جدول جو
جدول جو

معنی چاله - جستجوی لغت در جدول جو

چاله
گودال کوچک و کم عمق
تصویری از چاله
تصویر چاله
فرهنگ فارسی عمید
چاله
(لَ / لِ)
چال. چالو. بمعنی چالو باشد که گودال است. (برهان) (آنندراج). چال کوچک. فرورفتگی و گودی. (ناظم الاطباء). چاه کوچک. چاهک. حفره. مغاک. کریش. کریشک. گو.
- امثال:
در اصطلاح عامه گویند:
از چاله درآمد و بچاه افتاد، در مورد کسی که از بدی رهایی یافت و به بدتری دچار شد.
پیش رو خاله پشت سر چاله، درباره کسی که پیش رو دم از دوستی میزند و پشت سر خصومت و دشمنی میکند.
پای خر یکبار بچاله میرود، در مورد آنکه شخص چون از کاری زیان بیند و صدمت و خسارت برد نباید که بار دیگر به همان کار اقدام کند و دوباره خود را در زحمت و مرارت افکند.
، ظاهراً موقع برداشت حاصل را نیز گویند. خرمنگاه. وقت برداشت خرمن:
بزرگوارا دانی که بنده را هر سال
بده ست بر کرم تو مبرتی موسوم
ز چاله پنج مه اندر گذشت و جرم من است
که قصه رفع نکردم چو کهتران خذوم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
چاله
(لَ)
دهی است جزء دهستان کوهپایه بخش آبیک شهرستان قزوین که در 48 هزارگزی شمال باختر آبیک و 24 هزارگزی حصار خروان واقع شده و 150 تن سکنه دارد. هوایش معتدل و آبش ازچشمه سار و محصولش غلات و بنشن و گردو و آلوچه میباشد. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است و تنی چند از مردان برای کار به تهران و 20 خانوار به تنکابن میروند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جعرافیایی ایران ج 1)
صاحب مرآت البلدان می نویسد: ’از مزارع قدیم النسق کاشان است که گرمسیری است و محصولش تنباکو و خربوزه وجوزق و غلات میباشد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 84)
لغت نامه دهخدا
چاله
از شاله سوئیسی انگلیسی کوهکد خانه سوئیسی گودال گو
تصویری از چاله
تصویر چاله
فرهنگ لغت هوشیار
چاله
((لِ))
گودال، گو، گودال معمولا کم عمق
تصویری از چاله
تصویر چاله
فرهنگ فارسی معین
چاله
حفره
تصویری از چاله
تصویر چاله
فرهنگ واژه فارسی سره
چاله
چال، حفره، گود، گودال، مغاک، چاهک، چاه کوچک، مشکل مالی، کم بود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاله
چاله ی کارگاه بافندگی، گودی، چاله
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واله
تصویر واله
(دخترانه)
عاشق بی قرار، شیفته و مفتون
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاوه
تصویر چاوه
(پسرانه)
عزیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاله
تصویر لاله
(دخترانه)
گونه سرخ و گلگون، گلی که رنگهای گوناگون دارد و معروفترین آن لاله سرخ و صحرائی است، گلی به شکل جام و سرخ رنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چالی
تصویر چالی
(دخترانه)
پرنده ای شبیه گنجشک اما بزرگ تر از آن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هاله
تصویر هاله
(دخترانه)
حلقه نورانی سفید یا رنگی که گاهی گرد ماه یا خورشید دیده می شود (معرب از یونانی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چامه
تصویر چامه
(دخترانه)
شعر، شعری که با آواز خوانده می شود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مچاله
تصویر مچاله
چیزی که فشرده و به هم مالیده شده باشد
مچاله شدن: فشرده و مالیده و له شدن
مچاله کردن: فشردن و در هم مالیدن و له کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ / لِ)
چیزی در هم فرورفته و فشرده و له و لورده شده. اصلاً این کلمه برای چیزهایی نظیر کاغذ و کهنه بکار می رود، اما گاه ممکن است به طور مجازی آن را برای موجودات جاندار و انسان نیز بکار برند: فلان پهلوان در موقع کشتی حریفش را مچاله کرد و از گود بیرون انداخت. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
قطعاتی از چوب و تخته که بمشک های پر باد بندند و در آب اندازند وروی آن نشسته از آب عبور کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاچله
تصویر چاچله
پاپوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چامه
تصویر چامه
شعر، غزل، سرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چانه
تصویر چانه
موضع ریش برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالو
تصویر چالو
گودالی که بیش از سه گز عمق نداشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالش
تصویر چالش
رفتاری که از روی ناز و تکبر و عجب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاره
تصویر چاره
علاج، درمان، دارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاوله
تصویر چاوله
کج معوج
فرهنگ لغت هوشیار
با اعداد ترکیب شود و معنی دارنده تعداد سال دهد: دو ساله ده ساله یا همه ساله. هرسال پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغاله
تصویر چغاله
میوه نارس مثل بادام و زرد آلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باله
تصویر باله
بال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچاله
تصویر مچاله
چیزی در هم فرو رفته و فشرده و له شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچاله
تصویر مچاله
((مُ لِ))
فشرده شده و له شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چانه
تصویر چانه
فک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چامه
تصویر چامه
شعر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چالش
تصویر چالش
بحران، مشکل، مبارزه، مسئله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چاره
تصویر چاره
آلترناتیو، علاج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاله
تصویر خاله
مرخا
فرهنگ واژه فارسی سره
دستمالی، فشرده، له، کلاف، کلافه، گلوله، رنجیده خاطر، کنف، مکدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد