جدول جو
جدول جو

معنی پیلاپیل - جستجوی لغت در جدول جو

پیلاپیل
ریزریز شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچاپیچ
تصویر پیچاپیچ
پیچ پیچ، پیچ در پیچ، پر پیچ و خم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
پیش پیش، پیش تر از همه، جلوتر از همه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میلامیل
تصویر میلامیل
پهناور، پرپهنا، بسیار پهن، عریض، وسیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالاپال
تصویر پالاپال
جستجو، کاوش، جستجو و کاوش میان چیزهای پراکنده و درهم ریخته، درهم ریختگی، شورش، آشوب، برای مثال به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت / زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال (دقیقی - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیاپی
تصویر پیاپی
پی در پی، پشت سر هم، دنبال هم
فرهنگ فارسی عمید
(پا یَ/ یِ)
پیلپای. ستونی را گویند که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های طاق گذارند. (برهان). پایه ای که از گچ و سنگ بردارند. پی جرز و مجردی (در بناء). ستون بزرگ: در این رواق که طاقهای آن بر پیلپایه هاست قبه ای است. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 40). شبها در مسجد میگشتم و زار زار میگریستم و سر خود بر پیلپایه میزدم. (رشحات علی بن حسن کاشفی)
لغت نامه دهخدا
پیچ پیچ، پرپیچ، حلزونی، خم درخم، پیچ درپیچ، خم اندرخم، پیچی بر پیچی، سخت پیچیده، با پیچ و خمهای بسیار، پیچدار و پیچیده، (آنندراج) (فرهنگ نظام) :
بده دنیی مکن کز بهر هیچت
دهد این چرخ پیچاپیچ پیچت،
نظامی،
ز پیچاپیچ آن شب گر دهم شرح
دو زلفش را دو رخ دادن توان طرح،
امیرخسرو،
- وقت پیچاپیچ،گاه سختی:
تا بدانی که وقت پیچاپیچ
هیچکس مر ترا نباشد هیچ،
سنائی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان اهلمرستاق بخش مرکزی شهرستان آمل، واقع در 15هزارگزی شمال باختری آمل و 2هزارگزی باختر شوسۀ آمل به محمودآباد، واقع در دشت و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 185 تن است، آب آن از رود خانه هراز و چشمه های بولیده تأمین میشود، محصول آن برنج، کنف و پنبه و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نهری در بولیویا (بولیوی) و تابع رود خانه پیلکومایو. و آن از قسمت جنوبی بولیویا سرچشمه گیرد و پس از طی مسافتی قریب به 800 هزار گز در خاک جمهوری آرژانتین به نهر پیلکومایو ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
بیدپای، از حکمای هند، آنکه کتاب کلیله و دمنه را تألیف وی گمان برند، رجوع به بیدپای شود، (از احوال و اشعار رودکی ج 2 ص 587 و ج 3 ص 882)
لغت نامه دهخدا
میل تا میل و از میل به میل، (ناظم الاطباء)، میل به میل، (آنندراج)، میل تا میل و میل در میل و میل اندرمیل، (برهان)، میلها ضربدر میلها، (یادداشت مؤلف)، کنایه است از مسافت بسیار، عرصۀ فراخ:
بید را سایه ای است میلامیل
جوی را دیده ای است مالامال،
ابوالفرج رونی،
، قدم به قدم و پی در پی و پیوسته و علی التوالی، (ناظم الاطباء)، پی در پی و متواتر، (برهان)، همه و همگی و جمیع، (ناظم الاطباء)، همه و جمیع، (برهان)، درهم آمیخته و ممزوج، (از برهان) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
در فرهنگ اسدی چاپ پالاپال پاول هورن آمده است: چیزی بود که سخت پاینده بود تازیش سیّال بود، دقیقی گفت:
بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال،
و در ذیل آن نسخه بدلی ’بود پالاپال’ آورده است و در حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی متعلق به آقای نخجوانی آمده پالوده سخت، چیزی سخت پاینده:
بفر و هیبت شمشیر تو قرارگرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال،
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
ز لفظ معنی باهم همیشه پالاپال،
و مؤلف فرهنگ سروری گوید پالاپال چیزی سخت بود که بسیار پاید دقیقی گوید:
بفر و هیبت و شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال،
و دیگر در تحفه بمعنی پالوده سخت آمده - انتهی، و صاحب فرهنگ جهانگیری گوید پالاپال بمعنی سخت باشد، دقیقی راست:
بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال،
- انتهی، و صاحب برهان گوید پالاپال چیزی سخت را گویند که بسیار بماند و پالوده سخت شده را نیز گفته اند، و صاحب فرهنگ رشیدی آرد که پالاپال یعنی سخت و بسیار دقیقی گوید:
بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال،
چنانکه در فرهنگ گفته وبخاطر میرسد که مصرع چنین باشد: زمانه ای که ز آشوب بود مالامال چه پالاپال در فرهنگهای معتبر بنظر نرسیده و در نسخۀ سروری گوید پالاپال چیزی سخت که بسیار پاید و در تحفه بمعنی پالوده سخت آمده اما در شعر دقیقی بمعنی بسیار پاید گفت نه بمعنی چیزی سخت - انتهی، (رشیدی)، تصحیحی که رشیدی از مصراع ثانی شعر دقیقی کرده است اگر مطابق با یکی از صوری که شعر را نقل کرده اند بود شاید پذیرفتنی بود لکن بدین صورت در جائی دیده نشده است و بگمان ما در دو بیت ذیل:
بفرو هیبت شمشیر تو قرار گرفت
زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال،
دقیقی،
همه سراسر تمویه شاعرانست این
گمان فکندن و آشوب و جنگ پالاپال،
غضائری (در قصیدۀ دوم در جواب عنصری)،
کلمه پالاپال که در هر دو بیت معطوف به آشوب و جنگ آمده است بمعنی چیزی نظیر همان آشوب و جنگ یعنی: آشفتگی و هیاهو و غوغا و مانند آنست چنانکه صاحب برهان در کلمه پالا گوید به لغت زند و پازند بمعنی فریادو فغان باشد و در دو بیت دیگر ذیل:
زیادتی چه کنی کان بنقص باز شود
کزین سبیل نکوهیده گشت مذهب غال
مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت
ز لفظ معنی باید همی نه بالابال
از آنکه خواهد گفتن اشارتی بکند
اگر بحرف نگردد زبان مردم لال،
عنصری،
و نیز بیت غضائری در جواب عنصری:
همه سراسر تمویه شاعرانست این
گمان فکندن و آشوب و جنگ و بالابال،
غضائری (به ضبط مجمعالفصحاء)،
محتمل است که این کلمه با باء فارسی باشد بمعنی بلبلۀ عرب و شاید اصل کلمه بلبله، و اگر با پی فارسی نیز باشد همان معنی سابق الذکر یعنی آشوب و غوغا و آشفتگی و فریاد و فغان دهد، واﷲ اعلم، و رجوع به پالاپالی شود
لغت نامه دهخدا
امیل پالادیل قول ساز و موسیقی دان فرانسوی، مولد بسال 1844م، / 1259 هجری قمری در من پلیه و وفات در سنۀ 1926م، 1344/ هجری قمری وی آهنگهای ابتکاری دلکش دارد و از تصنیفات او اپرای پاتری است
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: پیش و الف واسطه (وقایه، و پیش) پیش پیش، مقدم بر همه، از پیش همه، جلوتر از دیگران، منا، (منتهی الارب)، مبداء، لقاط، (منتهی الارب) :
گرچه ما را نیست پیشاپیش دود مشعلی
نیست دود آه مظلومی هم از دنبال ما،
واعظ قزوینی،
هر کجا روی آورم بخت سیه همره بود
گاه دوشادوش من گاهی به پیشاپیش من،
(از فرهنگ ضیاء)،
دلا دلدار می آید به سروقت اسیرانش
گر از خود می روی تأثیر پیشاپیش می افتد،
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ /پِ پَ / پِ)
از اتباع است. پی در پی. پی هم. پشت سرهم. پشت هم. یکی پس دیگری. متتابع. یکی از پس دیگری. متعاقب. پیوسته. مسلسل. متوالی. متواتر. دمادم. مکرر. در پی یکدیگر. پشت سر یکدیگر. متتالی. مترادف. مذعانین. (منتهی الارب). علی التوالی. متوالیاً. بتوالی. درپی. علی الاتصال. (آنندراج). یکی عقب دیگری. دنبال هم. بدنبال یکدیگر. در دنبال هم. موالاه. (دهار). مره بعد اخری. کرهً بعد اخری. متصلاً. تاره بعد اخری. تتری. (منتهی الارب). دهاق. پی به پی. (شرفنامه) :
پیاپی همی تیغ و خنجر زدند
گهی بر میان گاه بر سر زدند.
فردوسی.
تا ز دور آسمان اهل زمین را دیدنیست
تیر و تابستان پیاپی چون زمستان و بهار.
سوزنی.
ای حکم تراقضا پیاپی
وی امر ترا قدر دمادم.
انوری.
لشکر بر عقب او پیاپی میرفت. (ترجمه تاریخ یمینی). لشکر پیاپی میرسید. (اسکندرنامۀ نفیسی).
لبالب جام بر دونان کشیدی
پیاپی جرعه ها بر من فشاندی.
خاقانی.
لبالب کرده ساقی جام چون نوش
پیاپی کرده مطرب نغمه در گوش.
نظامی.
همان تشنۀ گرم را آب سرد
پیاپی نشاید بیکباره خورد.
نظامی.
فروبسته کاری پیاپی غمی
نه کس غمگساری نه کس همدمی.
نظامی.
درودی پیاپی رساندش نخست
فرستادگی کرد بر خود درست.
نظامی.
پیاپی رطلها پرتاب میکرد
ملک را شهربند خواب میکرد.
نظامی.
رخ شیرین ز خجلت گشته پرخوی
که نزل شاه چون سازد پیاپی.
نظامی.
اگر چه پادشاهی بود و گنجش
ز بی یاری پیاپی بود رنجش.
نظامی.
پیاپی شد غزلهای عراقی
برآمد بانگ نوشانوش ساقی.
نظامی.
شراب لعلگون افکنده در جام
پیاپی کرده جام از صبح تا شام.
نظامی.
جام در ده پیاپی ای ساقی
تا کنم جان خویش بر تو نثار.
عطار.
در آن دم که دشمن پیاپی رسید
کمان کیانی نشاید کشید.
سعدی.
پیاپی بدنبال صیدی براند
شبش دست داد از حشم بازماند.
سعدی.
هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد
ز دست دوست نشاید که انتقام کنند.
سعدی.
پیاپی بیفشان از آیینه گرد
که صیقل نگیرد چو زنگارخورد.
سعدی.
هزار نامه پیاپی نوشتمت که جواب
اگر چه تلخ دهی در سخن شکرباری.
سعدی.
هلب، پیاپی باریدن باران بر قوم. هک، پیاپی نیزه زدن. خوی، خواء، پیاپی شدن بر کسی گرسنگی. دراک، پیاپی شدن چیزی بر چیزی. تدریک، پیاپی باریدن باران. ادفاف، پیاپی رسیدن امور بر کسی. خت، پیاپی بنیزه زدن. هجهجه، پیاپی بانگ کردن شتر. هتلان، تهتال، هتول، هتل، پیاپی باریدن یا تنک باریدن. هتن، پیاپی باریدن ابر. تتایع، پیاپی درفتادن. هزمجه، سخن متتابع و پیاپی. هزامج، آواز پیاپی. انهیال، پیاپی آمدن بر کسی و فراگرفتن او را به دشنام و ضرب. تهکم، پیاپی نیزه زدن. تهافت، پیاپی آمدن. هطل، پیاپی شدن باران بزرگ متفرق قطره. (منتهی الارب). اشعال، پیاپی آب از مشک آمدن. (تاج المصادر بیهقی). اشعال، پیاپی خون از جراحت چکیدن. (تاج المصادر). عود، اعتیاد، پیاپی آمدن. تقادع، پیاپی مردن قوم. ارمعلال، ارمغلال، پیاپی افتادن قطره های اشک از چشم. قطقط، پیاپی بارنده. اسبال، پیاپی آمدن باران. (از منتهی الارب). انقاع، پیاپی بانگ کردن. (تاج المصادر). تطلب، پیاپی جستن. (منتهی الارب). تثویب، پیاپی خواندن. (تاج المصادر). تبلبل، پیاپی خوردن شتر گیاه راچنانکه هیچ فرونگذارد. تکلح، الهاب، پیاپی درخشیدن برق. (منتهی الارب). انسجار، پیاپی رفتن. رکض. عل، پیاپی زدن. (تاج المصادر). تتابع، تکاتع، تقاطر، تواتر، ترادف، توالی، پیاپی شدن. (دهار) (زوزنی) (منتهی الارب). سکب، تساتل، پیاپی شدن. (از منتهی الارب). تعلیل، پیاپی شراب دادن. (تاج المصادر). موالات، مرازمه، متابعه، پیاپی کردن. (تاج المصادر). لجاذ، پیاپی کردن کاری را. تقاطر، پیاپی گردیدن چیزی. (منتهی الارب) ، هم قدم:
رود انصاف با طبعش پیاپی
دود اقبال با امرش برابر.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
پای پیل پای فیل، دارای پایی چون پیل: گور جست و گاو پشت و گرگ ساق و کرگ روی ببر گوش و رنگ چشم و شیر دست و پیلپای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاپی
تصویر پیاپی
پی در پی، پشت سر هم، متتابع، یکی پس از دیگری، مسلسل
فرهنگ لغت هوشیار
میل تامیل میل در میل: توپها بینی بگشاده دهان میلامیل دشتها بینی زانبوه حشر مالا مال. (بهار)، پی درپی بتواتر، همه جمیع
فرهنگ لغت هوشیار
ستونی که از گچ و سنگ سازند و بر بالای آن پایه های اطاق گذارند پی جرز و مجردی (دربنا) : آنگاه دانشمند را گفتن که در زیر هر پیلپایه مثل آن کس بیابی که مسئله حیض ترا جواب گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچاپیچ
تصویر پیچاپیچ
پچ پچ، سخت پیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
مقدم بر همه، مبداء، پیش بینی، جلوتراز دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالاپال
تصویر پالاپال
هیاهو آشفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچاپیچ
تصویر پیچاپیچ
سخت پیچیده، با پیچ و خم های بسیار، پرپیچ و خم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالاپال
تصویر پالاپال
هیاهو، آشفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیاپی
تصویر پیاپی
((پِ یا پَ پِ))
پشت سر هم، هم قدم، هم عنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
پیشتر از همه، جلوتر از همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیاپی
تصویر پیاپی
مکرر، مداوم، متوالی
فرهنگ واژه فارسی سره
پی درپی، دمادم، متواتر، متوالی، مداوم، مستمر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سید بزرگ، نام مقبره ای در سادات محله ی رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه تکه شدن اشیا چینی و شیشه ای
فرهنگ گویش مازندرانی