جدول جو
جدول جو

معنی چاشتگاه - جستجوی لغت در جدول جو

چاشتگاه
هنگام چاشت، وقت چاشت، هنگامی از روز که آفتاب برآمده باشد، هنگام چاشت خوردن، چاشتگاهی، چاشتگاهان، برای مثال بسا کسا که چو من سوی خدمتش رفتند / به چاشتگاه غمین، شادمان شدند به شام (فرخی - ۲۴۱)
تصویری از چاشتگاه
تصویر چاشتگاه
فرهنگ فارسی عمید
چاشتگاه
هنگام چاشت. وقت چاشت. زمان چاشت. چاشتگه. چاشتگاهان. هنگام خوردن چاشت. (ناظم الاطباء) : هر دو سپاه با یکدیگر برآویختند از چاشتگاه تا نماز پیشین و دست مروان را بود و خلقی از سپاه عبداﷲ را بکشتند. (ترجمه طبری).
بروز سیم نی بشب، چاشتگاه
شده پنج و ده روز از آن شهر و ماه.
فردوسی.
بسا کسا که چو من سوی خدمتش رفتند
بچاشتگاه غمین، شادمان شدند بشام.
فرخی.
دیگر روز چاشتگاه را حصار بستند. (تاریخ سیستان). و در چاشتگاه خواجه گفت زندگانی خداوند دراز باد شرط آن است که وقت گل ساتگینی خورند که مهمانی است چهل روزه. (تاریخ بیهقی). وقت چاشتگاه آواز کوس و طبل و بوق بخاست که تاش فراش امروز حرکت میکرد. (تاریخ بیهقی). و دوم روز و سوم روز همچنان چاشتگاه [مائده عیسی بیامدی و باز به هوا برشدی. (مجمل التواریخ).
زر بلون کاه گشت از ترس روز جشن تو
از تو روز جشن آن بیند که روز از چاشتگاه.
سوزنی.
تویی کز زلف و رخ در عالم حسن
ترا هم نیمشب هم چاشتگاه است.
انوری.
هشتم ذیحجه در موقف رسیده چاشتگاه
شامگه خود را بهفتم چرخ مهمان دیده اند.
خاقانی.
چند بار بوقت چاشتگاه دیده اند. (ترجمه محاسن اصفهان) ، جای خوردن چاشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به چاشتگاهان و چاشتگاهی و چاشتگه شود
لغت نامه دهخدا
چاشتگاه
موقع صبحانه خوردن
تصویری از چاشتگاه
تصویر چاشتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
چاشتگاه
ظهر، نزدیک ظهر
تصویری از چاشتگاه
تصویر چاشتگاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
جای برخاستن، مبدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاختگاه
تصویر تاختگاه
جای تاخت و تاز، جای دوانیدن اسب، در ورزش در مسابقات اسب سواری، خطی که اسب های دونده روی آن می دوند
فرهنگ فارسی عمید
مبداء، محل برخاستن، جایگاه بلند شدن و طلوع کردن
لغت نامه دهخدا
ظرفی را گویند که نان و سایر خوردنی در آن گذاشته هنگام چاشت بخورند، (فرهنگ ناصری)، چاشدان، (فرهنگ ناصری)، چاشکدان، (فرهنگ ناصری)، ظرفی که نان و خوردنی در آن نهند، (ناظم الاطباء)، ظرفی که غذای چاشت را در آن نهند، و رجوع به چاشدان و چاشکدان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد که در 5 هزارگزی شمال خاور لردگان، متصل به راه عمومی لردگان به پل کره واقع شده، جلگه و معتدل است و 138 تن سکنه دارد، آبش از چشمه، محصولش غلات آبی و دیمی، شغل اهالی زراعت، گله داری و ذغال سوزی، صنایع دستی جاجیم بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
خلوتخانه. نهانجای. جای نهفتن، آبخانه. مستراح
لغت نامه دهخدا
جایی که در آن اسب را دوانند مسابقه را، پیست، خطی است که اسبهای دونده در اسب دوانی در آن می دوند، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
طاعتگه. معبد. پرستشگاه. جایگاه عبادت. مقام پرستش:
یکی دیر سنگین برافراشتند
بجمهور طاعت گهش ساختند.
نظامی.
الهی در طاعتم باز کن
بطاعت گهم محرم راز کن.
عبداﷲ هاتفی.
، جایگاه قربانی. محل مخصوص قربانی. منسک. قربانی جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بامداد. صبح، مشرق. (ناظم الاطباء) (شعوری) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
آسایشگاه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَِ فَ)
چاشت فراخ. نزدیک ظهر. اندک زمانی از هنگام چاشت گذشته: هر روز حاجب بزرگ علی برنشستی و بصحرا آمدی و بایستادی و اعیان و محتشمان درگاه...جمله بیامدندی و سوار بایستادندی و تا چاشتگاه فراخ حدیث کردندی. (تاریخ بیهقی). امیر چاشتگاه فراخ برنشست. (تاریخ بیهقی). و رجوع به چاشت فراخ شود
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
هنگام چاشت. زمان چاشت. وقت چاشت. چاشتگاه. چاشتگاهان. چاشتگاهی:
با سماع چنگ باش از چاشتگه تا آنزمانک
بر فلک پیدا شود پروین چو سیمین شفترنگ.
عسجدی.
چرخ از سموم گرمگه زاده وبا هر چاشتگه
دفع وبا را جام شه یاقوت کردارآمده.
خاقانی.
صبحدم رانده ز منزل تشنگان ناشتا
چاشتگه هم مقصد و هم چشمه هم خوان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
هنگام چاشت، وقت چاشت، زمان چاشت، چاشتگاه، چاشتگاهی، چاشتگه:
بامدادان برچکک، چون چاشتگاهان بر شخج
نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه،
منوچهری،
و رجوع به چاشتگاه و چاشتگاهی شود
لغت نامه دهخدا
هنگام چاشت، زمان چاشت، چاشتگاه، چاشتگاهان، چاشتگه: امیر یک روز چاشتگاهی بونصررا بخواند، (تاریخ بیهقی)، روز چهارم بوقت چاشتگاهی تاریکی ظاهر شد، (قصص الانبیاء)، و موسی سه شبانه روز بود که بر کنار دریا نشسته بود چون چاشتگاهی بود گرد از سوی مصر بدیدند، (قصص الانبیاء)، بعد از یک هفته لشکر مغول هنگام چاشتگاهی دررسیدند، (جهانگشای جوینی)، و رجوع به چاشتگاه و چاشتگاهان و چاشتگه شود
لغت نامه دهخدا
مانند چیزی شدن، مانند شدن، چیزی را به غلط عوض چیزی گرفتن، شک وشبهه، سهو وخطا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشگاه
تصویر باشگاه
محلی بزرگ که عده ای برای ورزش یا بازی و یا دید و بازدید جمع شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارتگاه
تصویر وارتگاه
بامداد، صبح، مشرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارتگاه
تصویر غارتگاه
تاختگاه تاراجگاه تروفتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعتگاه
تصویر طاعتگاه
معبد و پرستشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاختگاه
تصویر تاختگاه
جای دوانیدن اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
جای بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشتدان
تصویر چاشتدان
ظرفی که نان و خوردنی در میان آن گذارند، صندوقچه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشتگاه
تصویر آبشتگاه
خلوتخانه، نهانجای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
جایی که چیزی ازآن برمی خیزد یا در آن پدید می آید، منشأ، منبع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاختگاه
تصویر تاختگاه
جایی برای تمرین اسب سواری، خطی که اسب های دونده در اسب دوانی در آن می دوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبشتگاه
تصویر آبشتگاه
محل پنهان شدن، مستراح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یافتگاه
تصویر یافتگاه
محل اکتشاف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاستگاه
تصویر خاستگاه
مبدا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واشدگاه
تصویر واشدگاه
خروجی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اشتباه
تصویر اشتباه
کژی، لغزش، نادرست، نرسپان، نادرستی، کوتاهی
فرهنگ واژه فارسی سره
خاستنگاه، مبدا
متضاد: مقصد، سرچشمه، منشا، منبع، تجلی گاه، تجلی گه
فرهنگ واژه مترادف متضاد