جدول جو
جدول جو

معنی چارراه - جستجوی لغت در جدول جو

چارراه
محل تقاطع دو راه، محلی که از چهار سمت آن راهی امتداد یافته است، محلی که دو راه یکدیگر را آنجا قطع کرده و هر یک بسمتی امتداد یافته است
لغت نامه دهخدا
چارراه
سه فرسخ مشرقی قلعه گل است، (فارسنامۀ ناصری ص 274)
لغت نامه دهخدا
چارراه
فرسخی بیشتر شمالی باشت است، (فارسنامۀ ناصری ص 271)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاهراه
تصویر شاهراه
راه وسیع، جاده، خیابان یا جادۀ اصلی که محل آمد و رفت همۀ مردم باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارشاخ
تصویر چارشاخ
چهارشاخ، وسیله ای با دستۀ بلند و چنگال فلزی برای باد دادن خرمن کوبیده شده، غله بر افشان، انگشته، هسک، چک، چج، هید، افشون، بواشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارطاق
تصویر چارطاق
چهارطاق، سقف یا گنبدی که بر روی چهارپایه بنا شده و چهار طرف آن باز باشد، خیمۀ چهار گوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارشانه
تصویر چارشانه
چهارشانه، ویژگی شخص تنومند و فربه که دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگاه
تصویر چارگاه
جای چریدن حیوانات علف خوار
مخفّف واژه چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
جایی در خیابان یا کوچه که خیابان یا کوچۀ دیگر آن را قطع کند و به چهار سمت راه پیدا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامراه
تصویر هامراه
همراه، رفیق، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارگاه
تصویر بارگاه
کاخ و دربار پادشاه، برای مثال جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز / خراب می نکند بارگاه کسری را (ظهیرالدین فاریابی - ۳۴)، خیمۀ پادشاهی، جای رخصت و اجازه، جایی که پادشاهان مردم را بار بدهند و به حضور بپذیرند
فرهنگ فارسی عمید
چهارگاه، نام شعبه ای از موسیقی، (غیاث)، اصطلاحی در موسیقی، مقامی از موسیقی، اسم آهنگی از موسیقی، نام دستگاهی در موسیقی ایرانی، نام یکی از آهنگ های موسیقی ایران، کنایه باشد ازکالبد عنصری که مرکب از اربعه عناصر است، (غیاث)
قلب چراگاه، (آنندراج) :
به خشتی نقش صد اژدر نمودی
مقام چارگاه خر نمودی،
فوقی (در تعریف نقاشی فرهاد از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بارگه، خیمۀپادشاهان و سلاطین را گویند، (برهان)، خانه و خیمۀ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند، (آنندراج)، نوعی از خیام مراتب ملوک و سلاطین، (شرفنامۀ منیری)، خیمۀ سخت بزرگ که بر در خرگاه ملوک و سلاطین زنند، (صحاح الفرس)، در زبان عرف بمعنی اطاق پادشاهان است، (شعوری ج 1 ورق 191)، خانه و خیمۀ پادشاهان است که لشکر و سپاه و غیره بسلام آیند و آن معروف است، رجوع به بارگه شود: پس در خیمۀ بارگاه بنشست و عمش را بر دست راست بنشاند، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لیدن ص 46)،
پیش سقف بارگاهش خانه موری است چرخ
کز شبستان سلیمانیش منظر ساختند،
خاقانی،
لغت نامه دهخدا
مدخل آتشفشان کوه دماوند که از سلفاتار گرفته شده (3600 گز) و مقدار زیادی گوگرد و بخارات سفید از آن متصاعد می شود
لغت نامه دهخدا
چهارماه، کنایه از چهارنعل دست و پای اسب، (آنندراج) :
پرماه و پرستاره شود هر زمان زمین
زآن چار شش ستاره که در چارماه اوست،
(از آنندراج)،
- چارماه و چار شش ستاره، کنایه از چهار نعل دست و پای اسب که هر نعلی شش میخ دارد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند. محل تقاطع دو کوچه یا دو راه یا دو خیابان. آنجا که از چهار جهت و سوی گذر و معبر ممتد گردد و هر معبری راهی مقابل خود و ممتد در جهت مخالف خود داشته باشد. رجوع به چارراه شود.
- سر چهارراه، ملتقای گذرهای چهارگانه یا نقاط متصل به محل تقاطع. حوالی جائی که از هر جهت از جهات چهارگانه آن گذر و معبری بیرون رفته باشد
لغت نامه دهخدا
طائفه ای است اصل آنها از خلج بلوک قونقیری است همه چادرنشین ییلاق آنها در پاکت بلوک قونقیری و قشلاق آنها در جزیره علی یوسف از دریاچۀ بختکان معیشت آنها از گوسفند و بز است، (فارسنامۀ ناصری ص 331)
لغت نامه دهخدا
اصطلاحی در قمار، اصطلاحی در بازی آس و ورق، چهارورق از اوراق بازی که بر هر یک تصویر شاه نقش شده باشد، چار صورت شاه در بازی آس و دیگر بازیهای ورق
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ)
داروئی است. و صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی در ترکیب معجون شلیثا نام آن آرد و به تازی آن را تراب اربعه گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. در 12هزارگزی باخترلنده مرکز دهستان واقع است. 100 تن سکنه دارد. از چشمه آبیاری میشود. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع آنان دستی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارگاه
تصویر بارگاه
خیمه پادشاهان، بارگه، جائی که پادشاهان مردم را بحضور بپذیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارباغ
تصویر چارباغ
چهار پاره چار پاره چالپاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارتار
تصویر چارتار
ربایی که دارای چهار سیم است طنبوری که چهار تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهراه
تصویر شاهراه
راه عام و جاده بزرگ و وسیع، راه وسیع و عام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با راه
تصویر با راه
آنکه در راه راست میرود مقابل بیراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارراه
تصویر خارراه
کنایه از کسی یا چیزی که مانع پیشرفات کسی بشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامراه
تصویر هامراه
همراه، رفیق راه و سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارراه
تصویر چهارراه
جائی که دو راه یا دو کوچه همدیگر را قطع کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگاه
تصویر چارگاه
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارگاه
تصویر بارگاه
دربار و کاخ شاهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاهراه
تصویر شاهراه
راهی که وسعت دارد، راه عام، جاده اصلی و بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارشانه
تصویر چارشانه
اپلکاره
فرهنگ واژه فارسی سره
ملتقای چهارخیابان، چارراه، تقاطع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مانع، مزاحم، سد راه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چهارخانه، تکبیر
دیکشنری اردو به فارسی