جدول جو
جدول جو

معنی چاردهمی - جستجوی لغت در جدول جو

چاردهمی
(دَ هَُ)
هر چیز که در مرتبۀ چاردهم واقع شود. مرتبه ای بین سیزدهم و پانزدهم
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باردهی
تصویر باردهی
میوه دادن، حاصل دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاردهم
تصویر چهاردهم
ویژگی آنکه یا آنچه در مرتبۀ چهارده قرار دارد، چهاردهمی، چهاردهمین
فرهنگ فارسی عمید
(خَ)
مزرعه ای است از سیستان، قدیم النسق سکنۀ این مزرعه شصت و پنج نفر میباشند. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
چهارمی. چهارمین. چیزی در مرتبۀ چهارم. و رجوع به چارمین شود
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
چهارورق ده خال. اصطلاحی در بازی ورق. چارلکات در بازی آس. چاربرگ ورق بازی که بر روی هر یک ده خال نقش شده
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
مخفف چهارده. تعیینی عددی که شامل میشود عدد ده بعلاوۀ چهار را. (ناظم الاطباء). عدد دورقمی مرکب از چهار و ده. عددی در مرتبۀ عشرات. اربعهعشر. دو برابر عدد هفت. عددی است میان سیزده و پانزده و صورت آن با ارقام هندی این است: (14) و (14) و با ارقام رومی (XIV) :
چو عمر آمد بحد چارده سال
برآمد مرغ دانش را پر وبال.
نظامی.
گر شغل دگر حرام بودی
در چارده مه تمام بودی.
نظامی.
، بدر و ماه تمام. (ناظم الاطباء).
- مثل ماه شب چارده، سخت زیباروی. و رجوع به بدر و ماه شود.
- مه چارده، ماه چارده. ماه شب چارده. پرماه:
حور عین میگذرد در نظر سوختگان
یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد.
سعدی.
تو سرو دیده ای که کمر بست بر میان
یا ماه چارده که بسر برنهد کلاه.
سعدی.
چارده ساله بتی چابک شیرین دارم
که به جان حلقه بگوش است مه چاردهش.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 196)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
در چند ولایت واقع است در ملک هزار جریب قریب بدامغان چون بر پشتۀ کوه قلعه ای دارد و قلعۀ بالای کوه را کلات و کلاته گویند به چارده کلاته موسوم شده و اجدادمؤلف از آنجا برخاسته اند. دیگری در خراسان است و آن چارده سنخاس گویند و چهار قلعۀ بزرگ است که بفاصله اندک در فضای جلگۀ سنخاس واقع شده و از آنجا تا جاجرم هشت فرسنگ راه کویر بی آب است و مایل بسمت مغرب است و در بندها در این راه است که معبر تراکمه است به جاجرم و اسفراین و شاهرود و این چارده بر سمت جنوب بجنورد واقع شده و سنخاس و قلعه سپید و اندجان و جعفرآباد در این محل واقع است. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
نام چند ناحیه که در هر یک چهار ده و یا چهار قلعه واقع است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
عبدالقادر بن علی الحسین. نزیل مدینه و خادم فراشه شریفه در حجرۀ نبویه. او راست: اربع رسایل:
1- میزان العدل فی مقاصد احکام الرمل.
2- فواتح الرغائب فی خصوصیات اوقات الکواکب. 3- زهرالمروج فی دلائل البروج. 4- لطائف الأشاره فی خصائص الکواکب السیاره و آن با کتاب شمس المعارف الکبری در بمبئی بسال 1287هجری قمری و در مصر ذیل شمس المعارف الکبری بسال 1318هجری قمری بطبع رسیده است. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
ازدمی. نام جانوریست نامعلوم. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اردمی. ازدمی. جانوری است غیر معلوم.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اطاقی که چار در داشته باشد. اطاقی دارای چهار در. خانه چاردری:
عیسی ز چاردری با جمله جمع رسل
پیش آمده بادب کرده سلام ادا.
مجیر بیلقانی (در وصف معراج رسول).
، کنایه است از عالم. (از ناظم الاطباء) ، کنایه است از عناصر اربعه. (از مجموعۀ مترادفات ص 251)
لغت نامه دهخدا
(دَ هَُ)
مخفف چهاردهمین. چاردهمی. چیزی در مرتبۀ چهاردهم
لغت نامه دهخدا
(دِ)
میوه آوردن درخت. بارآوری. حاصل دادن درخت. رجوع به جنگل شناسی ساعی چ 1327 هجری شمسی دانشگاه طهران ج 1 ص 162، 166، 169 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
با چهار چشم، کنایه است از مراقبت بسیار، چارچشمی چیزی را پائیدن، مواظب بودن که آن را ندزدند یا به آن آسیبی نرسد. رجوع به چارچشمی پائیدن شود، چارچشمی گریه کردن، سخت اظهار فقر یا بی تمتعی از کاری کردن و غالباً بدروغ. نهایت اظهار فقر یا بدبختی با گریه کردن. رجوع به چارچشمی گریه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اصطلاح قمار. اصطلاحی در بازی ورق. قمار چارنفری. شرکت چار نفر در قمار با ورق. همبازی شدن چار نفر در قماری که بیش از چار نفر هم میتوانند در آن بازی شرکت کنند. چهار حریف در بعضی قمارها. چارتایی. چار نفری. چارحریفی. چار نفری بازی کردن
لغت نامه دهخدا
نام بلوکی از یازده بلوک ناحیۀ کردستان سنه. (جغرافیای مفصل تاریخی غرب ایران نگارش بهمن کریمی ص 71)
اسم بلوک غربی از توابع صاین قلعۀ افشار. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 175)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ دَ هَُ)
مرکب از: میان + گی، میانجی، واسطه، سبب، ذریعه، ذرعه، (یادداشت مؤلف)،
توسط، (آنندراج) (یادداشت مؤلف)، میانجی گری، وساطت، (یادداشت مؤلف)،
- میانگی کردن، وساطت، میانجی گری، میانجی شدن، توسط، (یادداشت مؤلف) : در میان زن و شوهر میانگی نکنید، (از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ هَُ)
چهاردهم. (مرکب از چهارده + میم ماقبل مضموم، پسوند عدد ترتیبی + ’ین’، علامت نسبت) آنچه درمرتبۀ چهاردهم قرار گیرد. رجوع به چاردهمین شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هَُ)
مخفف چهاردهم. چیزی که در مرتبۀ چهارده واقع شود. (ناظم الاطباء) ، بدر و ماه تمام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاردهی
تصویر کاردهی
استخدام
فرهنگ واژه فارسی سره
چهارم، نفر چهارم، چهارمی، چهارمین
فرهنگ گویش مازندرانی
یکی از روستاهای شرق کردکوی که در شمال بالا جاده واقع است.، عدد چهارده
فرهنگ گویش مازندرانی