جدول جو
جدول جو

معنی پیوستنی - جستجوی لغت در جدول جو

پیوستنی
(پَ / پِ وَ تَ)
ازدر پیوستن. که پیوستن تواند. درخور پیوستن
لغت نامه دهخدا
پیوستنی
لایق پیوستن در خور اتصال آنکه پیوستن تواند
تصویری از پیوستنی
تصویر پیوستنی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیوستن
تصویر پیوستن
پیوند کردن، متصل کردن، به هم رسیدن، برای مثال دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را / که مدتی ببریدند و باز پیوستند (سعدی۲ - ۴۱۹)، به هم بسته شدن، متصل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
ارتباط، به هم بستگی، اتصال، خویشی، قرابت، برای مثال طلب کردم ز دانایان یکی پند / مرا گفتند با نادان مپیوند (سعدی - ۱۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ خَ تَ)
درخور پیخستن
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ تَ / تِ)
حالت و چگونگی پیوسته. شحشح. مقابل گشادگی. مقابل جدائی و بین. مقابل گسستگی و انفصال: و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوستگی و نرمی و سختی هر یک از گونۀ دیگر است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
هر که را با اختری پیوستگی است
مرورا با اختر خودهم تکی است.
مولوی.
قبوه، پیوستگی میان دو لب. تهود، پیوستگی جستن بر هم. (منتهی الارب) ، اتصال. (دانشنامۀ علائی). اتحاد. اتفاق. یکی شدن:
به پیوستگی جان خریدم همی
جز این نیز چاره ندیدم همی.
فردوسی.
همی تخت زرین کمینگه کنید
ز پیوستگی دست کوته کنید.
فردوسی.
شنیدم ز پیوستگی هرچه گفت
ز پاکان که او دارد اندر نهفت.
فردوسی.
نگه کرد مرغ اندرآن خستگی
بجست اندرو روی پیوستگی.
فردوسی.
میان دو تن جنگ و کین افکند
بکوشد که پیوستگی بشکند.
فردوسی.
چو جوید کسی راه پیوستگی
هنر باید وشرم و آهستگی.
فردوسی.
که بر شاه ایران کمین ساختی
به پیوستگی در بد انداختی.
فردوسی.
به پیوستگی بر گوا ساختند
چو زین شرط و پیمان بپرداختند.
فردوسی.
به پیوستگی چون جهان رای کرد
دل هر کسی مهر را جای کرد.
فردوسی.
، مواصلت. وصول. وصله. (منتهی الارب). وصال. وصلت:
بخون نیز پیوستگی ساختم
دل از کین ایران بپرداختم.
فردوسی.
با خاندان بزرگ پیوستگی کرده بود چون بوالنصر ز خودی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529). در آن حال که با رودابه دختر شاه کابل پیوستگی خواست کرد... (چهار مقاله).
و اندر آن شهر از قرابت کیستت ؟
خویشی و پیوستگی با چیستت ؟.
مولوی.
صلۀ رحم، با خویشان پیوستگی کردن، نظام، نظم:
چو این کرده باشد که کردیم یاد
سخن را بپیوستگی داد داد.
فردوسی.
، استمرار. دیمومت. ادامه. استدامه. دوم. بقا. تسلل. سلسله. ابدیت. دوام:
شادیش باد و کامروائی و مهتری
پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
چگونگی پیوسته اتصال اتحاد مقابل گسستگی گسیختگی انقطاع: گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است... و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی بودی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن، مواصلت کردن دختر گرفتن و دختر دادن، اتصال دو کوکب مقال انصراف، نظم انتظام: چو این کرده باشد که کردیم یاد سخن را بپیوستگی داد داد. (شا. لغ)، استمرار دوام بقا: شادیش باد و کامروایی و مهتری پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر. (فرخی) یا پیوستگی بااختر (کوکب)، بزعم قدما هر کس را در آسمان اختریست که طالع او با آن اختر مطابقت دارد. این اختران که در زندگانی بشر موثرند دارای امزجه خاص و شکل وکیفیت و کیفیات در زندگانی صاحب طالع موثراست مثلا مریخ را طبعی گرم وخشک بافراط و رنگی سرخ استو شکل و کیفیتش درازی و خشکی و درشتی آنست و هر کس که باریخ پیوستگی داشته باشد متهور و بی باک و لجوج و زود خشم گردد: هر کرا با اختری پیوستگی است مرو را بااختر خود هم تگی است. طالعش گر زهره باشد در طرب میل کلی دارد و عشق و طلب. و ربود مریخی خون ریز خو جنگ و بهتان و خصومت جوید او. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوستن
تصویر پیوستن
اتصال دادن، متصل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوستن
تصویر پیوستن
((پِ وَ تَ))
وصل کردن، اتصال دادن، افزودن، ملحق کردن، وصلت کردن، ازدواج کردن، سرودن، به نظم درآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
((پِ وَ تِ))
به هم بستگی، ارتباط، خویشاوند شدن، خویشی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
اتصال، استمرار، ارتباط، ربط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیوستن
تصویر پیوستن
ملحق شدن، اتصال
فرهنگ واژه فارسی سره
اتصال، ارتباط، تعلق، رابطه، علاقه، علقه، استمرار، بقا، دوام، مواصلت، وصلت
متضاد: گسستگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
الاستمراريّة
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
Attachment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
attachement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
прив'язаність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
привязанность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
وابستگی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
সংযুক্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
kiambatisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
첨부 파일
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
załącznik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
添付
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
צירוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
लगाव
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
lampiran
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
Bindung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
bijlage
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
apego
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
allegato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
apego
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
附件
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
ไฟล์แนบ
دیکشنری فارسی به تایلندی