جدول جو
جدول جو

معنی چارمان - جستجوی لغت در جدول جو

چارمان
نام موضعی، مؤلف مرآت البلدان نویسد: در استیلای عرب بر عجم و فرار یزدجردبن شهریار به ری ’باو’ نامی از اهل طبرستان از اولاد ملوک عجم که ملتزم رکاب یزدجرد بود مرخصی حاصل نموده که به طبرستان رفته آتشکدۀ آنجا را زیارت نماید و بعد ازورود قشون عرب به مملکت ری و انقلاباتی که در ایران اتفاق افتاد اهالی طبرستان ’باو’ را پادشاه خود نمودند و او ’چارمان’ را که معرب ’بشارمان’ میشود پایتخت خود قرارداد، بعد از پانزده سال سلطنت ’ولاش’ نام، او را بضرب خشتی که بشانۀ او فروکوفت بکشت و خود سلطنت طبرستان را تصاحب کرد، (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
مؤلف مرآب البلدان نویسد: و نیزچارمان اسم یکی از دهات طبرستان بوده چنانکه در تاریخ ظهیرالدین مسطور است، (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارمان
تصویر دارمان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارمان
تصویر بارمان
(پسرانه)
محترم، لایق، دارای روح بزرگ، نام سردار افراسیاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی، نام یکی از سرداران دوره ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارمان
تصویر ارمان
آرمان، برای مثال نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو / نه ارمان آن که م تو دل نگسلانی (منوچهری - ۱۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چایمان
تصویر چایمان
چاییدن، سرما خوردن، مبتلا به زکام شدن، ناخوش شدن از سرماخوردگی، چاهیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چترمان
تصویر چترمان
صاحب چتر، دارای چتر، کنایه از دارای چتر پادشاهی، پادشاه، فرمانروا
فرهنگ فارسی عمید
عبارت از کان آتشی که گوگرد و نوشادر کانی از آن برآید، (آنندراج)، کنایه از کان لعل و یاقوت، دوم کان آبی که مروارید و مرجان ازوست، سوم کان بادی که نباتاب قیمتی از آن خیزد و چهارم کان خاکی که الماس و زر و نقره از آن پیدا شود، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خانه چهارم نرد، اصطلاحی در بازی نرد، خانه چهارم از نرد در زیر خانه افشار
لغت نامه دهخدا
قریه ای است از قرای قراباغ واقع در کنار ارس نزدیک به پل خداآفرین و از پل تا چارتان دو فرسخ و نیم مسافت دارد، (مرآت البلدان ج 1)
لغت نامه دهخدا
(چِ رِ)
دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهوازکه در 10 هزارگزی جنوب خاوری قلعه زراس واقع است و 25 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام یک سپهسالار ارمنی که معاصر خسروپرویز بوده است:
چو گردوی و شاپور و چون اندیان
سپهدار ارمینیه دارمان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نوعی از دارو باشد که بوی آن ببوی قرفه ماند و بیخ دندان را سخت کند. (برهان). و رجوع به ارمال و ارماک و ارمالک شود
آرزو. (جهانگیری) (برهان). امل.
لغت نامه دهخدا
چهارگان: ظاهراً ببهای چهار درهم یا بوزن چهار مثقال (بقیاس بیستگان و بیستگانی (العشرینیه و کمر هزارگانی) :
خریدی همی مرد بازارگان
ده آهو و گوری بها چارگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام شهر و مدینه ای. (برهان). سرزمینی است در توران. (شهرکیست) از کشانی، به ماوراءالنهر. (حدود العالم). خان ارمان:
که افراسیاب اندر ارمان زمین
دو سالار کرد از بزرگان گزین.
فردوسی.
که بیژن ندارد به ارمان رهی.
فردوسی.
ز شهری بداد آمدستیم دور
که ایران ازاین روی و زان روی تور
کجا خان ارمانش خوانند نام
ز ارمانیان نزد خسرو پیام.
فردوسی.
گراز آمد اکنون فزون از شمار
گرفت آن همه بیشه و مرغزار
بدندان چو پیلان بتن همچو کوه
وزیشان شده شهر ارمان ستوه.
فردوسی.
برد با خویشتنم سوی عجم بیژن گیو
کز پی خوک همی رفت بسوی ارمان.
جوهری هروی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یکی از خاورشناسان که به اسلوب علمی در باب مصر و زندگانی مصریان تصنیفی کرده است و مساعی او و مسپروموجب تربیت جوانان شد که خدمات بزرگ بتاریخ مشرق قدیم موافق منابع جدیده کردند. (ایران باستان ص 61)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هر چیز که آن بعاریت باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
در حال چامیدن، در حال چمیدن و بناز و عشوه خرامیدن، رجوع به جام شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
جمع واژۀ فارسی ارم: تاریخ از روزگار ارم گرفتند و ایشان ده گروه بودند چون: عاد، ثمود، طسم (جدیس) ، عملیق (عبیل) ، امیم، وبار، جاسم، قحطان و بر اثر یکدیگر این جماعت بفنا شدند و بقیتی ازیشان بماند که ارمان خواندندشان و برین تاریخ بماندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 153)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از دهات متعلقه به کوهمرۀ شیراز است. (مرآت البلدان ج 4ص 65)
لغت نامه دهخدا
چهارماه، کنایه از چهارنعل دست و پای اسب، (آنندراج) :
پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین
زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست،
(از آنندراج)،
- چارماه و چار شش ستاره، کنایه از چهار نعل دست و پای اسب که هر نعلی شش میخ دارد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چهارمین. منسوب به عدد چهار. چیزی در مرتبۀ چهارم:
پهلوی عیسی نشینم بعد از این
بر فراز آسمان چارمین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
سلاطین و امرا را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). حاکم و فرمانروا. (ناظم الاطباء). چترمن. چتری. صاحب چتر. دارندۀ علامت چتر. رجوع به چترمن و چتری شود
لغت نامه دهخدا
چاییدگی، زکام، سرماخوردگی، نزله، سطاع، لبطه، رجوع به چاییدگی و زکام و سرماخوردگی شود
لغت نامه دهخدا
کلمه فارسی بمعنی شخص محترم و لایق دارای روح بزرگ، (یوستی از فرهنگ شاهنامۀ شفق)، نوعی خربزه در خوارزم، (دزی ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پهلوانان توران است، (برهان) (رشیدی) (فرهنگ سروری) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، نام پهلوانی بوده تورانی و معروف است، (انجمن آرا) (آنندراج)، نام پهلوان تورانی که در جنگ دوازده رخ رهام بن گودرز او را کشته، (شرفنامۀ منیری) (دمزن)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود، نام پسر ویس پهلوان توران، (فرهنگ شاهنامۀ شفق ص 38)، و رجوع به دوازده رخ شود:
برفتند یکبارگی در زمان
چه رهام و گودرز با، بارمان،
فردوسی (از جهانگیری) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران 27 هزارگزی شمال خاور کرج و 8 هزارگزی خاوری راه شوسۀ کرج بچالوس، کوهستانی و سردسیر با 698 تن سکنه، آب آن از چشمه سار، محصول آنجا غلات، باغات میوه، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گاوداری و کرباس بافی، راه آن ماشین رو است، مزرعۀ چمن زار و مرتع پنج سار جزء این ده است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
گارمن گارمون قارمون} گارمونیکا {روسی شلالک از سازها آلتی موسیقی پرده دار شبیه جعبه که بهنگام نواختن آنرا در دست گیرند و پرده های آنرا با انگشت فشار دهند قارمن قارمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارمان
تصویر قارمان
گارمون بنگرید به گارمون گارمون
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی دلبر دلربا دلارام شاره شاره ازچیرا سنسکریت ساره دستار برای مردان، چادر رنگین برای زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چایمان
تصویر چایمان
زکام، سرما خوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چایمان
تصویر چایمان
چایش، چاییدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهرمان
تصویر چهرمان
تیپ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از چایمان
تصویر چایمان
آنفولانزا
فرهنگ واژه فارسی سره
زکام، سرماخوردگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام قدیمی چهار امام که کنار رودخانه ای به همین نام قرار داشت
فرهنگ گویش مازندرانی