جدول جو
جدول جو

معنی چارقلم - جستجوی لغت در جدول جو

چارقلم
(قَ لَ)
چهارقلم. چهاراستخوان. چهارقلم دست و پای. چهارساق (دو ساق دست ودو ساق پای). چهار قلم استخوانی ساقهای دست و پا.
- چارقلم سفید (اسبی که چهارساق سفید دارد).
- چارقلم سیاه (اسبی که چهارساق سیاه دارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارقام
تصویر ارقام
رقم، اجناس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارقب
تصویر چارقب
چهارقب، برای مثال هر شاه بیت من که در این طرز گفته ام / شاهان به گرد چارقب زر نوشته اند (نظام قاری - لغتنامه - چارقب)، دامن آلوده مکن چارقب هستی را / جامۀ عاریه را پاک نگه باید داشت (شفیع اثر - لغتنامه - چارقب)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارقد
تصویر چارقد
پارچۀ نازک چهارگوشه که زنان برسر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارتخم
تصویر چارتخم
چهارتخم، جوشاندۀ دارویی مرکب از بارهنگ، بهدانه، سپستان و قدومه که برای تسکین سرفه و درد سینه مفید است
فرهنگ فارسی عمید
چهار سورۀ قران که با کلمۀ قل شروع می شود و عبارت است از مثلاً اخلاص، فلق، ناس و کافرون
فرهنگ فارسی عمید
چهارقاپ، (اصطلاح قمار)، بازی که با چهار پژول (بجل) یا کعب (قاپ) بازند، همچنانکه سه قاپ که با سه کعب بازی کنند، نوعی قمار که عوام الناس بازی کنند، نوع مخصوصی از قمار که بازی آن بجوانان روستائی یا شهرنشینان عامی و بی سواد اختصاص دارد، و رجوع به قاپ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی جزء بخش سراسکند شهرستان تبریز است که در 12هزارگزی باختر سراسکند و 13هزارگزی خطآهن میانه به مراغه واقع است. کوهستانی و معتدل است و 270 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
ظاهراً پیشوایان مذاهب اربعه (شافعی، حنفی، حنبلی، مالکی). چارامام. چارخلیفه. چارتن پیشوایان مذاهب اهل سنت:
چارعلم رکن مسلمانی است
پنج دعا نوبت سلطانی است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چارعنصر. آب و باد و خاک و آتش:
و آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چارخصمشان به یکی خانه اندرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خون و بلغم و صفرا و سودا. صفرا و سوداو بلغم و خون مطابق اصطلاح پزشکان قدیم:
از سر و پای تا بگردن و گوش
هست از این چارخلط عاریه پوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
چهارعمل حساب، جمع وتفریق و ضرب و تقسیم. و رجوع به چارعمل اصلی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کنایه از بسیار مشتاق و منتظر. (آنندراج). نگران و مشتاق. (ناظم الاطباء) :
من چار چشمم ز آن دورخ چاری دگر میداشتم
میداشت چون شطرنج اگر آن شاه خوبان چار رخ.
ملاطغرا (از آنندراج).
، صفت سگ نیز واقع شود. (آنندراج). سگ و یا گوسپندی که خال سیاهی بالای هر یک از دو چشم داشته باشد. (ناظم الاطباء) :
سگ نفس را رفته از کار چشم
تو از عینکش کرده ای چارچشم.
قدسی (از آنندراج).
مثل آنکه او بود احمق
مردمان فیلسوف دانندش
همچو آن سگ بود که باشد کور
مردمان چارچشم خوانندش.
دهقان علی شطرنجی (از آنندراج).
، کسی که عینک میگذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قره قریون بخش حومه شهرستان ماکو در 32 هزارگزی جنوب خاوری ماکو و 6 هزارگزی باختر صوفی بشوت. دره کوهستانی، معتدل، مالاریایی با210 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی آن گلیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
چهارملک. چهار فرشتۀ مقرب خدا. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل:
گاهی براق چارملک را لگام گیر
گاهی به دیو هفت سری بر کند لگام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(قُ)
چهارقل. چهارسورۀ قرآن کریم که هر یک از آن چهار با کلمه ’قل’ آغاز میشود و عبارتند از: قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایها الکافرون. مجموع چهار سورۀ قل یا ایها الکافرون، قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق. چهار سوره از سوره های قرآن کریم بنام: سورۀ کافرون (قل یا ایها الکافرون) ، سورۀ اخلاص (قل هواﷲ احد) ، سورۀ ناس (قل اعوذ برب الناس) ، سورۀ فلق (قل اعوذ برب الفلق) :
هر زمان پیش شاه داد و ستم
چارقل بر چهارطبع بدم.
سنایی.
پس در این راه با سلاسل و غل
چارقل حرز تو ز دیومه کل (؟!).
سنایی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رقم. خطها. (غیاث اللغات). نوشته ها. (آنندراج). علائم موضوعه جهت نمودن اعداد.
- ارقام ابجدی. رجوع به ابجد شود.
- ارقام اروپایی متداول در عصر حاضر:
0 9 8 7 6 5 4 3 2 1
- ارقام اسطرلاب، گاه بر او (اسطرلاب) حدود کواکب و وجوه و مثلثات نبیسند و آنجا جای بدان فراخی نبود که نام سیاره گنجد. پس کواکب را برقمهای رومیان کنند که سخت مشهور شدند میان اهل صناعت بر این کردار: و هندوان نشان ستارگان نخستین حرف دارند از نام ایشان بهندوی. (التفهیم بیرونی ص 300).
- ارقام رومیه، رومیان با بعضی حروف کبیره، علائمی برای اعداد وضع کرده اند.
- ارقام عرب شرقی. رجوع به ارقام هندیه شود.
- ارقام عرب غربی. چنین است:
- ارقام هندسیه، علامت چندی که بجای اعداد نویسند.
- ارقام هندیه و آنرا اروپائیان ارقام عرب گویند. و آن چنین است:
10 9 8 7 6 5 4 3 2 1
1000 100
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ قُ)
مرکب از چهار+ فرس، چهارعنصر. چهارآخشیج. رجوع به چارفرس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هَُ)
مخفف چهاردهم. چیزی که در مرتبۀ چهارده واقع شود. (ناظم الاطباء) ، بدر و ماه تمام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جاقلم
تصویر جاقلم
محلی که در آن قلم گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارقل
تصویر چارقل
چهار سوره از قرآن کریم که هر یک از آن با کلمه (قل) آغاز میشود
فرهنگ لغت هوشیار
چارتکه گونه ای جامه ویژه مهان و فرماندهان پارسی است نوعی از لباس پادشاهان و امرا: (دامن آلوده مکن چارقب هستی را جامه عاریه را پاک نگه باید داشت) (شفیع اثر) توضیح این کلمه را مولف غیاث ترکی دانسته ولی در فرهنگ نظام (قب) عربی (پاره های درون جیب پیراهن) محسوب شده و همین صحیح مینماید. برخی (چارقد) را محرف همین کلمه دانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارتخم
تصویر چارتخم
چهار تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگل
تصویر چارگل
چهار گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارقد
تصویر چارقد
جامه ای که زنان زیر چادر بر سر افکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقام
تصویر ارقام
جمع رقم، خطها، نوشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقام
تصویر ارقام
جمع رقم، خط ها، نوشته ها، اجناس، مجموع چند بخش از کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارقد
تصویر چارقد
((قَ))
روسری، پارچه ای نازک و چهارگوش که خانم ها دو تا کرده و با آن موهای سر را می پوشانند
فرهنگ فارسی معین
((قَ))
نوعی از لباس پادشاهان و امراء. ضح برخی «چارقد» را محرف همین کلمه دانند
فرهنگ فارسی معین
((~. قُ))
چهار سوره از قرآن مجید که هر کدام با کلمه قل شروع می شود و عبارت است از، قل هواللهاحد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایهاالکافرون
فرهنگ فارسی معین
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
انواع تلم گالشی که ساقه ی درختان را تهی کرده و مورد استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در منطقه ی میخساز نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی