الک دولک، بازی دو یا چند نفره ای که چوب کوتاهی را روی زمین می گذارند و با چوب درازتر به آن می زند و آن را به هوا پرتاب می کنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند، چالیک
الک دولک، بازی دو یا چند نفره ای که چوب کوتاهی را روی زمین می گذارند و با چوب درازتر به آن می زند و آن را به هوا پرتاب می کنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند، چالیک
نوعی بازی طفلان، نوعی وسیلۀ بازی مخصوص اطفال، نوعی بازی اطفال که در هر استان ایران بنامی معروف است و اسم مخصوص دارد، نام دو پاره چوب که در بازی مخصوص اطفال بکار میرود، دو پارچه چوب است که اطفال بدان بازی کنند یکی دراز بقدر سه وجب و دیگری کوتاه بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک تیزمیباشد، و چوب دراز را بدست گیرند و چوب کوتاه را بر زمین نهند بنوعی که یک سر آن از زمین بلند باشد و چوب دراز بر آن زنند به میزانی که بر هوا جهد و باز در هوا ضربتی بدان زنند چنان که دور افتد، (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، دوپاره چوب یکی بلندتر و یکی کوتاه تر که اطفال با آنها بازی کنند و در فرهنگ تفصیلی گفته که ضرورت ندارد زیرا کسی نیست که این بازی را نکرده، (انجمن آرا) (آنندراج)، عرب چوب بزرگ را ’مقله’ و چوب کوچک را ’قله’ گویند، (برهان)، به هندی گلی وندا گویند، (آنندراج)، چلک، (انجمن آراء) (آنندراج)، دسته چلک، (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری)، در بعضی بلاد آن را لاوه گویند، (جهانگیری)، الک دولک، به لهجه مردم تهران، (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، پل چفته، (فرهنگ نظام)، لاو، کال چنبه، لوچنبه، پله، پله چوب، الک جنبش، دو داله، دودله، دسته پل، - چالیکی، که چالیک بازی کند: طفلی است سخن گفتن مردیست خمش کردن تو رستم چالاکی نه کودک چالیکی، مولوی، گه تاج سلطانان شوم گه مکر شیطانان شوم گه عقل چالاکی شوم گه طفل چالیکی شوم، مولوی
نوعی بازی طفلان، نوعی وسیلۀ بازی مخصوص اطفال، نوعی بازی اطفال که در هر استان ایران بنامی معروف است و اسم مخصوص دارد، نام دو پاره چوب که در بازی مخصوص اطفال بکار میرود، دو پارچه چوب است که اطفال بدان بازی کنند یکی دراز بقدر سه وجب و دیگری کوتاه بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک تیزمیباشد، و چوب دراز را بدست گیرند و چوب کوتاه را بر زمین نهند بنوعی که یک سر آن از زمین بلند باشد و چوب دراز بر آن زنند به میزانی که بر هوا جهد و باز در هوا ضربتی بدان زنند چنان که دور افتد، (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، دوپاره چوب یکی بلندتر و یکی کوتاه تر که اطفال با آنها بازی کنند و در فرهنگ تفصیلی گفته که ضرورت ندارد زیرا کسی نیست که این بازی را نکرده، (انجمن آرا) (آنندراج)، عرب چوب بزرگ را ’مقله’ و چوب کوچک را ’قله’ گویند، (برهان)، به هندی گلی وندا گویند، (آنندراج)، چلک، (انجمن آراء) (آنندراج)، دسته چلک، (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری)، در بعضی بلاد آن را لاوه گویند، (جهانگیری)، الک دولک، به لهجه مردم تهران، (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، پل چفته، (فرهنگ نظام)، لاو، کال چنبه، لُوچُنبَه، پله، پله چوب، الک جنبش، دو داله، دودله، دسته پل، - چالیکی، که چالیک بازی کند: طفلی است سخن گفتن مردیست خمش کردن تو رستم چالاکی نه کودک چالیکی، مولوی، گه تاج سلطانان شوم گه مکر شیطانان شوم گه عقل چالاکی شوم گه طفل چالیکی شوم، مولوی
چست وچابک، جلد، زرنگ، برای مثال آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی - ۶۵۲)، بلند، برای مثال بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی - لغت نامه - چالاک)
چست وچابک، جلد، زرنگ، برای مِثال آهسته تر ای سوار چالاک / بر دیدۀ ما متاز چندین (خاقانی - ۶۵۲)، بلند، برای مِثال بدو بر یکی قلعه چالاک بود / گذشته سرش بر ز افلاک بود (اسدی - لغت نامه - چالاک)
دهی است از بخش ایزه شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی باختر ایزه واقع شده، جلگه ای است گرمسیر و 117 تن سکنه دارد، آبش از چاه و قنات و محصولش غلات و تریاک و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد، صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است اربابی از قرای استرآباد که اراضیش از آب دو رشته قنات مشروب میشود و نیز از رود بارسدن که مشهور به رود خانه شصت کلاته است قریب یک سنگ آب سهم دارد و جمعیتش 182 تن میباشد’، (از مرآت البلدان ج 4 ص 78)
دهی است از بخش ایزه شهرستان اهواز که در 15 هزارگزی باختر ایزه واقع شده، جلگه ای است گرمسیر و 117 تن سکنه دارد، آبش از چاه و قنات و محصولش غلات و تریاک و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و گله داری میباشد، صنایع دستی زنان کرباس بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6) مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است اربابی از قرای استرآباد که اراضیش از آب دو رشته قنات مشروب میشود و نیز از رود بارسدن که مشهور به رود خانه شصت کلاته است قریب یک سنگ آب سهم دارد و جمعیتش 182 تن میباشد’، (از مرآت البلدان ج 4 ص 78)
چابک، (فرهنگ اسدی)، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جلد، (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، چست، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، تیز، (ناظم الاطباء)، تند در کار، (فرهنگ نظام)، جلد کار، (ناظم الاطباء)، تند، فرز، سبک، قیچاق، قچاق: ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک، عنصری (از فرهنگ اسدی)، امسال که جنبش کند این خسرو چالاک روی همه گیتی کند از خارجیان پاک، منوچهری، آهسته تر ای سوار چالاک بر دیدۀ ما متاز چندین، خاقانی، بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب، خاقانی، ز آن جملۀ آهوان چالاک بود آهوکی عجب شغبناک، نظامی، چو نام هم شنیدند آن دو چالاک فتادند از سر زین بر سر خاک، نظامی، جوانی خردمند و فرزانه بود که در وعظ چالاک و مردانه بود، سعدی (بوستان)، ، دزد مردکش، (فرهنگ اسدی)، دزد و خونی، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، دزد و راهزن و خونی، (ناظم الاطباء)، دزد آدم کش، (فرهنگ نظام) : گفت کاین مردمان بی باکند همه همواره دزد و چالاکند، عنصری (از فرهنگ اسدی)، ، جای بلند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال)، بمعنی جای بلند، (برهان) (ناظم الاطباء)، منزل مرتفع، (ناظم الاطباء)، بلند، رسا، بالا بلند، مرتفع: بدو بر یکی قلعه چالاک بود گذشته سرش بر ز افلاک بود، اسدی (از فرهنگ اسدی)، بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام، خاقانی، ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو، خاقانی، جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک کز آن دعوی کند دیوان خود پاک، نظامی، شنیدم کآب خفتد زر شود خاک چرا سیماب گشت آن سرو چالاک، نظامی، ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است، سعدی (بدایع)، ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت زیبا نتواند بود الا نظر پاکت، سعدی، صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید، دانش (از آنندراج)، ، مرد بزرگوار، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام) : ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک، عنصری (از فرهنگ نظام)، ، در اردو بمعنی ’فریب دهنده’ است که از این معنی فارسی گرفته شده، (فرهنگ نظام)، فریبا، زیبا: روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران، خاقانی، گوزن از حسرت این چشم چالاک ز مژگان زهر پالاید نه تریاک، نظامی، بس میوۀ آبدار چالاک کز چشم بد اوفتاددر خاک، نظامی، ، سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است: ای بر تو قبای حسن چالاک صد پیرهن از جدائیت چاک، سعدی (ترجیعات)، ، زیرک و هوشیار و آگاه، تیزفهم، با جد و جهد، زحمتکش، خودرای، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چست و فرز و جلد شود
چابک، (فرهنگ اسدی)، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) جَلد، (فرهنگ اسدی) (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، چست، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، تیز، (ناظم الاطباء)، تند در کار، (فرهنگ نظام)، جَلد کار، (ناظم الاطباء)، تند، فرز، سبک، قیچاق، قچاق: ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک، عنصری (از فرهنگ اسدی)، امسال که جنبش کند این خسرو چالاک روی همه گیتی کند از خارجیان پاک، منوچهری، آهسته تر ای سوار چالاک بر دیدۀ ما متاز چندین، خاقانی، بدین دو خادم چالاک رومی و حبشی درم خرید دو خاتون خرگه سنجاب، خاقانی، ز آن جملۀ آهوان چالاک بود آهوکی عجب شغبناک، نظامی، چو نام هم شنیدند آن دو چالاک فتادند از سر زین بر سر خاک، نظامی، جوانی خردمند و فرزانه بود که در وعظ چالاک و مردانه بود، سعدی (بوستان)، ، دزد مردکش، (فرهنگ اسدی)، دزد و خونی، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، دزد و راهزن و خونی، (ناظم الاطباء)، دزد آدم کش، (فرهنگ نظام) : گفت کاین مردمان بی باکند همه همواره دزد و چالاکند، عنصری (از فرهنگ اسدی)، ، جای بلند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال)، بمعنی جای بلند، (برهان) (ناظم الاطباء)، منزل مرتفع، (ناظم الاطباء)، بلند، رسا، بالا بلند، مرتفع: بدو بر یکی قلعه چالاک بود گذشته سرش بر ز افلاک بود، اسدی (از فرهنگ اسدی)، بسکه سربسته چو غنچه دردسر دارم چو بید چون شکوفه نشکفم کز سر و چالاک توام، خاقانی، ای قدر عنبر کم شده ز آن زلف سردرهم شده وی قد خوبان خم شده پیش قد چالاک تو، خاقانی، جز آن چاره ندیدآن سرو چالاک کز آن دعوی کند دیوان خود پاک، نظامی، شنیدم کآب خفتد زر شود خاک چرا سیماب گشت آن سرو چالاک، نظامی، ای که از سرو روان قد تو چالاکتر است دل بروی تو ز روی تو طربناکتر است، سعدی (بدایع)، ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت زیبا نتواند بود الا نظر پاکت، سعدی، صد آشوب از قفای قد چالاک تو می آید شکست قلب دل از چشم بی باک تو می آید، دانش (از آنندراج)، ، مرد بزرگوار، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 250) (فرهنگ نظام) : ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک، عنصری (از فرهنگ نظام)، ، در اردو بمعنی ’فریب دهنده’ است که از این معنی فارسی گرفته شده، (فرهنگ نظام)، فریبا، زیبا: روز و شب جان سوزی و آنگاه از ناپختگی روز چون نیلوفری چالاک و شب چون زعفران، خاقانی، گوزن از حسرت این چشم چالاک ز مژگان زهر پالاید نه تریاک، نظامی، بس میوۀ آبدار چالاک کز چشم بد اوفتاددر خاک، نظامی، ، سعدی شیرازی در شعر ذیل مجازاً آن را به معنی موزون و آراسته و متناسب آورده است: ای بر تو قبای حسن چالاک صد پیرهن از جدائیت چاک، سعدی (ترجیعات)، ، زیرک و هوشیار و آگاه، تیزفهم، با جد و جهد، زحمتکش، خودرای، (ناظم الاطباء)، و رجوع به چست و فرز و جَلد شود
نام شخصی از اهالی ترکیه که در زمان سلطان مصطفی خان ثانی حاکم یگیچری بود و با آن پادشاه در واقعۀ ناگوار ’اوک ایاق’ همکاری نمود و در زمان سلطان احمدخان ثالث جرأت یافت و از وی تقاضای شغل صدارت کرد لیکن بفاصله یک ماه کیفر جسارت خود دیده از حکومت یگیچری معزول و بعد اعدام شد، (از قاموس الاعلام ترکی)
نام شخصی از اهالی ترکیه که در زمان سلطان مصطفی خان ثانی حاکم یگیچری بود و با آن پادشاه در واقعۀ ناگوار ’اوک ایاق’ همکاری نمود و در زمان سلطان احمدخان ثالث جرأت یافت و از وی تقاضای شغل صدارت کرد لیکن بفاصله یک ماه کیفر جسارت خود دیده از حکومت یگیچری معزول و بعد اعدام شد، (از قاموس الاعلام ترکی)
مزیدٌفیه لفظ چالش، (فرهنگ نظام)، رفتاری باشد از روی تکبر و ناز، (برهان) (آنندراج)، خرامیدن، (غیاث)، رفتار از روی عجب و ناز، (ناظم الاطباء)، ناز و نخوت، تکبر و غرور: این نظر با آن نظر چالیش کرد ناگهانی از خرد خالیش کرد، مولوی، ، چالش، سعی و کوشش در جنگ، جنگ و جدال، رزم و پیکار: روز و شب در جنگ و اندر کشمکش کرده چالیش اولش با آخرش، مولوی، چون خیالی در دل شه یا سپاه کرد در چالیش ایشان را تباه، مولوی، گر نبودی نفس و شیطان و هوا گر نبودی زخم و چالیش و وغا، مولوی، جوشن و خود است مر چالیش را وین حریر و برد، مر تعریش را، مولوی، و رجوع به چالش شود
مزیدٌفیه لفظِ چالش، (فرهنگ نظام)، رفتاری باشد از روی تکبر و ناز، (برهان) (آنندراج)، خرامیدن، (غیاث)، رفتار از روی عجب و ناز، (ناظم الاطباء)، ناز و نخوت، تکبر و غرور: این نظر با آن نظر چالیش کرد ناگهانی از خرد خالیش کرد، مولوی، ، چالش، سعی و کوشش در جنگ، جنگ و جدال، رزم و پیکار: روز و شب در جنگ و اندر کشمکش کرده چالیش اولش با آخرش، مولوی، چون خیالی در دل شه یا سپاه کرد در چالیش ایشان را تباه، مولوی، گر نبودی نفس و شیطان و هوا گر نبودی زخم و چالیش و وغا، مولوی، جوشن و خود است مر چالیش را وین حریر و برد، مر تعریش را، مولوی، و رجوع به چالش شود
پالیک، کفش، پاپوش چرمی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، پای افزار چرمین، (فرهنگ اسدی) : از خروبالیک آنجای رسیدم که همی موزۀ چینی می خواهم و اسب تازی، رودکی، و رجوع به پالیک شود
پالیک، کفش، پاپوش چرمی، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، پای افزار چرمین، (فرهنگ اسدی) : از خروبالیک آنجای رسیدم که همی موزۀ چینی می خواهم و اسب تازی، رودکی، و رجوع به پالیک شود
چهاریک. یک حصه از چهار حصه هر چیز باشد. (برهان) (آنندراج). ربع. یک چهارم. یک قسمت از چهار قسمت هر چیز. یک بخش از چهار بخش هر چیز: سه یک بود تا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه. فردوسی
چهاریک. یک حصه از چهار حصه هر چیز باشد. (برهان) (آنندراج). ربع. یک چهارم. یک قسمت از چهار قسمت هر چیز. یک بخش از چهار بخش هر چیز: سه یک بود تا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه. فردوسی
شاهزادۀ قوم، پسر هیرودیس کبیر، از زوجه ((شومرونی)) او که ((ملتیس)) نام داشت وی با برادرخود ((انتی پاس)) در روم تعلیم یافت و بعد از وفات پدر بر یهودیه و ادومیه و سامره مسلط شد و بلقب اثنارک یا تترارک ملقب بود و از این جهت در متی (2:22) همچون سلطان یاد شده و از این آیه معلوم میشود که وی بر اثر اقدام پدر خود قدم زده، ستمکاری و مردم آزاری را شیوۀ خود ساخت و طبق تاریخ پس از آنکه مدت ده سال در ظلم و ستم بسر برد، رعایا از او رنجیده در حضور امپراطور از وی شکایت کردند. از آنرو امپراطور وی رااخراج بلد کرد و به ونه که در ساحل رود اردن واقع است فرستاد و او بدانجا درگذشت. (قاموس کتاب مقدس)
شاهزادۀ قوم، پسر هیرودیس کبیر، از زوجه ((شومرونی)) او که ((ملتیس)) نام داشت وی با برادرخود ((انتی پاس)) در روم تعلیم یافت و بعد از وفات پدر بر یهودیه و ادومیه و سامره مسلط شد و بلقب اثنارک یا تترارک ملقب بود و از این جهت در متی (2:22) همچون سلطان یاد شده و از این آیه معلوم میشود که وی بر اثر اقدام پدر خود قدم زده، ستمکاری و مردم آزاری را شیوۀ خود ساخت و طبق تاریخ پس از آنکه مدت ده سال در ظلم و ستم بسر برد، رعایا از او رنجیده در حضور امپراطور از وی شکایت کردند. از آنرو امپراطور وی رااخراج بلد کرد و به ونه که در ساحل رود اردن واقع است فرستاد و او بدانجا درگذشت. (قاموس کتاب مقدس)
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک