جدول جو
جدول جو

معنی چالابه - جستجوی لغت در جدول جو

چالابه(بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 24 هزارگزی خاور کرمانشاه از طریق طاق بستان، و از راه قدیم در 18 هزارگزی کنار شوسه کرمانشاه بتهران واقع شده. دامنه و معتدل است و 60 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش غلات دیمی و لبنیات و تریاک میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرواست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژالانه
تصویر ژالانه
(دخترانه)
گیاهی زیبا و خودرو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چیلانه
تصویر چیلانه
(دخترانه)
درخت عناب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
مربوط به سال، ویژگی کاری که در طول یک سال یک بار انجام شود، ویژگی آنچه در طی یک سال به طور مداوم انجام شود، هر سال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالانه
تصویر پالانه
چهار دیواری سرپوشیده که بالای بام بر روی پلکان می سازند، خرپشته، رده ای از دیوار که با دو آجر سربه سر شبیه شیروانی بر روی دیوار می سازند که برف و باران روی دیوار نماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاتابه
تصویر پاتابه
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتوه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخابه
تصویر شاخابه
نهر، جوی کوچکی که از رودخانه یا دریا جدا شود، در علم زمین شناسی خلیج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالایه
تصویر پالایه
ظرف سوراخ سوراخ که چیزی در آن صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالوانه، ترشی پالا، راوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والانه
تصویر والانه
جراحت، زخم، ناراحتی
فرهنگ فارسی عمید
(اُبْ بَ)
قریه ای است از قرای ورامین. (مرآت البلدان ج 4 ص 73)
لغت نامه دهخدا
(بَ /بِ)
شاگردانی که آنان را در قراول میگذارند. (ناظم الاطباء). قراول که عرب طلایع گوید:
انجم رخشان که شب با مشعله
بهر پاس خلوتت دالابه است.
؟ (از شعوری ج 1 ص 426).
اما در فرهنگهای در دسترس نبود
لغت نامه دهخدا
گودالی که آب باران یا آب سیل و غیره در آن مانده و جمع شده باشد، چاله آب، گودال آب
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان که در 33 هزارگزی شمال باختری صحنه و در 9 هزارگزی باختر شوسه کرمانشاهان به سنقر واقع شده، دامنه و سردسیر است، 85 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات دیمی و توتون و تریاک است، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 2 هزارگزی خاور گلیم کبود واقع شده و فعلاً مخروبه است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
نام محلی است در کنار راه همدان و کرمانشاه میان سیه کله و نوکان که در 548500 گزی تهران واقع شده
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خداوند شتران تشنه شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 6 هزارگزی جنوب ماهیدشت، کنار رودخانه مرک واقع شده. زمینش دشت و هوایش سردسیری است. 325 تن سکنه دارد. آبش ازرودخانه مرک و قنات کوچک، محصولش غلات حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است. تابستان راهش اتومبیل رو میباشد. در دو محل بفاصله 2/5 کیلومتر به علیا و سفلی مشهور است که سفلی در کنار رود مرک و نزدیک به ده سید نقی واقع شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پالاوه
تصویر پالاوه
بدگوی، اسب جنیبت پالا
فرهنگ لغت هوشیار
چار پاره، زنگهای کوچکی که رقاصان بهنگام رقص در انگشتان کنند و بتناسب ضرب موسیقی آنرا بصدا در آورند، نوعی رقص که در قدیم معمول بوده، نوعی از گلوله ایست که در شکار با تفنگ بکار می رود و معمولا شکارهای سنگین را با آن می زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخابه
تصویر شاخابه
جوی کوچکی که از رود یا دریا جدا گردد، خلیج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالانه
تصویر دالانه
راهرو سر پوشیده، کوچه سر پوشیده، دهلیز خانه
فرهنگ لغت هوشیار
چیزیست مانند ابریشم سبز که در آبهای ایستاده بهم رسد طحلب جل وزغ جامه غوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چیلانه
تصویر چیلانه
عناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاغاله
تصویر چاغاله
بادام و زرد آلو و هلوی سبز نارسیده، چاغاله بادام، بادام نارس
فرهنگ لغت هوشیار
مربوط به سال آنچه که در هر یک سال یک بار منعقد میشود:) جشن سالانه دبستان... . (، مجلس تذکری که در روز وفات عزیزی منعقد کنند، بهر سال در هر سال
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هر سال او از سال گذشته بهتر است (یا بهتر خواهد بود تفاء لا)، نامی از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زگالابه
تصویر زگالابه
مرکبی سیاه که در دوات کنند حبر مداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاده
تصویر پالاده
اسب جنیبت اسب کوتل پالاد
فرهنگ لغت هوشیار
مخارجه ای که بر بالای خانه سازند ستاوند ستناوند استو ناوند، یک طبقه از خشت بر روی آجر تیغه سقف. خر پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالایه
تصویر پالایه
آنچه بدان چیزی را صافی کنند پالونه صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالاده
تصویر بالاده
اسب جنیبت اسب کوتل
فرهنگ لغت هوشیار
پاپیچ پالیک چارق، نواری که بساق پا پیچند مچ پیچ. یا پاتابه در جایی باز کردن، در جایی اقامت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالانه
تصویر دالانه
تونل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کالابر
تصویر کالابر
آسانسور حمل اجناس و اشیاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سالانه
تصویر سالانه
آنوال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پالایه
تصویر پالایه
فیلتر، صافی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالابر
تصویر بالابر
آسانسور
فرهنگ واژه فارسی سره