فنجان، ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند، جام، ساغر، در تصوف صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود، در تصوف هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد، برای مثال زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستۀ کردگار چیست (حافظ - ۱۴۸) پیالۀ جور: پیالۀ مالامال، پیالۀ پر از می
فنجان، ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند، جام، ساغر، در تصوف صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود، در تصوف هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد، برای مِثال زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستۀ کردگار چیست (حافظ - ۱۴۸) پیالۀ جور: پیالۀ مالامال، پیالۀ پر از می
نام بردۀ وفادار و فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان. وی در معیت مخدوم خود بتکه گریخت و در آنجا گرفتار و به بروسه تبعید شد و پس از کشته شدن مولایش مجاورت آرامگاه ویرا بدو سپردند و بقیت عمر در سر مزار مولای محبوب خود بتضرع و زاری گذراند. (قاموس الاعلام ترکی)
نام بردۀ وفادار و فداکار شاهزاده قورقود برادر سلطان سلیم خان. وی در معیت مخدوم خود بتکه گریخت و در آنجا گرفتار و به بروسه تبعید شد و پس از کشته شدن مولایش مجاورت آرامگاه ویرا بدو سپردند و بقیت عمر در سر مزار مولای محبوب خود بتضرع و زاری گذراند. (قاموس الاعلام ترکی)
نهری بجانب شمال شرقی روسیه و آن از کوه اووالی واقع در حدود ایالت دولکدا سرچشمه گیرد و در خطۀ پرم، بسوی جنوب غربی جاری شود و پس از طی مسافتی در حدود 100 هزار گز بنهر کامه که از رودخانه های تابع ولگا میباشد ریزد. قسمت اعظم از مجرای آن برای سیر ’صال’، یعنی تیرهای به هم بسته صلاحیت دارد و مجرایش به التمام برای سیر سفائن مناسب است. (قاموس الاعلام ترکی)
نهری بجانب شمال شرقی روسیه و آن از کوه اووالی واقع در حدود ایالت دولکدا سرچشمه گیرد و در خطۀ پرم، بسوی جنوب غربی جاری شود و پس از طی مسافتی در حدود 100 هزار گز بنهر کامه که از رودخانه های تابع ولگا میباشد ریزد. قسمت اعظم از مجرای آن برای سیر ’صال’، یعنی تیرهای به هم بسته صلاحیت دارد و مجرایش به التمام برای سیر سفائن مناسب است. (قاموس الاعلام ترکی)
قدح آبگینه. (لغت نامۀ اسدی). کاسۀ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است. جام. پیغاله. (عنصری). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب. (صحاح الفرس). گاسی. قدح. (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و ساغر نیز گویند. (شرفنامه). چمانه. قاروره. (دهار). ساغر. اجانه. ایجانه. (منتهی الارب). رکابی. (لغت محلی شوشتر ذیل رکابی). گویا اصل کلمه یونانی است و عرب از آن فیالجه ساخته است یا اینکه کلمه را یونانیها از ایرانیان گرفته و بهمین معنی بکار برده اند: از دور چو بینی مرا بداری پیش رخ رخشنده دست عمدا چون رنگ شراب از پیاله گردد رنگ رخت از پشت دست پیدا. رودکی. ساقیا مر مرا از آن می ده که غم من بدو گسارده شد از قنینه برفت چون مه نو در پیاله مه چهارده شد. ابوشکور. بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان. منوچهری. پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). صخری پیالۀ شراب در دست داشت و بخواست خورد. (تاریخ بیهقی ص 683). تو به پیاله نبید خور که مرا بس حبر سیاه و قلم نبید و پیاله. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 389). ماه نو و صبح بین پیاله و باده عکس شباهنگ بر پیاله فتاده. خاقانی. در میی کآسمان پیالۀ اوست آفتابی عیان کنید امروز. خاقانی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود. حافظ. دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد. حافظ. زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست تا در میانه خواستۀ کردگار چیست. حافظ. اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست. طالب. از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم. ؟ جام، پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. (منتهی الارب). - امثال: اول پیاله و بدمستی. اول پیاله و درد. به یک پیاله مست است. شفا به ته پیاله است. لانجین پیاله کن که لب یار نازکست. مثل پیاله. صاحب آنندراج آرد: سرشار، روشن و آیینه فام، گوهرنگار، گوهرنشان، یاقوت نوش، لاله گون، لب تشنه، توبه خوار، مردافکن، مردآزمای و خاموش از صفات اوست و: پستان، ناف، چشمه، گردآب، چشم، گوش، گل، کوکب، ماه، هلال از تشبیهات او است: دماغ ما نرسیده ست از گزیدن صبح گل پیاله نچیدیم از دمیدن صبح. وحید. درچشمۀ پیاله حباب شراب نیست ما را هوای بادۀ لعل تو خام کرد. غنی. میی سر کرد در ناف پیاله که در آتش فروشد داغ لاله. زلالی. شراب شیر پستان پیاله چراغ سرو و نور چشم لاله. زلالی. و با لفظ نوشیدن و کشیدن و خوردن و زدن و گرفتن و پیمودن کنایه از شراب خوردن و با لفظ یله کردن بمعنی پیاله کج کردن مستعمل. میگویند این پیاله را یله کن و با لفظ بستن و شکستن نیز آمده: پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز. حافظ. جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است. حافظ. پیاله ای بر اهل صلاح خوردم دوش که توبه همه را باعث شکست شدم. شانی تکلو. چه زهرها که بجام حضور احباب است خوشا پیاله که بر یاد دوستان خوردیم. نادم گیلانی. چشم تو پیاله های مستی یکیک بسر شراب بشکست. طالب آملی. مردان اگر پیالۀ زهری رسد ز غیب خندان لب و شکسته دل و تازه را خورند. طالب. گذشت عمر و می دیرساله ای نزدیم بحکم گوشۀ چشمی پیاله ای نزدیم. طالب. خورد چو لاله ز مستان انجمن هر دم بیاد چشم تو آهو پیاله در صحرا. سلیم. بماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشید چو شمع گوش رحیلش نقارۀ صبح است. سلیم. کشیدنها ز خون غم پیاله که تا یک نیزه روید شاخ لاله. زلالی. هوا خمارشکن گل پیاله گردان است پیاله نوش و میندیش از خمار امروز. صائب. عس ّ، پیالۀ بزرگ. ناجود، پیالۀشراب. (از منتهی الارب) ، ظرف کوچک مقعردیواره دار از چینی و بلور و جز آن از جنس بادیه و کاسه، مجازاً نبید: بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله ما و خروش و ناله، کنجی گرفته تنها. کسائی. ، در اصطلاح سالکان کنایت از محبوب است و برخی گفته اند هر ذره از ذرات موجودات پیاله است که از آن مرد عارف شراب معرفت می خورد. (کشاف اصطلاحات الفنون). ترکیب ها: - هم پیاله. پیاله دار. پیاله پیما. پیاله فروش. رجوع به این کلمات درردیف خود شود
قدح آبگینه. (لغت نامۀ اسدی). کاسۀ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است. جام. پیغاله. (عنصری). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب. (صحاح الفرس). گاسی. قدح. (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و ساغر نیز گویند. (شرفنامه). چمانه. قاروره. (دهار). ساغر. اجانه. ایجانه. (منتهی الارب). رکابی. (لغت محلی شوشتر ذیل رکابی). گویا اصل کلمه یونانی است و عرب از آن فیالجه ساخته است یا اینکه کلمه را یونانیها از ایرانیان گرفته و بهمین معنی بکار برده اند: از دور چو بینی مرا بداری پیش رخ رخشنده دست عمدا چون رنگ شراب از پیاله گردد رنگ رخت از پشت دست پیدا. رودکی. ساقیا مر مرا از آن می ده که غم من بدو گسارده شد از قنینه برفت چون مه نو در پیاله مه چهارده شد. ابوشکور. بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها وآنگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان. منوچهری. پیاله روان شد چنانکه از خوان همه مستان بازگشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 533). صخری پیالۀ شراب در دست داشت و بخواست خورد. (تاریخ بیهقی ص 683). تو به پیاله نبید خور که مرا بس حبر سیاه و قلم نبید و پیاله. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 389). ماه نو و صبح بین پیاله و باده عکس شباهنگ بر پیاله فتاده. خاقانی. در میی کآسمان پیالۀ اوست آفتابی عیان کنید امروز. خاقانی. هر زمان چون پیاله چند زنی خنده در روی لعبت ساده. سعدی. دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود. حافظ. دادگرا فلک ترا جرعه کش پیاله باد دشمن بدسگال تو غرقه بخون چو لاله باد. حافظ. زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست تا در میانه خواستۀ کردگار چیست. حافظ. اوراق کهنه کی به می کهنه میرسد ذوقی که در پیاله بود در رساله نیست. طالب. از یک نگاه ساقی شد دین و دل ز دستم پنهان نمیتوان کرد از یک پیاله مستم. ؟ جام، پیاله از سیم و آبگینه و جز آن. (منتهی الارب). - امثال: اول پیاله و بدمستی. اول پیاله و دُرد. به یک پیاله مست است. شفا به ته پیاله است. لانجین پیاله کن که لب یار نازکست. مثل پیاله. صاحب آنندراج آرد: سرشار، روشن و آیینه فام، گوهرنگار، گوهرنشان، یاقوت نوش، لاله گون، لب تشنه، توبه خوار، مردافکن، مردآزمای و خاموش از صفات اوست و: پستان، ناف، چشمه، گردآب، چشم، گوش، گل، کوکب، ماه، هلال از تشبیهات او است: دماغ ما نرسیده ست از گزیدن صبح گل پیاله نچیدیم از دمیدن صبح. وحید. درچشمۀ پیاله حباب شراب نیست ما را هوای بادۀ لعل تو خام کرد. غنی. میی سر کرد در ناف پیاله که در آتش فروشد داغ لاله. زلالی. شراب شیر پستان پیاله چراغ سرو و نور چشم لاله. زلالی. و با لفظ نوشیدن و کشیدن و خوردن و زدن و گرفتن و پیمودن کنایه از شراب خوردن و با لفظ یله کردن بمعنی پیاله کج کردن مستعمل. میگویند این پیاله را یله کن و با لفظ بستن و شکستن نیز آمده: پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر بمی ز دل ببرم هول روز رستاخیز. حافظ. جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است پیاله گیر که عمر عزیز بی بدل است. حافظ. پیاله ای بر اهل صلاح خوردم دوش که توبه همه را باعث شکست شدم. شانی تکلو. چه زهرها که بجام حضور احباب است خوشا پیاله که بر یاد دوستان خوردیم. نادم گیلانی. چشم تو پیاله های مستی یکیک بسر شراب بشکست. طالب آملی. مردان اگر پیالۀ زهری رسد ز غیب خندان لب و شکسته دل و تازه را خورند. طالب. گذشت عمر و می دیرساله ای نزدیم بحکم گوشۀ چشمی پیاله ای نزدیم. طالب. خورد چو لاله ز مستان انجمن هر دم بیاد چشم تو آهو پیاله در صحرا. سلیم. بماهتاب وصال آنکه شب پیاله کشید چو شمع گوش رحیلش نقارۀ صبح است. سلیم. کشیدنها ز خون غم پیاله که تا یک نیزه روید شاخ لاله. زلالی. هوا خمارشکن گل پیاله گردان است پیاله نوش و میندیش از خمار امروز. صائب. عس ّ، پیالۀ بزرگ. ناجود، پیالۀشراب. (از منتهی الارب) ، ظرف کوچک مقعردیواره دار از چینی و بلور و جز آن از جنس بادیه و کاسه، مجازاً نبید: بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله ما و خروش و ناله، کنجی گرفته تنها. کسائی. ، در اصطلاح سالکان کنایت از محبوب است و برخی گفته اند هر ذره از ذرات موجودات پیاله است که از آن مرد عارف شراب معرفت می خورد. (کشاف اصطلاحات الفنون). ترکیب ها: - هم پیاله. پیاله دار. پیاله پیما. پیاله فروش. رجوع به این کلمات درردیف خود شود
دهی از دهستان میلانو بخش شیروان شهرستان قوچان، واقع در 73 هزارگزی جنوب شیروان و 7 هزارگزی باختر مالرو امیران به دولت آباد. کوهستانی، معتدل. دارای 101تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی از دهستان میلانو بخش شیروان شهرستان قوچان، واقع در 73 هزارگزی جنوب شیروان و 7 هزارگزی باختر مالرو امیران به دولت آباد. کوهستانی، معتدل. دارای 101تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 305 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی می باشد. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 305 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه بافی می باشد. راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 35هزارگزی شمال باختری اسدآباد با 495 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی است از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 35هزارگزی شمال باختری اسدآباد با 495 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
کنج و گوشۀ خانه. (برهان). بیغله. بیغوله. پیغوله. کنجی باشد از خانه. (صحاح الفرس). گوشه بود یعنی زاویه. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : کنم هرچه دارم بر ایشان یله گزینم ز گیتی یکی پیغله. فردوسی. ، کنج و گوشۀ چشم، بیراهه. مقابل راه. (از برهان)
کنج و گوشۀ خانه. (برهان). بیغله. بیغوله. پیغوله. کنجی باشد از خانه. (صحاح الفرس). گوشه بود یعنی زاویه. (فرهنگ اسدی نخجوانی) : کنم هرچه دارم بر ایشان یله گزینم ز گیتی یکی پیغله. فردوسی. ، کنج و گوشۀ چشم، بیراهه. مقابل راه. (از برهان)
نهری است در جهت شمالی روسیه در ایالت ارخانگل و ببحرمنجمد شمالی ریزد و آن از اجتماع دو رود که یکی از آنها از کوه تیمان و دیگری از بعض دریاچه ها سرچشمه گیرد تشکیل شود و بسوی شمال غربی جریان یابد. طول مجرایش قریب 215 هزار گز است و ماهی بسیار دارد و در داخل دائرۀ قطب شمالی است، معهذا در سواحلش چمنهای خوش و جنگلهای دلکش دیده میشود. (قاموس الاعلام ترکی)
نهری است در جهت شمالی روسیه در ایالت ارخانگل و ببحرمنجمد شمالی ریزد و آن از اجتماع دو رود که یکی از آنها از کوه تیمان و دیگری از بعض دریاچه ها سرچشمه گیرد تشکیل شود و بسوی شمال غربی جریان یابد. طول مجرایش قریب 215 هزار گز است و ماهی بسیار دارد و در داخل دائرۀ قطب شمالی است، معهذا در سواحلش چمنهای خوش و جنگلهای دلکش دیده میشود. (قاموس الاعلام ترکی)
پیغله. بیغله. بیغوله. کنج و گوشۀ خانه. (برهان). زاویه: پنج قلاشیم در پیغوله ای با حریفی کو رباب خوش زند چرخ مردم خوار گویی خصم ماست تا چو برخیزیم بر هر شش زند. انوری (در طلب شراب). ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین کاندرین پیغوله ترسم تنگ باشد جای تو. خاقانی. به پیغولۀ غارها جای گیر. نظامی. ز هیبت به پیغوله ای در گریخت. سعدی. همه هستی خود به یکسو کنم به پیغولۀ نیستی خو کنم. امیرخسرو. چو میدانی که این منزل اقامت را نمی شاید علم بر ملک باقی زن ازین پیغولۀ فانی. خواجو. پیغوله به پیغوله نوردیدم و رفتم این بادیه را قافله سالار جنون بود. سنجر کاشی (از آنندراج). ، کنج و گوشۀ چشم. (آنندراج) ، بیراهه که نقیض راه باشد. رجوع به بیغوله در همه معانی شود
پیغله. بیغله. بیغوله. کنج و گوشۀ خانه. (برهان). زاویه: پنج قلاشیم در پیغوله ای با حریفی کو رباب خوش زند چرخ مردم خوار گویی خصم ماست تا چو برخیزیم بر هر شش زند. انوری (در طلب شراب). ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین کاندرین پیغوله ترسم تنگ باشد جای تو. خاقانی. به پیغولۀ غارها جای گیر. نظامی. ز هیبت به پیغوله ای در گریخت. سعدی. همه هستی خود به یکسو کنم به پیغولۀ نیستی خو کنم. امیرخسرو. چو میدانی که این منزل اقامت را نمی شاید علم بر ملک باقی زن ازین پیغولۀ فانی. خواجو. پیغوله به پیغوله نوردیدم و رفتم این بادیه را قافله سالار جنون بود. سنجر کاشی (از آنندراج). ، کنج و گوشۀ چشم. (آنندراج) ، بیراهه که نقیض راه باشد. رجوع به بیغوله در همه معانی شود
فرانسوی بگنجد (بج لثه) از بیماری ها دهان و دندان بیمار نسوج اطراف طوق و ریشه دندان که بیشتر با تحلیل لانه دندان و لثه و خروج چرک از پای دندان همراه است و در بعضی حالت جریان چرک وجود ندارد. این حالت آنرا پیوره خشک نامند. در اکثر موارد این مرض بااحتقان شدید لثه و خارش و سوزش همراه است و بندهای دندان نیز انسجام و استحکام خود را از دست میدهد بطوریکه دندان در داخل لانه اش شل میشود و تکان میخورد. در حالاتی که لثه محتقن باشد در موقع شستن دندانها از لثه خون جاری میگردد. پیدایش این مرض بواسطه چندین علت است: یکی عدم تعادل هورمونهای داخلی سوم نتیجه بعضی امراض عفونی عمومی از قبیل سیفیلیس و سل و حصبه چهارم حمله موضعی برخی میکربها (از قبیل استرپتوکوک و استافیلوکوک و کلی باسیل و غیره) بنسوج اطراف دندان و مخاط دهان پنجم عدم تطابق صحیح دندانها و طرز تغذیه و عادت بیک طرف جویدن غذا و نشستن مرتب دندانهااز عوامل مهم ایجاد این مرض است و همچنین جنس و نژاد و سن در ایجاد آن موثر است
فرانسوی بگنجد (بج لثه) از بیماری ها دهان و دندان بیمار نسوج اطراف طوق و ریشه دندان که بیشتر با تحلیل لانه دندان و لثه و خروج چرک از پای دندان همراه است و در بعضی حالت جریان چرک وجود ندارد. این حالت آنرا پیوره خشک نامند. در اکثر موارد این مرض بااحتقان شدید لثه و خارش و سوزش همراه است و بندهای دندان نیز انسجام و استحکام خود را از دست میدهد بطوریکه دندان در داخل لانه اش شل میشود و تکان میخورد. در حالاتی که لثه محتقن باشد در موقع شستن دندانها از لثه خون جاری میگردد. پیدایش این مرض بواسطه چندین علت است: یکی عدم تعادل هورمونهای داخلی سوم نتیجه بعضی امراض عفونی عمومی از قبیل سیفیلیس و سل و حصبه چهارم حمله موضعی برخی میکربها (از قبیل استرپتوکوک و استافیلوکوک و کلی باسیل و غیره) بنسوج اطراف دندان و مخاط دهان پنجم عدم تطابق صحیح دندانها و طرز تغذیه و عادت بیک طرف جویدن غذا و نشستن مرتب دندانهااز عوامل مهم ایجاد این مرض است و همچنین جنس و نژاد و سن در ایجاد آن موثر است