جدول جو
جدول جو

معنی پیوندگاه - جستجوی لغت در جدول جو

پیوندگاه
محل اتصال دو استخوان در بدن، بندگاه، بند، مفصل، جای پیوند
تصویری از پیوندگاه
تصویر پیوندگاه
فرهنگ فارسی عمید
پیوندگاه
(پَ /پِ وَ)
مفصل. بند. جای بهم پیوستن دو استخوان. جای متصل شدن سر دو استخوان. رسغ. پیوندگاه مشت. قصاص، پیوندگاه هردو سرین. (منتهی الارب) ، فراهم آمدن گاه
لغت نامه دهخدا
پیوندگاه
جای بهم پیوستن دو استخوان مفصل بند: قصاص پیوندگاه هر دو سرین. یا پیوندگاه مشت. مچ: رسغ پیوندگاه مشت، فراهم آمدنگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پیوندگاه
جای به هم پیوستن دو استخوان. مفصل، بند
تصویری از پیوندگاه
تصویر پیوندگاه
فرهنگ فارسی معین
پیوندگاه
محل تلاقی
تصویری از پیوندگاه
تصویر پیوندگاه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیونددار
تصویر پیونددار
درختی که پیوند خورده باشد، دارای پیوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوندگسل
تصویر پیوندگسل
آنکه رشتۀ دوستی یا خویشاوندی را بگسلاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوندگر
تصویر پیوندگر
پیوند زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(یَ دَ / دِ)
جمع واژۀ پوینده:
ز پویندگان هر که مویش نکوست
بکشت و بر ایشان برآهیخت پوست.
فردوسی.
ببالا ندارد جز این نیرویی
نپوید چو پویندگان هر سویی.
فردوسی.
ز پویندگان هر که بد تیزرو
خورش کردشان سبزه وکاه و جو.
فردوسی.
بدینگونه از چرم پویندگان
بپوشید بالای گویندگان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ مَ / مِ)
مقاوله نامه. (از لغات مصوب فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
که پیوند گسلد. قطع اتصال و ارتباط و پیوستگی کننده
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ گَ)
پیوند کردن و موافقت نمودن. (آنندراج). پیوندزنی. پیوسته گری
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
دارای پیوند. هرچیز که آنرا پیوند کرده باشند. (آنندراج).
- درخت پیونددار،درختی که از پوست یا شاخۀ درخت دیگر بدو پیوند زده باشند جهت دگرگونی یا به شدن میوه یا گل آن، بندخورده. بندزده چون کاسه و جز آن:
الفت بعد از جدائی بدنما باشد بسی
گر همه حسبان بود چون کاسۀ پیونددار.
اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
وصل جو:
چو من بانوی مصر و همتای شاه
شوم با تو یکتا و پیوندخواه.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیوند گاه
تصویر پیوند گاه
بند، مفصل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیونددار
تصویر پیونددار
مربوط
فرهنگ واژه فارسی سره