جامه ای که زنان زیر چادر بر سر افکنند. پارچه ای سه گوشه یا چهارگوشه که زنان بر سر بندند. روسری. روپاک. معجر. مقنعه. خمار. نصیف. شالی که آن را دور سر پیچند و سر و گردن را بدان پوشند و ظاهراً مخفف ’چادرقد’ باشد. و رجوع بچادر شود
جامه ای که زنان زیر چادر بر سر افکنند. پارچه ای سه گوشه یا چهارگوشه که زنان بر سر بندند. روسری. روپاک. معجر. مقنعه. خمار. نصیف. شالی که آن را دور سر پیچند و سر و گردن را بدان پوشند و ظاهراً مخفف ’چادرقد’ باشد. و رجوع بچادر شود
چهارقب، برای مثال هر شاه بیت من که در این طرز گفته ام / شاهان به گرد چارقب زر نوشته اند (نظام قاری - لغتنامه - چارقب)، دامن آلوده مکن چارقب هستی را / جامۀ عاریه را پاک نگه باید داشت (شفیع اثر - لغتنامه - چارقب)
چهارقب، برای مِثال هر شاه بیت من که در این طرز گفته ام / شاهان به گرد چارقب زر نوشته اند (نظام قاری - لغتنامه - چارقب)، دامن آلوده مکن چارقب هستی را / جامۀ عاریه را پاک نگه باید داشت (شفیع اثر - لغتنامه - چارقب)
چارغ. نوعی از پاافزار. (آنندراج). نوعی از کفش صحرائیان. (غیاث). چاروق. پوزار. پای افزار. پاپوش. چاموش. شم. پالیک. قسمی کفش. نوعی پاپوش. کفش درشت روستائیان. کفش های روستائیان از انبان کرده. نوعی کفش که از انبان کنند. پای افزار از پوست انبان که آن را با ریسمانهای کلفت به پای بندند و فقرای روستا و ساربانان پوشند. کفش ترکان و آن پوست ناپیراسته باشد که با قاتمه (طناب باریک پشمین) به پای بندند. پاپوش که زیر آن پوست و روی آن ریسمان است. پاپوش دهاتی: ای ایاز آن مهرها بر چارقی چیست آخر همچو بربت عاشقی. مولوی. همچو مجنون بر رخ لیلی خویش کرده ای تو چارقی را دین و کیش. مولوی. بنگریدند از یسار و از یمین چارقی بدریده بود و پوستین. مولوی. باز گفتند این مکان بی نوش نیست چارق اینجا جزپی روپوش نیست. مولوی. پوستین و چارق آمد از نیاز در طریق عشق محراب ایاز. مولوی. میرود هر روز در حجرۀ برین تا ببیندچارقی با پوستین. مولوی. تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم زنم شانه سرت. مولوی. چارقت دوزم شپشهایت کشم شیر پیشت آورم ای محتشم. مولوی. - امثال: یک پا گیوه یک پا چارق، کنایه است از فقری تمام. کرد را به مسجد راه دهند با چارقش آید، کنایه است از جهل و آداب ندانی
چارغ. نوعی از پاافزار. (آنندراج). نوعی از کفش صحرائیان. (غیاث). چاروق. پوزار. پای افزار. پاپوش. چاموش. شم. پالیک. قسمی کفش. نوعی پاپوش. کفش درشت روستائیان. کفش های روستائیان از انبان کرده. نوعی کفش که از انبان کنند. پای افزار از پوست انبان که آن را با ریسمانهای کلفت به پای بندند و فقرای روستا و ساربانان پوشند. کفش ترکان و آن پوست ناپیراسته باشد که با قاتمه (طناب باریک پشمین) به پای بندند. پاپوش که زیر آن پوست و روی آن ریسمان است. پاپوش دهاتی: ای ایاز آن مهرها بر چارقی چیست آخر همچو بربت عاشقی. مولوی. همچو مجنون بر رخ لیلی خویش کرده ای تو چارقی را دین و کیش. مولوی. بنگریدند از یسار و از یمین چارقی بدریده بود و پوستین. مولوی. باز گفتند این مکان بی نوش نیست چارق اینجا جزپی روپوش نیست. مولوی. پوستین و چارق آمد از نیاز در طریق عشق محراب ایاز. مولوی. میرود هر روز در حجرۀ برین تا ببیندچارقی با پوستین. مولوی. تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم زنم شانه سرت. مولوی. چارقت دوزم شپشهایت کشم شیر پیشت آورم ای محتشم. مولوی. - امثال: یک پا گیوه یک پا چارق، کنایه است از فقری تمام. کرد را به مسجد راه دهند با چارقش آید، کنایه است از جهل و آداب ندانی
چهارحد، دهی جزء بخش خرقان شهرستان ساوه، 42 هزارگزی باختر رازقان و 18 هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر با589 تن سکنه و آب آن از چشمه سار و رود محلی، محصول آنجا غلات و سیب و قلمستان و لبنیات و عسل، شغل اهالی آن زراعت و گله داری و قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است، راه مالرو ایل شاهسون بغدادی در بهار به حدود این ده می آیند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
چهارحد، دهی جزء بخش خرقان شهرستان ساوه، 42 هزارگزی باختر رازقان و 18 هزارگزی راه عمومی. کوهستانی و سردسیر با589 تن سکنه و آب آن از چشمه سار و رود محلی، محصول آنجا غلات و سیب و قلمستان و لبنیات و عسل، شغل اهالی آن زراعت و گله داری و قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است، راه مالرو ایل شاهسون بغدادی در بهار به حدود این ده می آیند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
شرق و غرب و جنوب و شمال. (آنندراج). مشرق و مغرب و شمال و جنوب. (ناظم الاطباء). چار جهت: کردرها در حرم کاینات هفت خط و چارحد و شش جهات. نظامی. سرای شرع را چون چارحد بست بنابر چاردیوار ابد بست. نظامی. بر قرعۀ چارحد کویت فالی زنم ازبرای رویت. نظامی. ، توسعاً همه و تمامی جائی: جهان را همه چارحد گشت و دید که بی چارحد ملک نتوان خرید. نظامی. که حکم تو بر چارحد جهان رونده است بر آشکار و نهان. نظامی
شرق و غرب و جنوب و شمال. (آنندراج). مشرق و مغرب و شمال و جنوب. (ناظم الاطباء). چار جهت: کردرها در حرم کاینات هفت خط و چارحد و شش جهات. نظامی. سرای شرع را چون چارحد بست بنابر چاردیوار ابد بست. نظامی. بر قرعۀ چارحد کویت فالی زنم ازبرای رویت. نظامی. ، توسعاً همه و تمامی جائی: جهان را همه چارحد گشت و دید که بی چارحد ملک نتوان خرید. نظامی. که حکم تو بر چارحد جهان رونده است بر آشکار و نهان. نظامی
پوشش مخصوص سلاطین توران. (آنندراج). نوعی از لباس امراء. (غیاث) : هر شاه بیت من که در این طرز گفته ام شاهان به گرد چارقب زر نوشته اند. نظام قاری. چارقب را بپادشاهی رخت کوس اقلیم پنجگانه زدند. نظام قاری. دامن آلوده مکن چارقب هستی را جامۀ عاریه را پاک نگه باید داشت. شفیع اثر (از آنندراج)
پوشش مخصوص سلاطین توران. (آنندراج). نوعی از لباس امراء. (غیاث) : هر شاه بیت من که در این طرز گفته ام شاهان به گرد چارقب زر نوشته اند. نظام قاری. چارقب را بپادشاهی رخت کوس اقلیم پنجگانه زدند. نظام قاری. دامن آلوده مکن چارقب هستی را جامۀ عاریه را پاک نگه باید داشت. شفیع اثر (از آنندراج)
چهارقل. چهارسورۀ قرآن کریم که هر یک از آن چهار با کلمه ’قل’ آغاز میشود و عبارتند از: قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایها الکافرون. مجموع چهار سورۀ قل یا ایها الکافرون، قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق. چهار سوره از سوره های قرآن کریم بنام: سورۀ کافرون (قل یا ایها الکافرون) ، سورۀ اخلاص (قل هواﷲ احد) ، سورۀ ناس (قل اعوذ برب الناس) ، سورۀ فلق (قل اعوذ برب الفلق) : هر زمان پیش شاه داد و ستم چارقل بر چهارطبع بدم. سنایی. پس در این راه با سلاسل و غل چارقل حرز تو ز دیومه کل (؟!). سنایی
چهارقل. چهارسورۀ قرآن کریم که هر یک از آن چهار با کلمه ’قل’ آغاز میشود و عبارتند از: قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الفلق، قل اعوذ برب الناس، قل یا ایها الکافرون. مجموع چهار سورۀ قل یا ایها الکافرون، قل هواﷲ احد، قل اعوذ برب الناس و قل اعوذ برب الفلق. چهار سوره از سوره های قرآن کریم بنام: سورۀ کافرون (قل یا ایها الکافرون) ، سورۀ اخلاص (قل هواﷲ احد) ، سورۀ ناس (قل اعوذ برب الناس) ، سورۀ فلق (قل اعوذ برب الفلق) : هر زمان پیش شاه داد و ستم چارقل بر چهارطبع بدم. سنایی. پس در این راه با سلاسل و غل چارقل حِرز تو ز دیومه کل (؟!). سنایی
چارتکه گونه ای جامه ویژه مهان و فرماندهان پارسی است نوعی از لباس پادشاهان و امرا: (دامن آلوده مکن چارقب هستی را جامه عاریه را پاک نگه باید داشت) (شفیع اثر) توضیح این کلمه را مولف غیاث ترکی دانسته ولی در فرهنگ نظام (قب) عربی (پاره های درون جیب پیراهن) محسوب شده و همین صحیح مینماید. برخی (چارقد) را محرف همین کلمه دانند
چارتکه گونه ای جامه ویژه مهان و فرماندهان پارسی است نوعی از لباس پادشاهان و امرا: (دامن آلوده مکن چارقب هستی را جامه عاریه را پاک نگه باید داشت) (شفیع اثر) توضیح این کلمه را مولف غیاث ترکی دانسته ولی در فرهنگ نظام (قب) عربی (پاره های درون جیب پیراهن) محسوب شده و همین صحیح مینماید. برخی (چارقد) را محرف همین کلمه دانند