جدول جو
جدول جو

معنی پیوره - جستجوی لغت در جدول جو

پیوره
از بیماری های دهان و دندان که در آن لثه ها عفونت می کند و دندان ها خراب و ریشۀ آن ها سست می شود
فرهنگ فارسی عمید
پیوره
(رَ)
قصبه ای مرکز قضا در آمریکای جنوبی، در ایالت لیورتاو از پرو، در 450 هزارگزی شمال غربی تروکزیلو کنار نهری به همین نام. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
پیوره
(یُ رِ)
ترشح ریم و چرک از بن دندان و لثه
لغت نامه دهخدا
پیوره
فرانسوی بگنجد (بج لثه) از بیماری ها دهان و دندان بیمار نسوج اطراف طوق و ریشه دندان که بیشتر با تحلیل لانه دندان و لثه و خروج چرک از پای دندان همراه است و در بعضی حالت جریان چرک وجود ندارد. این حالت آنرا پیوره خشک نامند. در اکثر موارد این مرض بااحتقان شدید لثه و خارش و سوزش همراه است و بندهای دندان نیز انسجام و استحکام خود را از دست میدهد بطوریکه دندان در داخل لانه اش شل میشود و تکان میخورد. در حالاتی که لثه محتقن باشد در موقع شستن دندانها از لثه خون جاری میگردد. پیدایش این مرض بواسطه چندین علت است: یکی عدم تعادل هورمونهای داخلی سوم نتیجه بعضی امراض عفونی عمومی از قبیل سیفیلیس و سل و حصبه چهارم حمله موضعی برخی میکربها (از قبیل استرپتوکوک و استافیلوکوک و کلی باسیل و غیره) بنسوج اطراف دندان و مخاط دهان پنجم عدم تطابق صحیح دندانها و طرز تغذیه و عادت بیک طرف جویدن غذا و نشستن مرتب دندانهااز عوامل مهم ایجاد این مرض است و همچنین جنس و نژاد و سن در ایجاد آن موثر است
فرهنگ لغت هوشیار
پیوره
((پِ رِ))
بیماری لثه و دندان که بر اثر آن لثه ها عفونی و متورم شده، باعث خرابی ریشه دندان می شود
تصویری از پیوره
تصویر پیوره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوره
تصویر پوره
پور، پسر، فرزند نرینه، برای مثال خرد پورۀ آدم چه خبر دارد از این دم / که من از جملۀ عالم به دوصد پرده نهانم (مولوی۲ - ۵۸۷)، در علم زیست شناسی بچۀ ملخ، تخم ملخ
نوعی خوراک که با آرد نخود، باقلا یا سیب زمینی رنده کرده یا لوبیا و عدس له کرده درست می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیره
تصویر پیره
پیر، سال خورده، در تصوف مرشد، خلیفه، جانشین مرشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروره
تصویر پروره
پرواری، پرورده، چاق، فربه، گوسفند یا جانور دیگر که او را در جای خوب بسته و خوراک خوب داده و فربه کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکره
تصویر پیکره
پیکر، تصویر صورت، مجسمه، تندیس
فرهنگ فارسی عمید
(ژَ / ژِ)
فربهی. (شعوری) ، جامه هایی که مانند آن بسیار باشد. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 254)
لغت نامه دهخدا
(ای وَ رَ / رِ)
آراسته و پرداخته. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 1 ص 142) (شرفنامه) (انجمن آرا). آراسته. (آنندراج). رجوع به ایوز و ایواز و ایوزه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ رَ / رِ)
زمینه. شالده. اساس: از پیکرۀ کار معلوم است که.، ترتیب. نسق، مقابل بوم. زمینه، عکس. تصویر. نقش
لغت نامه دهخدا
(پی رَ)
غریب و تنها. بیواره، و این درست تر است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام حوضی قرب کوه موسوم به ’نیل’ در هندوستان. (ماللهند بیرونی ص 128)
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یو رَ)
پایان کار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یُ شَ)
نهری است در جهت شمالی روسیه در ایالت ارخانگل و ببحرمنجمد شمالی ریزد و آن از اجتماع دو رود که یکی از آنها از کوه تیمان و دیگری از بعض دریاچه ها سرچشمه گیرد تشکیل شود و بسوی شمال غربی جریان یابد. طول مجرایش قریب 215 هزار گز است و ماهی بسیار دارد و در داخل دائرۀ قطب شمالی است، معهذا در سواحلش چمنهای خوش و جنگلهای دلکش دیده میشود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
بیوله. به هندی شجرالبق است. (تحقۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ / هَِ یْ وَ رَ / رِ)
ریخت و هیأتی زشت. (یادداشت مؤلف). هیبره.
- بدهیوره، ریخت و هیأت زشت و کریه وبد. تأکید و تأییدی در بدی آن است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ رَ / رِ)
پرورش یافته. پرواری. پروارکرده. فربه کرده. فربه شده. تغذیه شده. چاق کرده. مسمّن:
رو منکلوس کن تو بترف و بگوزتر
دهقان غاتفر دهدت مرغ پروره.
سوزنی.
چو مرغ پروره مغرور خصمت آگه نیست
از آنکه رمح غلامان تست بابزنش.
شهاب الدین مؤید سمرقندی.
جوز گوز و لوز بادام است و عجه خایه ریز
چون سرطرات است پالود مسمّن پروره.
فراهی (نصاب الصبیان)
لغت نامه دهخدا
(یُسْ)
دهی از دهستان قلعه حاتم است که در شهرستان بروجرد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
جمع واژۀ عیر. رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
نام محلی است از نواحی نیشابور. (از معجم البلدان). نام دهی است. (از تاریخ بیهقی). از نواحی نیشابور است و ابوعلی احمد بن حمدویه بن مسلم بیهقی بدانجا منسوب است و از علمائی است که در آنجا رحل اقامت افکنده تا از اسحاق بن راهویه طلب حدیث نماید. وی در سال 289 هجری قمری وفات کرده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی خور کوب خوراکیکه از کوفتن و پختن کدو یا مرجمک یا سیب زمینی فراهم می آید خوراکی است که با سیب زمینی آرد شده و کدوی نرم گشته یا لوبیا و عدس و اسفناج و دیگر حبوبات و سبزیها حل و کوبیده شده تهیه میگردد. یا پوره کدو. یک قطعه بزرگ کدو تنبل یا کدو مربایی را خرد کرده در استکان آب نمک دار یا قند دار مدت نیم ساعت بپزند. سپس آبش را گرفته از الک خارج کرده دو تخم مرغ زده شده و قدری کره و شیر بدان اضافه کنند و چند دقیقه روی آتش نگاهدارندظنگاه در آب سرد خنک کنند. یا پوره لوبیا و عدس. لوبیا یا عدس یا حبوبات دیگر را در آب می پزند تا نرم شود. آنگاه با کوشت کوب آنرا له کرده یا از الک خارج نموده با کمی آب گوشت مخلوط کنند. سپس ادویه زده روی آن کره گذارند و قدری پیاز یا خرده نان سرخ کرده و جعفری خرد کرده اطراف آن میریزند و سر سفره می برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیره
تصویر پیره
مرشد، خلیفه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی زینتی از تیره مرکبان جزو گونه های سینره. گلهایش کاملا شبیه سینره است منتهی قدری کوچکتر و برگهایش نیز دراز تر (بیضوی شکل) و تقریبا بدون بریدگی است ارنیکا ارنیکای کوهی خانق الفهد ارنیکای جبلیه تنباکوی کوهی داغ توتونی داغ کسترسی اوکوز گوزو دخان الفوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیوره
تصویر عیوره
جمع عیر، خران گور خران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکره
تصویر پیکره
عکس، تصویر، زمینه، اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروره
تصویر پروره
جانوری که در پروار بسته فربه کرده باشند پرواری: (چو مرغ پروره مغرور خصمت آگه نیست از آنکه رمح غلامان تست با بزنش) (شهاب الدین موید سمرقندی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکره
تصویر پیکره
((پِ کَ رِ))
تصویر، نقش، مجسمه، تندیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروره
تصویر پروره
((پَ وَ رِ))
جانوری که در پروار بسته فربه کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
((رِ))
خوراکی است فراهم شده از حبوبات کوبیده شده و سبزیجات له شده با افزودن شیر به آن، پوره سیب زمینی، پوره اسفناج و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیره
تصویر پیره
محافظت
فرهنگ واژه فارسی سره
تندیس، مجسمه، بدنه، اساس، زمینه، شالوده، ترتیب، نسق، نظم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن پیکره، بیانگر جدایی از دوستان است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
صدای اسب به هنگام غذا خوردن، غرش گربه سانان بزرگ هم چون
فرهنگ گویش مازندرانی