جدول جو
جدول جو

معنی پیوستگان - جستجوی لغت در جدول جو

پیوستگان(پَ / پِ وَ تَ / تِ)
جمع واژۀ پیوسته. رجوع به پیوسته شود، پیوند و اقرباء. خویشان. قوم و خویشان: عبدالجبار را کشتند با دو پسر و عم زاده و چهل و اند تن از پیوستگان او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 482). و ابونصر پدر باجول و دیگر پیوستگان ایشان از شیر مردان بوده اند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 144). لیکن تو از نزدیکان و پیوستگان و یاران می اندیشی که اگر وقوف یابند ترا در خشم ملک افکنند. (کلیله و دمنه). وبعد از آن عهدی خواست از وی که چون شهر بیت المقدس را خراب کند محلت این مرد و پیوستگان را نرنجاند. (مجمل التواریخ و القصص). در جملۀ شهر خلق بسیار هلاک شدند چنانکه از بعد آن شهر بخارا خالی ماند و باز مردمان شهر ایستادگی کردند و پیوستگان سلطان هر کسی یاری دارند... تا بیک سال تمام شد. (تاریخ بخارا). و نیز رجوع به شواهد ذیل لغت پیوسته شود، مرکبات را گویند همچو نبات و جماد و حیوان. (برهان). به این معنی برساختۀ دساتیر است. رجوع بحاشیۀ برهان قاطع چ معین شود، اولیاء کاملین که بمبداء پیوسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوستگال
تصویر پوستگال
پوست زیر دنبۀ گوسفند، پوست دنبۀ گوسفند که پشکل از آن آویخته باشد، برای مثال دوستی کز پی پیاله کنند / بدل دنبه پوستگاله کنند (سنائی - مجمع الفرس - پوستگاله)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلستگین
تصویر پیلستگین
آنچه از استخوان پیل ساخته شده مانند پیلسته مانند عاج، عاج مانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
ارتباط، به هم بستگی، اتصال، خویشی، قرابت، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(لَ تَ)
منسوب به پیلسته. عاجین. چیز ساخته از پیلسته و عاج. (فرهنگ نظام) :
یکی پیلستگین منبر مجره
زده گردش نقط در آب روین.
منوچهری.
مزن پیلستگین دو دست بر روی
مکن از ماه تابان عنبرین موی.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
بت پیلستگین و گور سیمین
نگار قندهار و ف تنه چین.
فخرالدین اسعد (ویس ورامین)
لغت نامه دهخدا
منسوب به پیلسته آنچه از عاج ساخته باشند پیلسته: مزن پیلستگین دو دست بر روی مکن از ماه تابان عنبرین موی. (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوستان
تصویر دیوستان
محل اقامت دیوان دیو کده دیو خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوستگانه
تصویر پوستگانه
پوست بی موی که زیر دنبه گوسفند باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوستگان
تصویر دوستگان
محبوب و معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوستگال
تصویر پوستگال
پوست بی موی که زیر دنبه گوسفند باشد
فرهنگ لغت هوشیار
چگونگی پیوسته اتصال اتحاد مقابل گسستگی گسیختگی انقطاع: گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است... و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی بودی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن، مواصلت کردن دختر گرفتن و دختر دادن، اتصال دو کوکب مقال انصراف، نظم انتظام: چو این کرده باشد که کردیم یاد سخن را بپیوستگی داد داد. (شا. لغ)، استمرار دوام بقا: شادیش باد و کامروایی و مهتری پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر. (فرخی) یا پیوستگی بااختر (کوکب)، بزعم قدما هر کس را در آسمان اختریست که طالع او با آن اختر مطابقت دارد. این اختران که در زندگانی بشر موثرند دارای امزجه خاص و شکل وکیفیت و کیفیات در زندگانی صاحب طالع موثراست مثلا مریخ را طبعی گرم وخشک بافراط و رنگی سرخ استو شکل و کیفیتش درازی و خشکی و درشتی آنست و هر کس که باریخ پیوستگی داشته باشد متهور و بی باک و لجوج و زود خشم گردد: هر کرا با اختری پیوستگی است مرو را بااختر خود هم تگی است. طالعش گر زهره باشد در طرب میل کلی دارد و عشق و طلب. و ربود مریخی خون ریز خو جنگ و بهتان و خصومت جوید او. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
جایی که درآن درختان میوه دار بسیارباشد: ریگ و شورستان و سنگ و دشت و غار و آب شور کشت و میوستان و باغ و راغ چون دیباستی. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
((پِ وَ تِ))
به هم بستگی، ارتباط، خویشاوند شدن، خویشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دوستگان
تصویر دوستگان
((تَ))
معشوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
اتصال، استمرار، ارتباط، ربط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
Attachment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
attachement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
ไฟล์แนบ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
kiambatisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
첨부 파일
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
添付
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
צירוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
लगाव
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
lampiran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
Bindung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
bijlage
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
apego
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
allegato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
apego
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
附件
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
załącznik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
прив'язаність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
привязанность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
সংযুক্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی