جدول جو
جدول جو

معنی پوستگال

پوستگال
پوست زیر دنبۀ گوسفند، پوست دنبۀ گوسفند که پشکل از آن آویخته باشد، برای مثال دوستی کز پی پیاله کنند / بدل دنبه پوستگاله کنند (سنائی - مجمع الفرس - پوستگاله)
تصویری از پوستگال
تصویر پوستگال
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پوستگال

پوستگال

پوستگال
پوست بی موی که زیر دنبۀ گوسفند و زیر مقعد گوسفند باشد، (از برهان)، پوستگاله، پوست دبر گوسفند که سرگین ازمویهای آن آویخته است، (برهان)، حمیره:
از غلام آنکه زی عیال آید
او ز دنبه بپوستگال آید،
سنائی
لغت نامه دهخدا

پوستگاله

پوستگاله
پوستگال:
دوستی کز پی پیاله کنند
بدل دنبه پوستگاله کنند.
سنائی.
و ایمان بزرگ آب است... ولیکن این خاشاک وسوسه ها و پوستگاله ها و چرم پاره ها و تخته و بوریا پاره های غفلت چندانی جمع میشود، نزدیک است این آب روشن ایمان را نبینی. (کتاب المعارف). رجوع به پوستگال شود
لغت نامه دهخدا

پوسترتال

پوسترتال
خطۀ کوچکی در قطعۀ تیرول از اطریش. مرکز آن قصبۀ بردنکن است و بصورت سنجاقی اداره شود، دارای 140 هزارگز درازا و 40 هزارگز پهنا و 100000 تن سکنه. سلسلۀ جبال اتیک از کوههای آلپ از وسط این خطه گذرد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیوستگان

پیوستگان
جَمعِ واژۀ پیوسته. رجوع به پیوسته شود، پیوند و اقرباء. خویشان. قوم و خویشان: عبدالجبار را کشتند با دو پسر و عم زاده و چهل و اند تن از پیوستگان او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 482). و ابونصر پدر باجول و دیگر پیوستگان ایشان از شیر مردان بوده اند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 144). لیکن تو از نزدیکان و پیوستگان و یاران می اندیشی که اگر وقوف یابند ترا در خشم ملک افکنند. (کلیله و دمنه). وبعد از آن عهدی خواست از وی که چون شهر بیت المقدس را خراب کند محلت این مرد و پیوستگان را نرنجاند. (مجمل التواریخ و القصص). در جملۀ شهر خلق بسیار هلاک شدند چنانکه از بعد آن شهر بخارا خالی ماند و باز مردمان شهر ایستادگی کردند و پیوستگان سلطان هر کسی یاری دارند... تا بیک سال تمام شد. (تاریخ بخارا). و نیز رجوع به شواهد ذیل لغت پیوسته شود، مرکبات را گویند همچو نبات و جماد و حیوان. (برهان). به این معنی برساختۀ دساتیر است. رجوع بحاشیۀ برهان قاطع چ معین شود، اولیاء کاملین که بمبداء پیوسته اند. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا