ربع. یک چهارم. یک قسمت از چهار قسمت چیزی. رُبُع. رَبیع. (منتهی الارب) : هزیع، مقدار یک چهاریک از شب. رجوع به چاریک و ربع و مُحَلّه شود. - چهاریک دانگ، دو حبه. یک طسوج. (منتهی الارب)
نوعی تاخت اسب. نوعی دویدن اسب. تاخت و چهار نعل یا آرام و یرتمه. (از ناظم الاطباء). قسمی دویدن اسب که آن را چهارگانه گویند. (یادداشت مؤلف) ، اسب خوش راه و تیزدو. (ناظم الاطباء)
چهاریک. یک حصه از چهار حصه هر چیز باشد. (برهان) (آنندراج). ربع. یک چهارم. یک قسمت از چهار قسمت هر چیز. یک بخش از چهار بخش هر چیز: سه یک بود تا چاریک بهر شاه قباد آمد و ده یک آورد راه. فردوسی
مرکب از عدد چهار و یاء نسبت. منسوب به عدد چهار. - ده چهاری، نسبت به چهارده، چهاردهی: من کیستم که بر من نتوان دروغ بستن نه قرص آفتابم نه ماه ده چهاری. منوچهری