جدول جو
جدول جو

معنی پینجاله - جستجوی لغت در جدول جو

پینجاله
یک مشت از هر گیاه که در دست جای گیرد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیاله
تصویر پیاله
فنجان، ظرفی که در آن باده یا آشامیدنی دیگر بخورند، جام، ساغر، در تصوف صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد ظاهر شود، در تصوف هر ذره از ذرات موجودات که شخص عارف از آن بادۀ معرفت نوشد، برای مثال زاهد شراب کوثر و عارف پیاله خواست / تا در میانه خواستۀ کردگار چیست (حافظ - ۱۴۸)
پیالۀ جور: پیالۀ مالامال، پیالۀ پر از می
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
قدح شراب خوری، پیاله، ساغر، برای مثال گر به پیغاله از کدو فکنی / هست پنداری آتش اندر آب (عنصری - ۳۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی جامه
تصویر پی جامه
جامۀ نازک یا شلوار نازک که در خانه بر تن می کنند، زیرجامه، پیژاما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجاه
تصویر پنجاه
عدد بعد از چهل ونه یا عدد مرکب از پنج ده تا، «۵۰ »
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجاهه
تصویر پنجاهه
در مسیحیت، روزۀ مسیحیان که پنجاه روز است و در طول آن غذای حیوانی نمی خورند، برای مثال پس از چندین چله در عهد سی سال / شوم پنجاهه گیرم آشکارا (خاقانی - ۲۵)، در یهودیت، عیدی هفت هفته بعد از عید فطیر (فصح یهود) به مناسبت نزول احکام ده گانه گرفته می شود، در مسیحیت، هفتمین یکشنبه بعد از عید فصح که به یاد نزول روح القدس جشن می گیرند، عید خمسین، بنطیقسطی
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ لَ/ لِ)
صورتی از پیاله یا شیشه و یا اصل آن و کلمه پیاله خود یونانی است. قدح شراب. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). قدح و کاسۀ شراب. (برهان). جام:
گر به پیغاله از کدو فکنی
هست پنداری آتش اندر آب.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(پَ هََ / هَِ)
اعتکاف زاهد ترسایان و آن پنجاه روز باشد. (از فرهنگی خطی). مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنانکه چلۀ اهل اسلام چهل روز است. (برهان قاطع) :
پس از چندین چله در عرض سی سال
روم پنجاهه گیرم آشکارا.
خاقانی.
از پی پنجاهه در ماهی خوران
بهر عیسی نزل خوان کرد آفتاب.
خاقانی
، ذکران و یادکرد کسی در پایان پنجاه سال
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
صاحب فرهنگ شعوری گوید آن حلوا و شیرینی است که عرب بدو لوزینه گوید و به ترکی صمصمه خوانند و شعری بی معنی از ابوالمعالی نام شاعر مجعولی شاهد آورده است. خود کلمه نیز از مجعولات شعوری است. دیگران نیز مانند آنندراج به تبعیت شعوری در لغت نامه های خود آورده اند و بر اساسی نیست
لغت نامه دهخدا
(پُ لَ / لِ)
پرانین:
زمانی برق پرخنده زمانی رعد پرناله
چنان مادر ابر سوگ عروس سیزده ساله.
رودکی.
همی کوه پرناله و پرخروش
همی سنگ خارا برآمد بجوش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پیژاما. شاید از کلمه هندی پوی جاما و آن نوعی شلوارگشاد است که زنان هند پوشند. لباسی گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بنددار برای داخل خانه و خواب
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
به معنی کنجال است که نخالۀ کنجد و هر تخم روغن گرفته باشد. (برهان) :
سعد دین برد کاه آخور ما
نیمه ای کاه و نیمه کنجاله.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 369).
رجوع به کنجال و کنجار و کنجاره شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. دارای 79 تن سکنه است. آب آن از رود خانه آواجیر. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات می باشد. شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان حومه بخش آستانۀشهرستان لاهیجان و 5 هزارگزی باختر آستانه، جلگه، معتدل مرطوب، دارای 255 تن سکنۀ گیلکی و فارسی زبان، آب آنجا از کیاجو از سفید رود، محصول آنجا برنج و ابریشم و کنف، شغل اهالی آن زراعت و حصیر و زنبیل بافی و راه آنجا مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پینارا. نام قصبه ای باستانی است در خطۀ قدیمۀ لیکیا (لیکیه) از آناطولی یعنی در جانب جنوب شرقی منتشا و امروز به صورت قریه ای است با نام مناره. گرداگرد آن ویرانه ها و پاره ای از آثار عتیقۀ زیبا دیده میشود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ / لِ)
در تکلم مردم قزوین، تفالۀ کرچک که بعد از گرفتن روغن باقی ماند. (فرهنگ نظام). این کلمه در برخی دیگر از شهرهای ایران به کار می رود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مصحف پیل جامه
لغت نامه دهخدا
نخاله و ثقل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آنرا گرفته باشند: روغن و کنجاره بهم خوب نیست ایشان کنجاره و من روغنم. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
قدح شرابخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیخاله
تصویر پیخاله
فرهنگستان این کلمه را بمعنی مدفوع شکل پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنانکه چله اهل اسلام چهل روز است خمسین، یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال
فرهنگ لغت هوشیار
عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است عددی که بیان میکند عددی را که عبارتست از پنج مرتبه ده. نماینده آن در ارقام هندی این صورت است: -2. 50 مخفف پنجاه درم که صد و شصت مثقال است یعنی ده سیر یا یک چارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاله
تصویر پیاله
ظرفی که در آن شراب بخورند، کاسه، فنجان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی شلوار گشاد که زنان هند پوشند، جامه ای گشاد و سبک مرکب از نیم تنه و شلوار بند دار که در خانه و هنگام خواب پوشند پیژاما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیجامه
تصویر پیجامه
زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنجاله
تصویر کنجاله
((کُ لَ یا لِ))
نخاله و ثفل تخم کنجد و هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند، کنجار، کنجال، کنجاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
((پِ لِ))
قدح شراب، ساغر، پیاله
فرهنگ فارسی معین
((پَ هِ))
مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنان که چله اهل اسلام چهل روز است، خمسین، یاد کرد کسی در پایان پنجاه سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پی جامه
تصویر پی جامه
((مِ))
زیر جامه، شلوار پارچه ای راحتی که در خانه پوشند، پیژاما
فرهنگ فارسی معین
ازار، پیژاما، پیژامه، زیرجامه، زیرشلوار، سراویل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوشه ی گره زده ی روسری و پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
کاملا سوخته، جزغاله، مفلس، بی چیز ندار
فرهنگ گویش مازندرانی
تفاله ی تخم پنبه بعد از روغن کشی که برای مصرف دام به کار
فرهنگ گویش مازندرانی
یک مشت گیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار، در کنار، برآمدگی عقب پستان گاو
فرهنگ گویش مازندرانی