جدول جو
جدول جو

معنی پیچا - جستجوی لغت در جدول جو

پیچا
پیچنده، پیچیده، در حال پیچیدن
تصویری از پیچا
تصویر پیچا
فرهنگ فارسی عمید
پیچا
صفت فاعلی دائمی، پیچنده، محیط بجمیع اطراف و بهمه جا فرارسیده واحاطه نموده و پیچنده، (آنندراج)، که پیچد، پیچان
لغت نامه دهخدا
پیچا
گربه (در دیلمان و گیلان)
لغت نامه دهخدا
پیچا
پیچنده پیچان، محیط بجمیع اطراف و بهمه جا فرا رسیده و محیط
تصویری از پیچا
تصویر پیچا
فرهنگ لغت هوشیار
پیچا
گربه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچک
تصویر پیچک
(دخترانه)
گیاهی زینتی که ساقه ای بالا رونده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیرا
تصویر پیرا
پیراستن، پسوند متصل به واژه به معنای پیراینده مثلاً بوستان پیرا، پوست پیرا، ناخن پیرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشا
تصویر پیشا
نت کوچکی که پیش از نت های اصلی قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچپا
تصویر پیچپا
خرچنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند
کلنجک، پنج پا، کلنجار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچش
تصویر پیچش
پیچ خوردگی، پیچیدگی، پیچ خوردن، در پزشکی اسهال یا حالتی شبیه اسهال که در روده ها پدید آید، دل پیچه، دل پیچا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
آشکار، نمایان، هویدا، ظاهر
پیدا آمدن: پدید آمدن، به وجود آمدن، آشکار شدن، نمایان شدن، برای مثال اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲ - ۴۳۰)
پیدا شدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن
پیدا کردن: یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴)
پیدا گردیدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
پیدا گشتن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچاک
تصویر پیچاک
پیچ و خم، پیچیدگی، پیچش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچان
تصویر پیچان
پیچاندن، پیچیده، در حال پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن، پیچنده:
بخوردند و کردند آهنگ خواب
بسی مار پیچان برآمد ز آب،
فردوسی،
همی زور کرد آن بر این این بر آن
گرازان و پیچان دو مرد جوان،
فردوسی،
سرمژه چون خنجر کابلی
دو زلفش چو پیچان خط بابلی،
فردوسی،
چپ و راست پیچان عنان داشتن
میان یلان گردن افراشتن،
فردوسی،
یکی دار فرمود کسری بلند
فروهشت از دار پیچان کمند،
فردوسی،
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
بیفکند و آمد میانش ببند،
فردوسی،
ابر خاک چون مار پیچان ز کین
همی خواند بر کردگار آفرین،
فردوسی،
برستی ز دریا و جنگ نهنگ
بدشت آمدی باز پیچان بجنگ،
فردوسی،
برافکند برگستوان بر سمند
بفتراک بربست پیچان کمند،
فردوسی،
بشد گرد چوپان و دو کره تاز
ابا زین و پیچان کمندی دراز،
فردوسی،
نهانی ازان پهلوان بلند
ز فتراک بگشاد پیچان کمند،
فردوسی،
اژدها کردار پیچان در کف رادش کمند
چون عصای موسی اندر دست موسی گشته مار،
فرخی،
پیچان درختی بار او نارون
چون سرو زرین پر عقیق یمن،
فرخی،
ز صحرا سیلها برخاست هر سو
دراز آهنگ و پیچان و زمین کن،
منوچهری،
چو رویش باد نیکو ماه و سالش
چو مویش باد پیچان بدسگالش،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
چو شاه زنگ بودش جعد پیچان
دو رخ پیشش چو دو شمع فروزان،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
به رخشش بکردار پیچان درختی
که پیچان پدید آید از ابر آذر،
؟ (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
ما در طلب زلف تو چون زلف تو پیچان
ما در هوس چشم تو چون چشم تو بیمار،
سنایی،
چون پوست فکند و ز دهان مهره برآورد
این افعی پیچان که کند عمر گزایی،
خاقانی،
خواص آذربیجان چو دود آذر پیچان
بسوختند وز هریک هزار دود برآمد،
خاقانی،
از تحیر گشته چون زنجیر پیچان کاین زمان
بر در ایوان نه زنجیر و نه دربان دیده اند،
خاقانی،
فلک افعی زمرد سلب است
دفع این افعی پیچان چکنم،
خاقانی،
سر زلف پیچان چو مشک سیاه
وزو مشکبو گشته مشکوی شاه،
نظامی،
بس جهان دیده این درخت قدیم
که تو پیچان برو چو لبلابی،
سعدی،
خبل، روزگار سخت و پیچان بر مردم، خجوجاه، باد وزان سخت درپیچان، (منتهی الارب)، رجوع به در پیچان شود، تشغزبت الریح، پیچان وزید باد، تشغزب، پیچان وزیدن باد، (منتهی الارب)، عقص، پیچان گردانیدن شاخ گوسفند، (منتهی الارب)، مرغول، جعد، مجعد، مقصب، موی پیچان، جعاده، جعوده، تجعد، تقرد، پیچان گردیدن موی، (منتهی الارب)، رجل جعد، مرد پیچان موی، (منتهی الارب)، گردان، روی برگرداننده، روی برتابنده، دوری جوینده، پرهیزکننده، پیچنده، روی گردان:
بسنده نباشیم با شهر خویش
همی شیر جوییم پیچان ز میش،
فردوسی،
، بهم برآینده، طومارسان پیچنده، گردان بهرسوی بسبب تک و تاز مخالفان یا بپیروی از سران و پیشروان لشکر:
چو با مهتران گرم کرد اسب شاه
زمین گشت جنبان و پیچان سپاه،
فردوسی،
- مصراع پیچان، کنایه از مصراع و مضمونی که بتأمل و تفکر معلوم شود:
مصرع پیچانم از من اهل دانش بگذرید
عقده از دل واشود گر پی بمضمونم برید،
دانش (از آنندراج)،
، متأثر، مضطرب، بی آرام، باتشویش، از دردی یا اندوهی بر خویش پیچنده:
بخورد و ز خوان زار و پیچان برفت
همی راند تا خانه خویش تفت،
فردوسی،
نهانی ز سودابۀ چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر،
فردوسی،
همی بود پیچان دل از گفتگوی
مگر تیره گرددش زین آب روی،
فردوسی،
شب آمد باندیشه پیچان بخفت
تو گفتی که با درد و غم بود جفت،
فردوسی،
همه زیردستانش پیچان شده
فراوان ز تندیش بیجان شده،
فردوسی،
بدین تیره اندیشه پیچان بخفت
همه شب دلش با ستم بود جفت،
فردوسی،
چو دیدند رنگ رخ شهریار
برفتند گریان و پیچان چو مار،
فردوسی،
برفتند پیچان و لب پرسخن
پر از کین دل از روزگار کهن،
فردوسی،
بسوزم چون ترا پیچان ببینم
بپیچم چون ترا سوزان ببینم،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)،
پیش حق آتش همیشه در قیام
همچو عاشق روز و شب پیچان مدام،
مولوی،
جهان چون چاکری است که پیچان و لرزانست در فرمان او با چون و چراش کاری نیست، (کتاب المعارف)، آدمی بچه پیچان عظیم است در سلامت نمی زید چنگ بهر جای درمیزند از آنکه از هوای عدم اینجا درافتاده است، نه اول می بیند و نه آخرمی بیند، می ترسد که اگر چنگ در جائی زند هلاک شود، (کتاب المعارف)، پیچنده بر خویش از خشمی یا اندوهی یا کینه ای:
کنیزک نیامد ببالین اوی
برآشفت و پیچان شد از کین اوی،
فردوسی،
برفتند پیچان دمور و گروی
بر شاه توران نهادند روی،
فردوسی،
، کوفته، رنجور، پیچنده:
بدو گفت گوید جهاندار شاه
که من سخت پیچانم از رنج راه،
فردوسی،
همی راند حیران و پیچان براه
بخواب و بآب آرزومند شاه،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
کلمه ترکی بمعنی کارد:
شب فراق خروس سحر نفس نکشید
خوش آن زمان که سرش را ببرّم از پیچاق،
ملافوقی یزدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
پیچ و خم، (آنندراج)، طره و زلف، (غیاث)، حلقه، (آنندراج) :
ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم
پیچاک زلف یار نظیری بدست ماست،
نظیری،
،
پیچنده و پیچدار، (فرهنگ نظام)، پیچش، پیچ، ذوسنطاریا، شکم روش، علک، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، زحیر، (منتهی الارب)، دل پیچه، شکم پیچه: طحیر، نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی واقع درپنج فرسنگ بیشتر میانۀ شمال و مغرب باشت، (فارسنامۀ ناصری)، محلی به مشرق کوه گیلویه، (رود خانه ...) رودی که آب آن از چشمۀ ویلکان و چشمۀ نمک سرگرفته و بهم پیوسته از پیچاپ کوه گیلویه میگذرد و بنام رود خانه پیچاب موسوم میشود
لغت نامه دهخدا
پیچیده، پیچیده و مرغول (موی سر) :
ز مشک تبتی مرغول و پیچاه
فروهشته ز فرقش تاکمرگاه،
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت، واقع در 5 هزارگزی خاور لشت نشاء و 8هزارگزی شمال پل سفیدرود، جلگه، معتدل، مرطوب، دارای 260 تن سکنه، آب آن از توشاجوب از سفیدرود، محصول آنجا برنج، ابریشم، کنف و صیفی کاری، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیچان
تصویر پیچان
در حال پیچیدن، پیچنده
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بجای پیماینده آید بمعانی ذیل: پیدا کننده اندازه هر چیز اندازه گیرنده اشیا سنجنده کیال: زمین پیمای سخن پیمای، راه رونده طی کننده: آسمان پیمای بحر پیمای جهان پیمای راه پیمای رود پیمای، نوشنده خورنده باده پیمای قدح پیمای جام پیمای
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیدگی گردش انحراف کجیخمیدگی: عوا چهار ستاره اند از شمال سوی جنوب رفته و به آخر پیچش داند چون صورت حرف لام، گره خوردن کاری ناراست آمدن: یاری که نه راه خود بسیجد از پیچش کار خود بپیچد. (نظامی)، گرد یکدیگر بر آمدن سوران در جنگ کوشش و کشش ظویزش
فرهنگ لغت هوشیار
پیچ کوچک پیچ خرد، سربندزنان مقنعه: و از طرفی بازیگاه دستمال و سماع خانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچک رقاص گشته، گروهه ریسمان و ابریشم استوانه ای که بدور آن سم یا نخ پیچیده شود بوبین کویل، انگشتری بی نگین که از شاخ و استخوان سازند، گیاهی از تیره پیچکیان که پایا میباشد و دارای گونه های متعدد است و برگهایش سر نیزه یی و دندانه دار است و گلهایش بشکل زنگوله است و بیشتر آبی رنگ و دارای جام 5 قسمتی است. گونه های این گیاه بحد وفور در ایران و آسیای صغیر میروید. شیرابه آن در تداوی بعنوان مسهل استعمال میشده است لوایه حشیشه مهبوله بروچیچکینیلوفر، کتوس، دار دوست -8 عشقه. یا پیچک باغی. نیلوفر باغی. یا پیچک دیواری. مو چسب 0 یا پیچک صحرایی. نیلوفر صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی روی بند که از موی یال و دم اسب برنگ سیاه بافند نقاب حجاب (زنان)، عصابه ای که زنان بر پیشانی بندند، پیرایه مرصع که بر سر عروس بند کنند، زهی که آنرا مقراض کرده زنان و پسران صاحب جمال بروی گذارند به جهت زیبایی، گیس عاریه، طره و زلف و کاکل ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
واضح، روشن، ظاهر، هویدا، آشکار، صادق، نمودار، معلوم
فرهنگ لغت هوشیار
نوت کوچکی اسب که قبل از نوتهای اصلی قرارمیگیرد. یکی از نوت های زینت و آن نت کوچکی است که قبل از نوتهای اصلی قرار میگیرد و آن بر دو قسم است. یا پیشای تحتانی. یک دوم از نوت اصلی بم تراست. یا پیشا فوقانی. یک دوم از نوت اصلی بالاتر نوشته میشود. این دو را پیشای ساده گویند. باید دانست که پیشا امکان دارد که مضاعف باشد در این صورت پیشای فوقانی و تحتانی متفقا قبل از نوت اصلی واقع میشود. در صورتیکه پیشا ساده باشد بصورت چنگ خط خورده و اگر مضاعف باشد مانند دولا چنگ های کوچک نوشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کارد کارد: شب فراق خروس سحر نفس نکشید خوش آن زمان که سرش را ببرم از پیچاق. (فوقی یزدی)
فرهنگ لغت هوشیار
پیچنده پیچا پیچدار، پیچ و خم، چین (زلف) حلقه (گیسو) : ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم پیچاک زلف یار نظیری، بدست ماست. (نظیری)، پیچششکم روشذو سنطاریا: ظحیر نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچان
تصویر پیچان
مشوش، مضطرب، در حال پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچاک
تصویر پیچاک
پیچیدگی، پیچ و خم بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
حاضر
فرهنگ واژه فارسی سره
پرچین کوتاه که برای هدایت پرنده به سمت تله در زمین کاشته
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبناک، مرطوب بودن دست
فرهنگ گویش مازندرانی
چسبناک، فرز و چابک، پرس و جو، بازجویی
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای کنه، انگل خون خوار بدن دام، چاله ی پشتی دنگ
فرهنگ گویش مازندرانی