جدول جو
جدول جو

معنی چائوش - جستجوی لغت در جدول جو

چائوش
پیش خوان زوار، آنندراج و فرهنگ نظام آن را واژه ای ترکی و
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاووش
تصویر چاووش
(پسرانه)
آنکه پیشاپیش زائران حرکت می کند و اشعار مذهبی می خواند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاووش
تصویر چاووش
کسی که پیشاپیش دسته ای حرکت می کند و اشعار مذهبی می خواند، کسی که پیشاپیش قافله یا لشکر حرکت می کرد و آمدن آنان را با صدای بلند اعلام می کرد، برای مثال بانگ چاووشان چو در ره بشنود / تا نبیند رو به دیواری کند (مولوی - ۳۶۷)، مامور تشریفات دربار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاوش
تصویر چاوش
چاووش، برای مثال ز دل دادن چاوشان دلیر / دلاور شده گور بر جنگ شیر (نظامی۵ - ۸۰۱)، نفیر چاوشان ز «دور شو، دور» / ز گیتی چشم بد را کرده مهجور (نظامی۲ - ۲۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از کفش و پای افزار باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، چموش، کفش، پاپوش، پوزار، نوعی کفش روستایی، و رجوع به کفش شود
لغت نامه دهخدا
چاوش، نقیب لشکر، (برهان)، آنکه صفوف در حرب راست کند و از تعدی لشکریان ممانعت نماید، کسی که شمارۀ افراد لشکر و هویت یکایک آنان و وظائف هر یک را داند، مراقب سپاهیان، اترور، زابن، (منتهی الارب) ’: هیچکس را زهره نبود که شراب آشکارا خورد که چاووشان و محتسبان گماشته بودند’، (تاریخ بیهقی)،
از حشمت سلطانی و از تاج فریدون
چاووش ورا قبه و قوقوی کلاه است،
سوزنی،
، نقیب قافله، (برهان)، نقیب و جارچی و پیک و یساول و رئیس و پیشوا و وکیل و پیشرو کاروان، (ناظم الاطباء)، کسی که دعوت رفتن بزیارت عتبات عالیات کند، در اصطلاح روستائیان خراسان، کسی باشد که در فصل مناسب زیارت در دهات و روستاها سواره یا پیاده براه افتد و روستائیان را بوسیلۀ جار زدن یا خواندن اشعار مهیج و مناسب بزیارت اعتاب مقدسه تشویق و تهییج نماید، سرهنگ و صاحب منصبی که پیشاپیش حاکم و اشخاص بزرگ میرود، (ناظم الاطباء) :
بانگ چاووشان چو از ره بشنود
تا نبیند رو به دیواری کند،
مولوی،
و رجوع به چاوش شود، بزغالۀ نر یکساله، (در اصطلاح روستائیان تربت حیدریه و گناباد)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نقیب لشکر. (آنندراج) (غیاث). چاووش. (ناظم الاطباء). نقیب سپاه. (فرهنگ نظام). آنکه در جنگ فرمان حمله دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق کند:
گر حاجب تو پوشد پیکار را زره
ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر.
امیرمعزی.
تو قاهر مصر و چاوشت را
بر قاهره قهرمان ببینم.
خاقانی.
نفیر چاوشان از دورشو دور
ز گیتی چشم بد را کرده مهجور.
نظامی.
ز دل دادن چاوشان دلیر
دلاور شده گور بر جنگ شیر.
نظامی.
پسر چاوشان دید و تیغ و تبر
قباهای اطلس کمرهای زر.
نظامی.
، کسی که در دربار شاهان یا در نزد امراء و بزرگان وظیفه دار امور تشریفاتی بوده و در روزهای سلام اشخاص را به حضور آنان معرفی مینموده است. رئیس تشریفات:
چاوش اوهام نتواند رسیدن
تا کجا تا آخرین صف روز بارت.
انوری.
نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک
قباد چاوش روز سلام اوزیبد.
خاقانی.
، نقیب قافله. (آنندراج) (غیاث). نگهبان و مراقب کاروانیان، دربان. (فرهنگ نظام) :
ای چاوش سپید تو هم خادم سیاه
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار.
خاقانی.
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش.
نظامی.
روزها شد که بنده می آید
بر در و ره نمیدهد چاوش.
پوربهای جامی.
و رجوع به چاووش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از چاووش
تصویر چاووش
نقیب و پیشرو لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی جلویز چارگ روزبان پیشرو لشکر و کاروان نقیب قافله، کسی که پیشاپیش قافله یا زوار حرکت کند و آواز خواند، حاجب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاوش
تصویر چاوش
((وُ))
پیشرو لشکر و قافله، کسی که پیشاپیش قافله یا کاروان زایران حرکت کند و آواز خواند، حاجب
فرهنگ فارسی معین
پیشرو قافله، طلایه، نقیب قافله، راهنمای زوار، اشعارمذهبی، حاجب، چاووش خوان، چاووشگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آوازی آیینی برگرفته از موسیقی مذهبی استپیش خوانی به هنگام
فرهنگ گویش مازندرانی
آن که زود سرما خورد، فرد حساس در برابر سرما
فرهنگ گویش مازندرانی
در لغت به معنی: نقیب لشگر و در مازندران از مقامات موسیقی آیینی
فرهنگ گویش مازندرانی