جدول جو
جدول جو

معنی چارلنگ - جستجوی لغت در جدول جو

چارلنگ
(لَ)
از مزارع اقطان بلوک کرمان است. (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
لغت نامه دهخدا
چارلنگ
(لَ)
چهارلنگ. نام قبیله ای از ایل بختیاری. طائفه ای از ایل بختیاری مشتمل بر پنج طائفه بزرگ. و رجوع به چهارلنگ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاربند
تصویر چاربند
چهاربند، برای مثال برون جسته از کندۀ چاربند / فرس رانده بر هفت چرخ بلند (نظامی۵ - ۷۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زارغنگ
تصویر زارغنگ
ریگزار، زمین سخت، زمین پوشیده از ریگ، زمین پر ریگ، ریگستان، زراغنگ، زراغن، زاراغنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارتنگ
تصویر بارتنگ
بارهنگ، گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارهنگ
تصویر بارهنگ
گیاهی خودرو و یک ساله با ساقه های نازک و برگ های بیضی شکل و خوشه های دراز که دانه های ریز و لعاب دار آن مصرف دارویی دارد،، زبان برّه، بارتنگ، لسان الحمل، جرغول، چرغول، جرغون، خرغول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارسنگ
تصویر پارسنگ
سنگی که در یک کفۀ ترازو بگذارند تا با کفۀ دیگر برابر شود، پاسنگ، پاهنگ، ورسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارلنگر
تصویر چهارلنگر
نوعی کشتی بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
کنایه از دنیا و عالم باشد. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از عناصر اربعه میباشد. (آنندراج) :
برون جست از این گنبد چاربند
فرس راند بر هفت چرخ بلند.
نظامی.
، چهار مفصل که دو دست و دو پای را به تن پیوندد. مفصل دو دست و دو پا که به تنه پیوندند. پیوند گاه چهارگانه تنه به دو دست و دو پا. مجموع مفاصل دو دست و دو پا که به تنه پیوندند. مفصل دو پای از طرف زیرین و مفصل دو دست هم از بالا. مجموع پیوندگاه دوپا و دو دست به تن. چارپیوند گاه دو دست و دو پا به تنه، ریسمان یا طنابی که سوار کار را بر اسب بندند. چاربندی:
به جوی زر نیازمندی چند
هفت قفلی و چاربندی چند.
نظامی (هفت پیکر).
به کزین رهزنان کناره کنی
بر خود این چاربند پاره کنی.
نظامی (هفت پیکر).
، میان کمر. (ناظم الاطباء).
- چاربند قایم، در ورزش،فرمانی است که استاد ورزش به ورزش کنندگان دهد
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چهار تا. چهار هنگام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کنایه از چیزی که نسبت بامثال خود دو چندان باشد چه دینار شش دانگ میباشد دانگ ششم حصه دینار است پس چهاردانگ به نسبت دودانگ زائد میباشد و لفظ چهاردانگ که گاهی صفت هندوستان واقع میگردد بنابر آن است که چون عرض و طول هندوستان سوای روس از اکثر بلاد عالم بیشتر است یا آنکه آبادی و تحصیل از هندوستان به نسبت تحصیل دیگر بلاد عالم بیشتر است پس از این سبب تمام عالم را یک دینار فرض کردند و هندوستان را از آن بمنزلۀ چهاردانگ شمردند، یا آنکه هندوستان در چهاراقلیم واقع است چنانکه در نقشۀ ربع مسکون ظاهر است در لفظ هفت اقلیم، (آنندراج)، چهار ربع کره، (ناظم الاطباء)، اصطلاح موسیقی، اصطلاح بنایی، اصطلاح در تراشیدن قلم، هر چیز که نه کلان باشد و نه خرد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چاربرگ مختلف در بازی آس. چهار ورق مختلف بازی، (تک خال و شاه و بی بی و سرباز)
نام گلی است. (آنندراج) ، لالۀ کوهی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بارتنگ. خنگ. ذنب الثعلب. خوب کلان. مری زبانک. لسان الحمل. بردوسلام. آذان الجدی. لسان الحمل الکبیر. ذنب الفاره. اسم تخمی است دوایی که نام دیگرش بارتنگ است. (فرهنگ نظام). دانه های قرمزرنگ آن لعاب بسیار دارد. (گیاه شناسی گل گلاب چ 1326 دانشگاه طهران ص 251). بلغت مردم طهران بارتنگ و لسان الحمل. (ناظم الاطباء). تخم رکیشه است مصلح سینه و مدر بول. ضماد برگ آن برای ورم چشم مفید است. (منتخب الخواص ص 13). رجوع به بارتنگ شود
لغت نامه دهخدا
موضعی است بمغرب لطف آباد
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگ و جز آن که در کپۀ سبک ترازو نهند تا هر دوکپه معادل شود. چیزی که در یک کفه نهند تا با کفۀ دیگر برابر شود. (برهان). پاسنگ. پاهنگ:
بست دوران بر رکوی چرخ چندین سنگ و خاک
لیک در میزان حکمت کم بود از پارسنگ.
کاتبی.
- پارسنگ بردن عقل کسی، در تداول عامیانه، نقصان عقل کسی. گولی. حمق. غباوت: عقلش پارسنگ میبرد
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ)
کسی که قولنج کند و از حرکت بیفتد، گویند چارمنگل مانده است یعنی یارای حرکت بهیچ سوی ندارد. (لهجۀ قزوین)
لغت نامه دهخدا
زود، چالاک، (ناظم الاطباء)، محسوس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چرمینه را گویند و آن آلتی باشد به اندام آلت تناسل که از چرم ساخته باشند. مچاچنگ. ایرکاشی. آلت چرمینه. رجوع به مچاچنگ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پارچه و یا بندی که بر سر می بندند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بارْ، رَ)
دست پیچ اطفالی که در گهواره می خوابانند. (ناظم الاطباء). سینه بند اطفال. بادنگ. باژرنگ. باردنگ. (دمزن).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لغت عبری است بمعنی یاری و امداد، و آن نام کاهن و رهبرعبرانیان و کاتب دینی یهود در قرن پنجم قبل از میلاد است که در دربار ایران صاحب جاه و مقام بود. وی معاصر اردشیر درازدست هخامنشی بود. وی در سال 457 قبل از میلاد به سرکردگی و پیشوایی عده بسیاری از اسیران یهود که از بابل به اورشلیم بازمیگشتند (در حدود 1775 تن) برگزیده شد و در اورشلیم به اصلاح دین و تلاوت متون مقدس اشتغال داشت و همچنین به نوشتن تاریخ و کتاب معروف ’ عزرا’ و قسمتی از ’نحمیا’ سرگرم بود. گویند همه کتب عهدعتیق را وی جمعآوری و تدوین کرده است. عزرا در نویسندگی مهارت داشت و در آیین یهود اصلاحاتی کرده و کنیسه هایی تأسیس نموده است. و مسلمانان او را بنام عزیر خوانند و از انبیای بنی اسرائیل شمارند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به قاموس کتاب مقدس و عزیر شود
لغت نامه دهخدا
قلعه ای بحدود قندهار. (حبیب السیر ج 4 ص 216)
لغت نامه دهخدا
(چَ لَ)
نام یکی از ایلات بختیاری که خود مشتمل بر پنج طایفۀ بزرگ است که عبارتند از: 1- محمود صالح ممزائی (جزء محمود صالح است). 2- کیورمرسی (که شامل دو طایفۀ جانکی گرمسیر و سهونی است). 3- زلقی. 4- موگوئی. هیهاوند (که شامل پنج طایفۀ بسجاق. پولادوند. عبدالوند. حاجی وند و عیسی وند است). محل سکونت این ایل از شمال به خاک جاپلق و از مشرق به گلپایگان و خونسار و اسپاهان و از جنوب به بختیاری و هفت لنگ و از مغرب به سیلاخور سفلی محدود است. از کوههای معروف آن یکی غالیه کوه است که از باصفاترین جبال بختیاری و بسیار سبز و خرم است. این کوه دارای پرندگان و حیوانات شکاری و خرس و پلنگ میباشد و در چند نقطۀ آن معادن زغال و گوگرد و نفت وجود دارد. درختان مهم آن بادام، بلوط و سرو است. در دامنۀ شرقی آن چنارهای کهن دیده میشود. در اغلب نقاط این کوه زنبور عسل به حال طبیعی عسل تهیه میکند و اهالی بدون زحمت از آن استفاده میکنند. در یک فرسخی این کوه دزی بنام دز ارژنگ وجود دارد که محل سکونت طایفۀ عیسی وند است. ایلات چهارلنگ تابستان را در ییلاقات کوهستانی و زمستان را درحدود شوشتر و دزفول و ساری دشت میگذرانند. چون رؤسای ایلات بختیاری در دورۀ مشروطیت غالباً مصدر امور مهمی در مملکت بوده اند افراد ایل را به کارهای صنعتی واداشته و تشویق کرده اند. در خاک بختیاری بناهای بسیار زیبا ساخته اند و به طور کلی باید گفت که در اخلاق و روحیات افراد ایل تغییر محسوسی پیداشده است که نظیر آن را در افراد سایر ایلات ایران نمیتوان دید. (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 433-432)
لغت نامه دهخدا
(لَ گَ)
کشتی بزرگ که چهارلنگر داشته باشد. (آنندراج) :
لنگر شکوه باد کند دفع، پس چرا
در چارلنگر است روان باد صرصرش.
خاقانی.
چو طوفانی دیدۀ تر شدم
ز مژگان خود چارلنگر شدم.
ملاطغرا (از آنندراج).
نگه تا شنا کرد در بحر دید
چنین کشتی چارلنگر ندید.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دهی است از دهستان فریمان شهرستان مشهد. دارای 191 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، بنشن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناتلنگ
تصویر ناتلنگ
بدعهدی بی وفایی نارفاقتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناردنگ
تصویر ناردنگ
هر غذایی که با رب انار سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار نگ
تصویر کار نگ
چرب زبان زبان آور فصیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارتنگ
تصویر بارتنگ
بارهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره بارهنگها که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان است. این گیاه یکساله است و بعضی گونه هایش نیز پایا میباشد. برگهایش تقریبا از ریشه جدا میشوند. بلنتاین
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی که در یک کفه ترازو گذارند تا با کفه دیگر برابر گردد پارسنگ پاهنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسنگ
تصویر پارسنگ
((سَ))
سنگ ترازو، پایه ستون، پاسنگ
پارسنگ برداشتن عقل کسی: کنایه از ناقص عقل بودن، دیوانه بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارهنگ
تصویر بارهنگ
((هَ))
گیاهی با ساقه های نازک وبرگ های بیضی شکل، بلندیش تا نیم سانتی متر می رسد، دانه های ریز و لعاب دار دارد که خاصیت نرم کننده و ملین دارد، خرگوشک، بارتنگ، چرغول
فرهنگ فارسی معین
حرکت روی زانو و دست ها به هنگام درد یا اضطرار
فرهنگ گویش مازندرانی
پارکینگ
دیکشنری اردو به فارسی