین
دیدن چاه در خواب، بر شش وجه است. اول: زن، دوم: کنیزک، سوم: عالم، چهارم: توانگری، پنجم: مکر، ششم: مکر و حیله و مرد چاه کن در خواب مکر و حیله است.
اگر بیند آب چاه خوردن بدطعم است، دلیل که مال زن به کراهت بستاند. اگر بیند آب چاه گرم همی خورد، دلیل که به جهت مال زن جفا یابد و به قول بعضی از معبران بیمار شود. اگر بیند که آب چاه خنک و خوش بود، دلیل که از زن خیر و منفعت بیند. اگر بیند آب چاه بسیار بود، دلیل که زن جوانمرد و سخی است. اگر بیند آب چاه اندک است، دلیل که زن سفله و دون است. اگر بیند چاه بکند و آب زود برآمد، دلیل که زن بیمار شود و مال خود در بیماری بخورد، اگر از چاه آب سیاه برآمد یا کبود، دلیل که غم و اندوه به وی رسد و اگر بیند از چاه آب سفید برآمد، دلیل که میراث یابد. اگر بیند که آب چاه در زیرزمین فرو رفت و هیچ نماند. ، دلیل که زن هلاک شود و مالش تلف گردد. اگر بیند چاه در زیرزمین فرو رفت هم، دلیل بود برهلاک زن.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاهی
تصویر چاهی
زندانی، محبوس در چاه مثلاً یوسف چاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاهک
تصویر چاهک
چاه کوچک، چاه کم عمق، گودال چاه مانند، چاهچه، چاهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاهه
تصویر چاهه
چاهک، چاه کوچک، چاه کم عمق، گودال چاه مانند، چاهچه، چاهه
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد ’در جلگۀ تهران در مشرق شهر و جنوب البرز، بین راه تهران به مازندران دهی بود بایر و خالی از سکنه، متعلق بورثۀ میرزامحمد لواسانی وزیر که جناب میرزا علینقی حکیم الممالک و پیشخدمت باشی سلام، آن را ابتیاع نمود و قنات آن را دایر نمود و باغی و عمارتی و آبادی در آنجا ایجاد کرد و حکیمیه اش نامید’ (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
مؤلف مرآت البلدان نویسد ’از متعلقات میان ولایت شهر مشهد است که در سه فرسنگی شهر واقع شده و ده خانوار سکنه دارد. هوایش مرطوبی و زراعتش از آب قنات است’ (از مرآت البلدان ج 4 ص 134)
مؤلف مرآت البلدان نویسد ’از مزارع قدیم النسق طبس است و یکصد و سی و هشت تن سکنه دارد. آبش از قنات و هوایش معتدل است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
چای، شای، چایی، صاحب فلاحتنامۀ غازانی این گیاه معروف را چاهی نام میدهد و باز میگوید بزبان ختائی ’چه’ گویند
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’از متعلقات تون یا طبس است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 133)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
چاه کوچک. (آنندراج). مصغر چاه، یعنی چاه کوچک. (ناظم الاطباء). چاچه. چاهچه. چاه نزدیک تک. چاه کم عمق. چاه خرد، آبشی. چاه خرد برای آبهای ریختنی مطبخ. چاه کوچک و کم عمقی که برای ریختن آب چلو و دیگر آبهای آلوده به چربی در آشپزخانه حفر میکنند، گوی که در زیر شیرآب انبار سازند، گودی چانه. چاهک لب، پاچال. (ناظم الاطباء) ، چاهک سیم پالا. گاه. (فرهنگ اسدی ص 421) بوتۀ زرگری.
- چاهک ثرید، آن قطعه ای از حلواها که میان آن را گود کنند جهت ریختن چاشنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گله دار بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 90 هزارگزی جنوب خاور کنگان، کنار راه فرعی لار به گله دار واقع شده، جلگه، گرمسیر و مالاریائی است و 120تن سکنه دارد، آبش از چاه، محصولش غلات، تنباکو و پیاز و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان سیلوئید بخش زرند شهرستان کرمان که در 20 هزارگزی جنوب زرند و 3 هزارگزی باختر راه مالرو و زرند به رفسنجان واقع شده و 34 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای طوس خراسان و در آنجا رباطی است که آن را رباط چاهه و رباط فردوسی نیز نامند. و درتاریخ حافظ ابرو مسطور است که چون حکیم ابوالقاسم فردوسی شاهنامه را به امر سلطان محمود تمام کرد و سلطان از ادای صلتی که به فردوسی وعده کرده بود تخلف ورزید، حکیم فردوسی قهر کرد و به جانب طوس روانه شد، سلطان محمود خواست نقض عهد خود را جبران کند پس وجهی کرامند برای او فرستاد و آن وجه هنگامی به طوس رسید که فردوسی برحمت ایزدی پیوسته و از او دختری باقیمانده بود. دختر مال را قبول نکرد و سلطان فرمود که از آن وجه بین راه طوس و سرخس به ثواب روان فردوسی رباطی ساختند، نزدیک به قریۀ چاهه و رباط چاهه خواندند و این واقعه در 410 هجری قمری بوده. از رباط سنگ بست تا رباط چاهه، سر راه سرخس پنج فرسنگ راه است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 134). اما این روایت قطعی نیست
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
گوی عمیق چاه مانند را گویند. (برهان) گوی عمیق را که چاه مانند باشد گویند. (آنندراج). گودال عمیق چاه مانند. (ناظم الاطباء) چاه. چاهک. گودال عمیق
لغت نامه دهخدا
منسوب به چاه، از چاه، زندانی، محبوس در چاه:
نه چاهی را بگه دارد نه گاهی رابه چه دارد
ز عفوش بهره ورتر هرکه او افزون گنه دارد،
فرخی،
- پیغمبر چاهی، بعض شعرا از آن به یوسف بن یعقوب اسرائیلی کنایت کنند، یوسف علیه السلام، یوسف بن یعقوب که برادرانش او را در چاه افکندند، یوسف چاهی،
- کبوتر چاهی، قسمی کبوتر برنگ کبود یا خاکستری که از سایر کبوتران خردترند و بیشتر در بیرون آبادیها، در میان چاههای قنات یا چاههای متروک و مدروس منزل کنند، نوعی کبوتر وحشی برنگ خاکستری سیر که بیشتر در چاههایی از قبیل چاه، قنات چاه آسباب و دیگر چاههای مدروس آشیان کنند،
- یوسف چاهی، پیغمبر چاهی، یوسف (ع) :
یکی یعقوب بن اسحاق و دیگر یوسف چاهی
سیم ایوب پیغمبر چهارم یونس متی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
کسی که پیشه اش کندن چاه یا لاروبی کاریز یا تنقیه مستراح است منی چاهکن. توضیح این کلمه را نباید با (چاهجو) که آن نیزبهمین معنی است خلط کرد. در مشهد مقنی های دوره گرد را (چخو) گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه مبرز
تصویر چاه مبرز
چاه پلیدی چاه چرخی (مستراح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه کن
تصویر چاه کن
مقنی، کسی که کارش چاه کندن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه غبغب
تصویر چاه غبغب
چاهزنخدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه ظلمانی
تصویر چاه ظلمانی
کنایه از دنیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه مغ
تصویر چاه مغ
چاه عمیق، چاه گود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه مقنع
تصویر چاه مقنع
چاه خود پوش چاه نخشب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه نسیان
تصویر چاه نسیان
چاه فراموشان چاه ویران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه یوز
تصویر چاه یوز
قلابی باشد که بدان چیزی را که بچاه افتد بر آرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاهجو
تصویر چاهجو
چاه کن، مقنی: (چاهجویی ز سر زلف کژت راست کنم مگرآرم دل از آن چاه زنخدان بر سر) (سپاهانی) توضیح این کلمه با (چاهخو) هم معنی است، چاه یوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاهیدن
تصویر چاهیدن
زکام شدن، دچار سرما خوردگی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاهی
تصویر چاهی
زندانی، محبوس در چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاه زیج
تصویر چاه زیج
چاه زیچ چاه زیگ (زیج تازی گشته زیگ پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاهک
تصویر چاهک
((هَ))
چاه کوچک، چاه کم عمق، گودال چاه مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاه جهنده
تصویر چاه جهنده
آرتزین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چاه کن
تصویر چاه کن
مقنی
فرهنگ واژه فارسی سره
چاه کوچک، گودال کم عمق، فاضلاب، ممر فاضلاب، گذرگاه فاضلاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
منسوب به چاه، زندانی، گناه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد