جدول جو
جدول جو

معنی چارخیک - جستجوی لغت در جدول جو

چارخیک
شکمی که از پرخوری بر آمده شد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارتیک
تصویر مارتیک
(پسرانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پاردیک
تصویر پاردیک
(پسرانه)
نام پدربزرگ ساسان به نوشته سنگ نوشته کعبه زرتشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گارنیک
تصویر گارنیک
(پسرانه)
پری کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاربیخ
تصویر چاربیخ
چهاربیخ، برای مثال درختی ست شش پهلو و چار بیخ / تنی چند را بسته بر چارمیخ (نظامی۵ - ۷۸۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاریک
تصویر چهاریک
یک بخش از چهار بخش چیزی، یک چهارم چیزی، یک چهارم، ربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاریک
تصویر چاریک
چهاریک، یک بخش از چهار بخش چیزی، یک چهارم چیزی، یک چهارم، ربع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارخیز
تصویر بارخیز
حاصلخیز، بارور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارمیخ
تصویر چارمیخ
چهارمیخ، برای مثال گر جز به تو محکم است بیخم / برکش چو صلیب چارمیخم (نظامی۳ - ۴۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارخسک
تصویر خارخسک
گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد
خنجک، خسک، حسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ، جسمی
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
چهارمین. منسوب به عدد چهار. چیزی در مرتبۀ چهارم:
پهلوی عیسی نشینم بعد از این
بر فراز آسمان چارمین.
مولوی
لغت نامه دهخدا
چهارمیخ، نوعی شکنجه، معروف است و آن چنان باشد که شخصی را خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به روی خوابانند و چهار دست و پای او را به میخ بندند، (برهان)، نوعی از سیاست مقرری و آن چنان باشد که شخصی را که خواهند شکنجه کنند بر پشت یا به رو بخوابانند و هر چهار دست و پای او را محکم بر میخ بربندند، (آنندراج)، نوعی از تعذیب که مجرم را به چهارمیخ دست و پا بندند، (غیاث) :
عدل تو ظلم و فتنه را نعل گرفت لاجرم
هر دو چو نعل مانده اند ازتو به چارمیخ در،
مجیر بیلقانی،
جان یوسف زاد را کآزاد کردۀ همت است
وا رهان زین چارمیخ هفت زندان وا رهان،
خاقانی،
درختی است شش پهلو وچاربیخ
تنی چند را بسته بر چارمیخ،
نظامی،
یا برین تخت شمع من مفروز
یا چو تختم به چارمیخ بدوز،
نظامی،
دشمنش چون درخت بیخ زده
بر در او به چارمیخ زده،
نظامی،
دچار چارمیخ و شکنجه و عذاب و قطع دستها میشود، (بهاءالدین ولد)،
خون خوری در چارمیخ تنگنا
در میان حبس و انجاس و عنا،
مولوی،
چارمیخ شه ز رحمت دور نی
چارمیخ حاسدی مغفور نی،
مولوی،
دعوی خود را چو کاذب یافت پیش خلق تو
خویش را بر چارمیخ خار زدناچار گل،
اشرف (از آنندراج)،
، کنایه از عناصر اربعه هم هست، (برهان) :
شش جهت را ز هفت بیخ برآر
نه فلک را به چارمیخ برآر،
نظامی،
، عمل لواطه را نیزگویند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
چهارملک. چهار فرشتۀ مقرب خدا. جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل:
گاهی براق چارملک را لگام گیر
گاهی به دیو هفت سری بر کند لگام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
از مزارع چارگنبد سیرجان است. (مرآت البلدان ج 4 ص 51)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
خون و بلغم و صفرا و سودا. صفرا و سوداو بلغم و خون مطابق اصطلاح پزشکان قدیم:
از سر و پای تا بگردن و گوش
هست از این چارخلط عاریه پوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مزرعه ای است از سیستان، قدیم النسق سکنۀ این مزرعه شصت و پنج نفر میباشند. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(چِ بَ)
ابوسلیمان چغری بک داود بن میکائیل بن سلجوق پدر الب ارسلان. جغربک. جغری بک. جقربک. جقری بک. چغری بک: و میکائیل در ایام جوانی درحین محاصرۀ قلعه ای از قلاع ترکستان بزخم تیری کشته شد و از او دو پسر ماند: طغرل بیک محمد و چغر بیک داود. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 480) : و چون طغرل بیک و چغربیک این خبر شنیدند از توجه سپاه غزنین اندیشیده عیال و اطفال خود را در مواضع حصین مضبوط ساختند و دست به نهب و تاراج اموال رعایا دراز کرده صدای مخالفت در خراسان انداختند. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 482). خواجه نظام الملک از صحبتش (صحبت ابن شاذان عمید بلخی) متنفر گشته بمرو گریخت و عز بساط بوسی چغربیک سلجوقی حاصل کرده شمه ّای از احوال خود معروض داشت و چغربیک را حسن تقریر نظام الملک دلپذیر افتاده... خواجه را به الب ارسلان سپرد. (حبیب السیر ج 2 ص 49). و رجوع به جغربیک و جغری و چغری بک و چغری سلجوقی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چارعنصر. آب و باد و خاک و آتش:
و آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چارخصمشان به یکی خانه اندرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
شجاع و جنگجوی. (ناظم الاطباء) ، کسی که مایل به زنان باشد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از مفسد و محیل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
خانه چهارم نرد، اصطلاحی در بازی نرد، خانه چهارم از نرد در زیر خانه افشار
لغت نامه دهخدا
اصطلاحی در بازی ورق که بر یک برگ چار خال یا دو برگ دو خال یا بر دو برگ که یکی سه خال و دیگری تک خال است اطلاق شود، چارخال بازی نرد که چون کعبتین اندازندهر یک دو خال یا یکی سه خال و دیگری یک خال باشد
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ یَ / یِ)
ربع. یک چهارم. یک قسمت از چهار قسمت چیزی. ربع. ربیع. (منتهی الارب) : هزیع، مقدار یک چهاریک از شب. رجوع به چاریک و ربع و محلّه شود.
- چهاریک دانگ، دو حبه. یک طسوج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
قسمی از کلاه چهارگوشه. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح بنایی، نوعی سقف گنبدی شکل را گویند. (درفیض آباد محولات بخش تربت حیدریه اکنون مصطلح است)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ)
خاری باشد سه پهلو بهترین آن بستانی بود و آن را مغربیان حمص الامیر خوانند معتدل است و آن را در جای که کک بسیار باشد بیفشانند همه بمیرند. (آنندراج) (برهان قاطع). نام نباتی است که در خرابه ها و نزدیک آبها می روید شاخه های آن بر روی زمین پهن شود و خار آن چون بر پای پیل رود فریاد برآورد و در دواها بکار برند. (انجمن آرای ناصری). گیاهی است که دارای ساقه های دراز و چترهائی کم گل و دانه هائی است که برجستگیهای روی آن بصورت خارهای کوچک و منحنی در آمده و به لباس می چسبد. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 236). بستیباج. شکوهنج. شکوهج، تخمی است خاردار که بدواها بکار آید. (فهرست مخزن الادویه) (بحر الجواهر). رجوع به خسک شود، خنجک و آن خاری باشد سه پهلو از آهن که در روز جنگ برای مجروح شدن دست اسبان در میدان ریزند و چنانکه گفته اند:
خسک در گذرگاه کین ریختند
نقیبان خروشیدن انگیختند.
(از آنندراج).
حسک
لغت نامه دهخدا
خاربست، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
شاخه هائی ازگیاهان که ممکن است بر روی آنها میوه ای پیدا شود
لغت نامه دهخدا
(چارْ یَ)
ناحیه ای است مابین هرات و بلخ. (مرآت البلدان ج 4 ص 66)
لغت نامه دهخدا
(چارْ یَ / یِ)
چهاریک. یک حصه از چهار حصه هر چیز باشد. (برهان) (آنندراج). ربع. یک چهارم. یک قسمت از چهار قسمت هر چیز. یک بخش از چهار بخش هر چیز:
سه یک بود تا چاریک بهر شاه
قباد آمد و ده یک آورد راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نارخوک
تصویر نارخوک
خشخاش کوکنار، افیون تریاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار یک
تصویر چهار یک
یک چهارم چیزی چارک
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شکنجه معروف است که شخص را بخوابانند و دست و پای او را به میخ بندند
فرهنگ لغت هوشیار
بیخ کاسنی و بیخ رازیانه و بیخ کبر و بیخ کرفس که آنها را اصول الاربعه گونید، چهار عنصر: آب باد خاک آتش
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی بگ و بیک برابر با بزرگ و والا بر گرفته از واژه بغ پارسی است بار بد بار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارخسک
تصویر خارخسک
((خَ سَ))
گیاهی است بیابانی با شاخه هایی که روی زمین می خوابد و خارهای سه پهلو دارد، کنایه از شخص مزوّر و مردم آزار، خنجک
فرهنگ فارسی معین
یک چهارم، نوعی شراکت و سهمیه بندی در اجاره ی زمین کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی