جدول جو
جدول جو

معنی پیغوله - جستجوی لغت در جدول جو

پیغوله
بیغوله، کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغله، گرنج
تصویری از پیغوله
تصویر پیغوله
فرهنگ فارسی عمید
پیغوله
(پَ /پِ لَ / لِ)
پیغله. بیغله. بیغوله. کنج و گوشۀ خانه. (برهان). زاویه:
پنج قلاشیم در پیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند
چرخ مردم خوار گویی خصم ماست
تا چو برخیزیم بر هر شش زند.
انوری (در طلب شراب).
ای که در دل جای داری بر سر و چشمم نشین
کاندرین پیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.
خاقانی.
به پیغولۀ غارها جای گیر.
نظامی.
ز هیبت به پیغوله ای در گریخت.
سعدی.
همه هستی خود به یکسو کنم
به پیغولۀ نیستی خو کنم.
امیرخسرو.
چو میدانی که این منزل اقامت را نمی شاید
علم بر ملک باقی زن ازین پیغولۀ فانی.
خواجو.
پیغوله به پیغوله نوردیدم و رفتم
این بادیه را قافله سالار جنون بود.
سنجر کاشی (از آنندراج).
، کنج و گوشۀ چشم. (آنندراج) ، بیراهه که نقیض راه باشد. رجوع به بیغوله در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
پیغوله
((پِ لِ))
کنج و گوشه، دور از مردم، گوشه خانه، بیغوله، پیغله، بیغله
تصویری از پیغوله
تصویر پیغوله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیروزه
تصویر پیروزه
(پسرانه)
در اوستا لقب هوشنگ پسر سیامک پادشاه داستانی ایران، عنوان هر یک از پادشاهان سلسله داستانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیغله
تصویر پیغله
بیغوله، کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغوله، گرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرغونه
تصویر پرغونه
هر چیزی که زشت و نازیبا باشد، زشت، نازیبا، فرخچ، برای مثال ای پرغونه و باژگونه جهان / مانده من از تو به شگفت اندرا (رودکی - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیستوله
تصویر پیستوله
نوعی رنگ پاش به شکل هفت تیر، نوعی خط کش منحنی، نوعی اسلحۀ گرم کمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیموده
تصویر پیموده
اندازه گیری شده، درنوردیده، راهی که رفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیلوله
تصویر قیلوله
خوابیدن در نیمروز، خواب نیمروز، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاغوله
تصویر شاغوله
طره و ریشۀ دستار، منگوله، شاشوله، برای مثال شاغولۀ دستار تو اینجا نخرند / دستار نگهدار و برو بر سر پیچ (ابن یمین - ۶۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
قدح شراب خوری، پیاله، ساغر، برای مثال گر به پیغاله از کدو فکنی / هست پنداری آتش اندر آب (عنصری - ۳۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغاره
تصویر پیغاره
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، سرزنش، سرکوفت، ملامت، زاغ پا، بیغاره، تفش، عتیب، تفشه، طعنه، نکوهش، سراکوفت، تفشل، بیغار
برای مثال سه چیزت بباید کزاو چاره نیست / وز آن نیز بر سرت پیغاره نیست (فردوسی - ۴/۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیغوله
تصویر بیغوله
کنج، گوشه، بیراهه، گوشۀ خانه، ویرانه، گوشه ای دور از مردم، بیغله، پیغله، پیغوله، گرنج
فرهنگ فارسی عمید
(پَ / پِ لَ/ لِ)
صورتی از پیاله یا شیشه و یا اصل آن و کلمه پیاله خود یونانی است. قدح شراب. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). قدح و کاسۀ شراب. (برهان). جام:
گر به پیغاله از کدو فکنی
هست پنداری آتش اندر آب.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غُ لَ/ لِ)
کنج و گوشۀ خانه. (برهان). بیغله. بیغوله. پیغوله. کنجی باشد از خانه. (صحاح الفرس). گوشه بود یعنی زاویه. (فرهنگ اسدی نخجوانی) :
کنم هرچه دارم بر ایشان یله
گزینم ز گیتی یکی پیغله.
فردوسی.
، کنج و گوشۀ چشم، بیراهه. مقابل راه. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
بیوله. به هندی شجرالبق است. (تحقۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بی لَ / لِ)
گوشۀ خانه. (فرهنگ اسدی). کنجی بود از خانه. بیغله. گوشه بود یعنی زاویه. پیغله و پیغوله و کنج یکی باشد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). زاویه. (زمخشری). کنج و گوشه بود در جایی یا در خانه ای. (اوبهی). گوشه: بیغولۀ خانه، گوشۀ خانه. (یادداشت مؤلف). گوشه و کنج. بیغله. چون گوشه باشد در جایی. کنج:
گروهی ایذون گویند که یعقوب را ندید ولیکن از بیغولۀ خانه آواز آمد. (ترجمه طبری بلعمی).
به بیغوله ای شد فرود از جهان
پر از درد بنشست خسته روان.
فردوسی.
به بیغوله ای شو ز پیشش نهان
که کس نشنود نامت اندر جهان.
فردوسی.
ز هر بیغولۀ باغی نوای مطربی برشد
دگر باید شدن ما را کنون کافاق دیگر شد.
فرخی.
گفت (خواجه احمد حسن) .... دست از من نخواهد داشت تا به بیغوله ای بنشینم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146). پس از بار بدیوان شد و روزی سخت سردبود و در آن صفۀ باغ عدنانی در بیغوله ای بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 610).
پنج قلاشیم در بیغوله ای
با حریفی کو رباب خوش زند.
انوری.
پس غولان روزگار مرو
تو و بیغولۀ سرای صبوح.
خاقانی.
چند بیغاره که در بیغولۀ غاری شدی
ای پی غولان گرفته دوری از صحرای من.
خاقانی.
چرا گشتی درین بیغوله پابست
چنین نقد عراقی بر کف دست.
نظامی.
چو غولی مانده در بیغوله گاهی
که آنجا بگذرد موری بماهی.
نظامی.
پی غولان در این بیغوله بگذار
فرشته شو قدم زین فرش بردار.
نظامی.
که حالش بگردید و رنگش بریخت
ز هیبت به بیغوله ای درگریخت.
سعدی.
ای که در دل جای داری بر سر چشمم نشین
کاندرین بیغوله ترسم تنگ باشد جای تو.
سعدی.
رجوع به بیغله و پیغله شود.
- بیغولۀ چشم، گوشۀ چشم: آماق، بیغوله های چشم. (یادداشت مؤلف). ماق، بیغولۀ چشم از سوی بینی. (دهار). آمق و آن دو بیغوله است: بیغولۀ بزرگ که از سوی بینی است و بیغولۀ کوچک که از سوی گوش است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) : باقر، رگیست در بیغولۀ چشم. (منتهی الارب). شدق، بیغولۀ دهن. (دهار). ماق، بیغوله (یا) بیغولۀ چشم. (تفلیسی).
- بیغولۀ ران، کش ران. کشال ران. اربیه. (یادداشت مؤلف) : پس گوش و بیغوله های ران و آنجا خراجی و آماسی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه که (درد) در بیغولۀ ران فرودآید بباید دانست که سنگ در مجرای بول مانده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بهم بیامیزند و بر کمرگاه و بیغوله های ران می نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
، گوشه ای دور از آبادی. ویرانه. نهان جای: کدخدای غازی و قومش چون حالها بر این جمله دیدند پس بدو سه روز از بیغوله ها بیرون آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 235)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیروزه
تصویر پیروزه
فیروزه، سنگهای قیمتی بزرگ که از معدن بدست بیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغوله
تصویر بیغوله
گوشه خانه، ویرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
قدح شرابخواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاغوله
تصویر شاغوله
منگوله، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
با پیمانه سنجیده مکیل: اکتیال پیموده فاستدن: زمان از دهر بحرکات فلک بحرکات پیموده است که نام آن روز و شب و ماه سال و جز آنست و دهر زمان تا پیموده که مراو را آغاز و انجام نیست، طی کرده سپرده: زخاور همی آمد این آن ز روم بسی یافته رنج و پیموده بوم. (گرشا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
طعنه سرزنش ملامت: سه چیزت بباید کزو چاره نیست و زان نیز بر سرت پیغاره نیست... (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغلوش
تصویر پیغلوش
پیلگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرغونه
تصویر پرغونه
زشت و نا زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیستوله
تصویر پیستوله
تپانچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیخاله
تصویر پیخاله
فرهنگستان این کلمه را بمعنی مدفوع شکل پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیلوله
تصویر خیلوله
پنداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایزوله
تصویر ایزوله
فرانسوی جدا، تک، دور، کناریک کرانیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشغوله
تصویر اشغوله
کار و بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغله
تصویر پیغله
زاویه چشم از گوشه خارجی، گوشه و کنجی باشد از خانه، بیغوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغوله
تصویر بیغوله
((بِ لِ))
کنج، گوشه، ویرانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیغاله
تصویر پیغاله
((پِ لِ))
قدح شراب، ساغر، پیاله
فرهنگ فارسی معین
کنج، بیراهه، گوشه، گوشه متروک، خرابه، ویرانه
متضاد: آباد، دخمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گریه با درد و از ته دل
فرهنگ گویش مازندرانی