جدول جو
جدول جو

معنی پیچا - جستجوی لغت در جدول جو

پیچا
پیچنده پیچان، محیط بجمیع اطراف و بهمه جا فرا رسیده و محیط
تصویری از پیچا
تصویر پیچا
فرهنگ لغت هوشیار
پیچا
پیچنده، پیچیده، در حال پیچیدن
تصویری از پیچا
تصویر پیچا
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچان
تصویر پیچان
در حال پیچیدن، پیچنده
فرهنگ لغت هوشیار
پیچنده پیچا پیچدار، پیچ و خم، چین (زلف) حلقه (گیسو) : ننگست اگر بخاتم جمشید بنگریم پیچاک زلف یار نظیری، بدست ماست. (نظیری)، پیچششکم روشذو سنطاریا: ظحیر نوعی از پیچاک شکم که در آن تنفس سخت باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی کارد کارد: شب فراق خروس سحر نفس نکشید خوش آن زمان که سرش را ببرم از پیچاق. (فوقی یزدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچاک
تصویر پیچاک
پیچ و خم، پیچیدگی، پیچش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچان
تصویر پیچان
پیچاندن، پیچیده، در حال پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچان
تصویر پیچان
مشوش، مضطرب، در حال پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچاک
تصویر پیچاک
پیچیدگی، پیچ و خم بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچک
تصویر پیچک
(دخترانه)
گیاهی زینتی که ساقه ای بالا رونده دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
حاضر
فرهنگ واژه فارسی سره
نوت کوچکی اسب که قبل از نوتهای اصلی قرارمیگیرد. یکی از نوت های زینت و آن نت کوچکی است که قبل از نوتهای اصلی قرار میگیرد و آن بر دو قسم است. یا پیشای تحتانی. یک دوم از نوت اصلی بم تراست. یا پیشا فوقانی. یک دوم از نوت اصلی بالاتر نوشته میشود. این دو را پیشای ساده گویند. باید دانست که پیشا امکان دارد که مضاعف باشد در این صورت پیشای فوقانی و تحتانی متفقا قبل از نوت اصلی واقع میشود. در صورتیکه پیشا ساده باشد بصورت چنگ خط خورده و اگر مضاعف باشد مانند دولا چنگ های کوچک نوشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
واضح، روشن، ظاهر، هویدا، آشکار، صادق، نمودار، معلوم
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی روی بند که از موی یال و دم اسب برنگ سیاه بافند نقاب حجاب (زنان)، عصابه ای که زنان بر پیشانی بندند، پیرایه مرصع که بر سر عروس بند کنند، زهی که آنرا مقراض کرده زنان و پسران صاحب جمال بروی گذارند به جهت زیبایی، گیس عاریه، طره و زلف و کاکل ک
فرهنگ لغت هوشیار
پیچ کوچک پیچ خرد، سربندزنان مقنعه: و از طرفی بازیگاه دستمال و سماع خانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچک رقاص گشته، گروهه ریسمان و ابریشم استوانه ای که بدور آن سم یا نخ پیچیده شود بوبین کویل، انگشتری بی نگین که از شاخ و استخوان سازند، گیاهی از تیره پیچکیان که پایا میباشد و دارای گونه های متعدد است و برگهایش سر نیزه یی و دندانه دار است و گلهایش بشکل زنگوله است و بیشتر آبی رنگ و دارای جام 5 قسمتی است. گونه های این گیاه بحد وفور در ایران و آسیای صغیر میروید. شیرابه آن در تداوی بعنوان مسهل استعمال میشده است لوایه حشیشه مهبوله بروچیچکینیلوفر، کتوس، دار دوست -8 عشقه. یا پیچک باغی. نیلوفر باغی. یا پیچک دیواری. مو چسب 0 یا پیچک صحرایی. نیلوفر صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیدگی گردش انحراف کجیخمیدگی: عوا چهار ستاره اند از شمال سوی جنوب رفته و به آخر پیچش داند چون صورت حرف لام، گره خوردن کاری ناراست آمدن: یاری که نه راه خود بسیجد از پیچش کار خود بپیچد. (نظامی)، گرد یکدیگر بر آمدن سوران در جنگ کوشش و کشش ظویزش
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بجای پیماینده آید بمعانی ذیل: پیدا کننده اندازه هر چیز اندازه گیرنده اشیا سنجنده کیال: زمین پیمای سخن پیمای، راه رونده طی کننده: آسمان پیمای بحر پیمای جهان پیمای راه پیمای رود پیمای، نوشنده خورنده باده پیمای قدح پیمای جام پیمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
آشکار، نمایان، هویدا، ظاهر
پیدا آمدن: پدید آمدن، به وجود آمدن، آشکار شدن، نمایان شدن، برای مثال اخترانی که به شب در نظر ما آیند / پیش خورشید محال است که پیدا آیند (سعدی۲ - ۴۳۰)
پیدا شدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن
پیدا کردن: یافتن، جستن، آشکار کردن، نمایان ساختن، برای مثال تو پیدا مکن راز دل بر کسی / که او خود نگوید بر هر خسی (سعدی۱ - ۱۵۴)
پیدا گردیدن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
پیدا گشتن: آشکار شدن، نمایان شدن، یافته شدن، به وجود آمدن، پیدا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچش
تصویر پیچش
پیچ خوردگی، پیچیدگی، پیچ خوردن، در پزشکی اسهال یا حالتی شبیه اسهال که در روده ها پدید آید، دل پیچه، دل پیچا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچپا
تصویر پیچپا
خرچنگ، جانوری سخت پوست با چنگال های دراز، لاک خارجی پهن و سخت، یک یا دو زوج آرواره و دو چشم پایه دار که به یک پهلو حرکت می کند و معمولاً در دریا و گاه در خشکی زندگی می کند
کلنجک، پنج پا، کلنجار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشا
تصویر پیشا
نت کوچکی که پیش از نت های اصلی قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرا
تصویر پیرا
پیراستن، پسوند متصل به واژه به معنای پیراینده مثلاً بوستان پیرا، پوست پیرا، ناخن پیرا
فرهنگ فارسی عمید
قیچی بنگرید به قیچی آلتی که به وسیله آن پارچه کاغذ و اشیا دیگر را برند مقراض: حکیم سوزنی آن تیز قیچی فطرت که بوده ابره هزلش همیشه آسترم... توضیح بعضی اصل این کلمه را قی چین (آلتی که قی شمع را می چینند) پنداشته اند ولی این کلمه ترکی - مغولی است (قیچا) یا دم قیچی. خرده پارچه هایی که خیاط پس از برش لباس از پارچه جدا می کند و آنها قابل استفاده نیستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیدا
تصویر پیدا
((پَ یا پِ))
روشن، آشکار، ظاهر، ضد باطن، مشخص، متمایز
فرهنگ فارسی معین
((چِ))
نوعی روبند بافته شده از موی یال و دم اسب به رنگ سیاه که زنان بر چهره می زنند، نقاب، حجاب، گیس عاریه، سایبان بالای در
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچک
تصویر پیچک
((چَ))
گیاهی است رونده با برگ های ریز دندانه دار و گل هایی به رنگ سفید، آبی و بنفش که دور درختان یا گیاهان دیگر می پیچند و بالا می روند، هر چیز پیچیده شده و گلوله شده مانند گلوله نخ و ابریشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچش
تصویر پیچش
((چِ))
پیچیدگی، کجی، گره خوردن، از درد به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
روبندۀ زنان به رنگ سیاه که از یال و دم اسب بافته می شود و بعضی زنان مسلمان در خارج از منزل به چهرۀ خود می زنند
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی صحرایی با برگ های کوچک دندانه دار و گل هایی به شکل زنگوله و به رنگ آبی، سفید یا سرخ کم رنگ. بیشتر در کشتزارها می روید و روی زمین می خزد یا به گیاه های مجاور خود می پیچد و بالا می رود و به هر گیاهی که بپیچد آن را پژمرده و خشک می کند، هر چیز پیچیده و گلوله شده از نخ، ابریشم و مانند آن، انواع گیاهان که به درختان و اشیای مجاور خود بپیچند و بالا بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیما
تصویر پیما
پیمودن، پیماینده، پسوند متصل به واژه به معنای طی کننده مثلاً جهان پیما، راه پیما، زمین پیما، پسوند متصل به واژه به معنای نوشنده مثلاً باده پیما، واحد اندازه گیری طول، تقریباً معادل دو یا سه گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچ
تصویر پیچ
خمیدگی، کجی، عطف، گردش، تاب، شکن، تای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیا
تصویر پیا
مرد کامل، با ارج ارزنده، متمول صاحب اعتبار: برای خود پیاپی شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ
تصویر پیچ
خم هر چیز کج، نوعی میخ، در ترکیب به معنی پیچنده، پاپیچ، در ترکیب به معنی پیچیده، رختخواب پیچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیا
تصویر پیا
مرد کامل، باارج، ارزنده، متمول، صاحب اعتبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیچ
تصویر پیچ
قطعه ای فلزی مانند میخ با دنده های مارپیچی که با پیچ گوشتی یا آچار پیچانده و باز و بسته می شود، قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر می شود،
قطعه ای گردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات،
در علم زیست شناسی هر گیاهی که به درخت یا چیز دیگر بپیچد و بالا برود مثلاً پیچ امین الدوله، پیچ برفی،
هر یک از خم های چیزی، خمیدگی، خم وتاب، برای مثال به جعدش اندر سیصد هزار پیچ و گره / به جای هر گره او شکنج و حلقه هزار (فرخی - ۱۰۹) در موسیقی مثنوی در افشاری از متعلقات دستگاه شور،
بن مضارع پیچیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پیچیده مثلاً سؤال پیچ، کاغذ پیچ،
هر چیزی که مانند حلقه به دور چیزی می پیچند، پسوند متصل به واژه به معنای پیچنده مثلاً پاپیچ، مچ پیچ،
حلقه، کنایه از کجی، ناراستی، انحراف، کنایه از صعوبت، دشواری
پیچ پیچ: پیچ در پیچ، پیچ بر پیچ، پر پیچ، پر پیچ و خم
پیچ خوردن: پیچیدن، پیچ و تاب پیدا کردن، خمیدگی پیدا کردن، پیچیدگی پیدا کردن، پیچیدن و جا به جا شدن رگ، پی یا استخوان
پیچ دادن: چیزی را در جای خود یا در چیز دیگر چرخاندن، پیچاندن، پیچانیدن، تاب دادن
پیچ و تاب: گردش چیزی به دور خود، پیچ و خم، پیچیدگی
پیچ و خم: چین و شکن، پیچ و تاب
فرهنگ فارسی عمید