- پیلتن
- تنومند و بزرگ جثه مانند فیل
معنی پیلتن - جستجوی لغت در جدول جو
- پیلتن
- بزرگ جثه مانند فیل، پیل پیکر، تناور، تنومند
- پیلتن ((تَ))
- عظیم الجثه، زورمند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حالت و کیفیت پیلتن عظمت جثه زورمندی
پیچیدنلف: چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبیدروی ازو بگردانیدو ترک را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کردند، توزیع کردن افشاندن: ز بالا پریشان درم ریختند ز مشک و ز عنبر همی پیختند. (شا. بخ 2440 8)
فتیله
در هم پیچیدن، پیچیدن، برای مثال همه طومارها به هم درپیخت / داد تا پیک پیش خسرو ریخت (نظامی۴ - ۷۳۱)
راهبر هواپیما یا قایق، نوعی ماهی