جدول جو
جدول جو

معنی چاراصل - جستجوی لغت در جدول جو

چاراصل(اَ)
عناصر اربعه (آب و خاک و باد و آتش) :
یک دو شد از سه حرفش چاراصل و پنج شعبه
شش روز و هفت اختر نه قصر و هشت منظر.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مارال
تصویر مارال
(دخترانه)
آهو، غزال، زیبا، آهو، زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جارالل
تصویر جارالل
(پسرانه)
لقب زمخشری دانشمند معروف در قرن پنجم و ششم که استاد سفیر حدیث نحو لغت و علوم بلاغی بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شارایل
تصویر شارایل
(پسرانه)
خدای پادشاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سارال
تصویر سارال
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سنندج
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از با اصل
تصویر با اصل
اصل دار، شریف، اصیل، نجیب، آزاده نژاد، اصل دار، اصل پاک، استخوٰان دار، پاک سرشت، نژاده، پاک فطرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارالل
تصویر پارالل
در ژیمناستیک، دو چوب موازی افقی و نزدیک به هم که روی پایه های عمودی نصب شده اند و ورزشکاران با آن حرکات ورزشی انجام می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارفصل
تصویر چهارفصل
مناسب برای تمام فصول مثلاً لباس چهارفصل، تمام سال، چهار هنگام، همه وقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که از سوزاندن قند یا شکر به دست می آید و در تهیۀ بستنی، نوشابه، کیک و مانند آن به کار می رود، قند سوخته، شکر سوخته
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
دستۀ چهاراسبی. (ناظم الاطباء). چاراسبه
لغت نامه دهخدا
(صِ)
بی حاصل. بی فایده. بی سود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده ای که در حرارتهای زیاد از ساکاروز یا قند متعارفی به دست می آید. (گیاه شناسی ثابتی ص 118). قند سوخته
لغت نامه دهخدا
اصطلاحی در بازی ورق که بر یک برگ چار خال یا دو برگ دو خال یا بر دو برگ که یکی سه خال و دیگری تک خال است اطلاق شود، چارخال بازی نرد که چون کعبتین اندازندهر یک دو خال یا یکی سه خال و دیگری یک خال باشد
لغت نامه دهخدا
(خَ)
چارعنصر. آب و باد و خاک و آتش:
و آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چارخصمشان به یکی خانه اندرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
چهارعمل حساب، جمع وتفریق و ضرب و تقسیم. و رجوع به چارعمل اصلی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
چهارنعل. نوعی از راه رفتن اسب. نوعی از دویدن اسب. راندن اسب بشتاب. قسمی از دوانیدن اسب
لغت نامه دهخدا
مدت چهار سال، (ناظم الاطباء)، چهارساله
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ اَ)
چهارعنصر است. آب و آتش، باد و خاک. رجوع به چاراصل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
اشکال اربعۀ منطق
لغت نامه دهخدا
(فَ)
چهارفصل. چارموسم. چارهنگام. چارفصل سال. بهار و تابستان و پائیز و زمستان. ربیع و صیف و خریف و شتاء:
در چنین فصل تا ب خانه شاه
داشته طبع چارفصل نگاه.
نظامی.
آنچه مقصود شد در این پیکار
چارفصل است به ز فصل بهار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از چارگل
تصویر چارگل
چهار گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازاصل
تصویر ازاصل
ازبن از آغاز از ریشه هچ بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراجل
تصویر اراجل
جمع رجل، پیادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اراذل
تصویر اراذل
فرومایگان فرومایگان، ناکسانس
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ارمل وارمله، تکزیستان تکها مردان بی زن زنان بی شوی، بی چیزان، جمع ارمل و ارمله. الف - مردان بی زن زنان بی شوهر. ب - مستمندان فقیران مساکین درویشان مردان و زنانی که قدرت هیچ چیز نداشته باشند،جمع ارموله
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی هم سویه همسوی دو چوب موازی که آنها را بطور افقی و نزدیک بهم بر پایه های عمودی نصب کنند و روی آن حرکات ورزشی انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارقل
تصویر چارقل
چهار سوره از قرآن کریم که هر یک از آن با کلمه (قل) آغاز میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با اصل
تصویر با اصل
ریشه دار اصیل اصل دار با اصالت با خانواده نجیب شریف مقابل بی اصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باحاصل
تصویر باحاصل
سود رسان سودمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که در حرارتهای زیاد از ساکاروز یا قند بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاحاصل
تصویر لاحاصل
بی حاصل بی فایده بی سود
فرهنگ لغت هوشیار
((لِ لْ))
دو چوب موازی که آن ها را به طور افقی و نزدیک به هم بر پایه های عمودی نصب کنند و روی آن حرکات ورزشی انجام دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
((مِ))
قند سوخته، ماده ای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی به دست آید
فرهنگ فارسی معین
چوبی که بر روی دیوار خانه گذارند و شاه تیرها بر آن جای گیرند
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشاهی
فرهنگ گویش مازندرانی