جدول جو
جدول جو

معنی پیچگان - جستجوی لغت در جدول جو

پیچگان
ده کوچکی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند واقع در 102هزارگزی جنوب خاوری قاین و 20 هزارگزی خاور راه اتومبیل رو اسفدن به اسفج، دامنه، معتدل دارای 20 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دریاچۀ پیچگان (صحیح کلمه بختگان است) میگویند در محل آن را چنین نامند (؟)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیمگان
تصویر نیمگان
نیم نیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچان
تصویر پیچان
پیچاندن، پیچیده، در حال پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
گروهی از سربازان که در یک محل متوقف و مامور نگهبانی آن محل باشند، ساخلو، محلی که این گروه در آن مستقر می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
روز سیزدهم تیرماه، جشنی که در این روز در ایران باستان، برپا می کرده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیاگان
تصویر نیاگان
نیاکان، اجداد، پدران
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار واقع در 82 هزارگزی باختر چاه بهار و 15 هزارگزی شمال راه مالرو چاه بهار به جاسک، جلگه گرمسیر (مالاریائی)، دارای 100 تن سکنه، آب آن از چاه و باران، محصول آن غلات و خرما و لبنیات، شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
ده پشنگان، سه فرسخ میانۀ شمال و مغرب گاوگان است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
ده پلنگان، موضعی در دوفرسخ ونیمی میانۀ جنوب و مشرق نیریز و در چهارفرسنگی میانۀ جنوب و مشرق طارم. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(چِ)
پیچیدگی. (آنندراج) :
تبارک اﷲ ازین گردش آفرین قلمت
که برده آب رخ پیچمان طرۀ حور.
طالب آملی.
- خوش پیچمان، با پیچیدگی زیبا:
تو گر خوش پیچمانی غارت دلها توانی کرد
چه مطلب همچو گل دستار اوغانی بسرپیچی.
زکی ندیم
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن، پیچنده:
بخوردند و کردند آهنگ خواب
بسی مار پیچان برآمد ز آب،
فردوسی،
همی زور کرد آن بر این این بر آن
گرازان و پیچان دو مرد جوان،
فردوسی،
سرمژه چون خنجر کابلی
دو زلفش چو پیچان خط بابلی،
فردوسی،
چپ و راست پیچان عنان داشتن
میان یلان گردن افراشتن،
فردوسی،
یکی دار فرمود کسری بلند
فروهشت از دار پیچان کمند،
فردوسی،
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بیفکند و آمد میانش ببند،
فردوسی،
ابر خاک چون مار پیچان ز کین
همی خواند بر کردگار آفرین،
فردوسی،
برستی ز دریا و جنگ نهنگ
بدشت آمدی باز پیچان بجنگ،
فردوسی،
برافکند برگستوان بر سمند
بفتراک بربست پیچان کمند،
فردوسی،
بشد گرد چوپان و دو کره تاز
ابا زین و پیچان کمندی دراز،
فردوسی،
نهانی ازان پهلوان بلند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند،
فردوسی،
اژدها کردار پیچان در کف رادش کمند
چون عصای موسی اندر دست موسی گشته مار،
فرخی،
پیچان درختی بار او نارون
چون سرو زرین پر عقیق یمن،
فرخی،
ز صحرا سیلها برخاست هر سو
دراز آهنگ و پیچان و زمین کن،
منوچهری،
چو رویش باد نیکو ماه و سالش
چو مویش باد پیچان بدسگالش،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
چو شاه زنگ بودش جعد پیچان
دو رخ پیشش چو دو شمع فروزان،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
به رخشش بکردار پیچان درختی
که پیچان پدید آید از ابر آذر،
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
ما در طلب زلف تو چون زلف تو پیچان
ما در هوس چشم تو چون چشم تو بیمار،
سنایی،
چون پوست فکند و ز دهان مهره برآورد
این افعی پیچان که کند عمر گزایی،
خاقانی،
خواص آذربیجان چو دود آذر پیچان
بسوختند وز هریک هزار دود برآمد،
خاقانی،
از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کاین زمان
بر در ایوان نه زنجیر و نه دربان دیده اند،
خاقانی،
فلک افعی زمرد سلب است
دفع این افعی پیچان چکنم،
خاقانی،
سر زلف پیچان چو مشک سیاه
وزو مشکبو گشته مشکوی شاه،
نظامی،
بس جهان دیده این درخت قدیم
که تو پیچان برو چو لبلابی،
سعدی،
خبل، روزگار سخت و پیچان بر مردم، خجوجاه، باد وزان سخت درپیچان، (منتهی الارب)، رجوع به در پیچان شود، تشغزبت الریح، پیچان وزید باد، تشغزب، پیچان وزیدن باد، (منتهی الارب)، عقص، پیچان گردانیدن شاخ گوسفند، (منتهی الارب)، مرغول، جعد، مجعد، مقصب، موی پیچان، جعاده، جعوده، تجعد، تقرد، پیچان گردیدن موی، (منتهی الارب)، رجل جعد، مرد پیچان موی، (منتهی الارب)، گردان، روی برگرداننده، روی برتابنده، دوری جوینده، پرهیزکننده، پیچنده، روی گردان:
بسنده نباشیم با شهر خویش
همی شیر جوییم پیچان ز میش،
فردوسی،
، بهم برآینده، طومارسان پیچنده، گردان بهرسوی بسبب تک و تاز مخالفان یا بپیروی از سران و پیشروان لشکر:
چو با مهتران گرم کرد اسب شاه
زمین گشت جنبان و پیچان سپاه،
فردوسی،
- مصراع پیچان، کنایه از مصراع و مضمونی که بتأمل و تفکر معلوم شود:
مصرع پیچانم از من اهل دانش بگذرید
عقده از دل واشود گر پی بمضمونم برید،
دانش (از آنندراج)،
، متأثر، مضطرب، بی آرام، باتشویش، از دردی یا اندوهی بر خویش پیچنده:
بخورد و ز خوان زار و پیچان برفت
همی راند تا خانه خویش تفت،
فردوسی،
نهانی ز سودابۀ چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر،
فردوسی،
همی بود پیچان دل از گفتگوی
مگر تیره گرددش زین آب روی،
فردوسی،
شب آمد باندیشه پیچان بخفت
تو گفتی که با درد و غم بود جفت،
فردوسی،
همه زیردستانش پیچان شده
فراوان ز تندیش بیجان شده،
فردوسی،
بدین تیره اندیشه پیچان بخفت
همه شب دلش با ستم بود جفت،
فردوسی،
چو دیدند رنگ رخ شهریار
برفتند گریان و پیچان چو مار،
فردوسی،
برفتند پیچان و لب پرسخن
پر از کین دل از روزگار کهن،
فردوسی،
بسوزم چون ترا پیچان ببینم
بپیچم چون ترا سوزان ببینم،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
پیش حق آتش همیشه در قیام
همچو عاشق روز و شب پیچان مدام،
مولوی،
جهان چون چاکری است که پیچان و لرزانست در فرمان او با چون و چراش کاری نیست، (کتاب المعارف)، آدمی بچه پیچان عظیم است در سلامت نمی زید چنگ بهر جای درمیزند از آنکه از هوای عدم اینجا درافتاده است، نه اول می بیند و نه آخرمی بیند، می ترسد که اگر چنگ در جائی زند هلاک شود، (کتاب المعارف)، پیچنده بر خویش از خشمی یا اندوهی یا کینه ای:
کنیزک نیامد ببالین اوی
برآشفت و پیچان شد از کین اوی،
فردوسی،
برفتند پیچان دمور و گروی
بر شاه توران نهادند روی،
فردوسی،
، کوفته، رنجور، پیچنده:
بدو گفت گوید جهاندار شاه
که من سخت پیچانم از رنج راه،
فردوسی،
همی راند حیران و پیچان براه
بخواب و بآب آرزومند شاه،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
نام روز سیزدهم از ماه تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشگان
تصویر پوشگان
نام مقامی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ویژه (وزان کوه با ویژگان سوی دشت در آمد یکی گرد بیشه بگشت. (گرشا) بگردش (بگرد عماری ویس) خادمان و نامداران گزیده ویژگان و جانسپاران. (ویس ورامین)، مصون، مخصوصا خصوصا: (که دشنام او ویژه دشنام ماست) که او از پی و خون و اندام ماست) (شا)، تلگراف لوکس یا بویژه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیمگان
تصویر نیمگان
نیم نیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرگان
تصویر پدرگان
آنچه بفرزند رسیده باشد از پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیادگان
تصویر پیادگان
پاده، مقابل سوارگان
فرهنگ لغت هوشیار
پیراهن: دریغ غر بچگانی که چون غلام شدند (ک) مزین از کله و پیرهان و دستارم. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
پنج تا پنج تا پنج پنج، نوعی تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچان
تصویر پیچان
در حال پیچیدن، پیچنده
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و به حفظ و نگهبانی آن گماشته شده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیچگاه
تصویر هیچگاه
هیچوقت، هرگز
فرهنگ لغت هوشیار
((دِ))
محل اسکان گروهی از سربازان که برای محافظت محلی در آنجا متوقف شوند، سربازخانه، ساخلو، دسته های پیاده نظام عهد ساسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
((پَ))
پنج تا پنج تا، نوعی تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیرگان
تصویر تیرگان
((رْ یا رَ))
جشنی که ایرانیان در روز سیزده از ماه تیر (تیر روز) برپا می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویژگان
تصویر ویژگان
((ژَ))
دوستان خاص، نزدیکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچان
تصویر پیچان
مشوش، مضطرب، در حال پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویژگان
تصویر ویژگان
خواص
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدگان
تصویر دیدگان
انظار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هیچگاه
تصویر هیچگاه
هیچ وقت، هیچوقت، ابداً
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیرگان
تصویر سیرگان
سیرجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایگان
تصویر پایگان
سلسه مراتب، درجات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیوگان
تصویر بیوگان
عروس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیروان
تصویر پیروان
حامیان، طرفداران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ریزگان
تصویر ریزگان
جزئیات
فرهنگ واژه فارسی سره