جدول جو
جدول جو

معنی پیغن - جستجوی لغت در جدول جو

پیغن
سداب، گیاهی خودرو با برگ هایش ضخیم، بدبو، آبدار و تلخ، گل های زرد رنگ و دانه های قهوه ای رنگ مثلثی که برگ و دانۀ آن در پزشکی به کار می رود، سذاب، پیگن
تصویری از پیغن
تصویر پیغن
فرهنگ فارسی عمید
پیغن
(پَ / پِ غَ)
سداب. فیجن. پیگن. سداب را گویند و آن گیاهی باشد دوائی مانند پودنه و خوردن آن دفع قوت باه و مباشرت کند و معرب آن فیجن است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
پیغن
سداب
تصویری از پیغن
تصویر پیغن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیغان
تصویر پیغان
پیمان، عهد، شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیان
تصویر پیان
مست، بسیار مست، مست مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگن
تصویر پیگن
سداب، گیاهی خودرو با برگ هایش ضخیم، بدبو، آبدار و تلخ، گل های زرد رنگ و دانه های قهوه ای رنگ مثلثی که برگ و دانۀ آن در پزشکی به کار می رود، سذاب، پیغن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشن
تصویر پیشن
لیف خرما که از آن رسن یا چیز دیگر می بافند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغو
تصویر پیغو
پرنده ای شکاری از تیرۀ باز با بال های سفید، نوک سیاه و چشم های قهوه ای مایل به قرمز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیغون
تصویر پیغون
پیغان، پیمان، عهد، شرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیهن
تصویر پیهن
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
(رِ)
هانری مورخ بلژیکی (1862- 1935 میلادی). متخصص در تاریخ قرون وسطی و تاریخ اقتصادی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
حکیم یونانی که پیشوای شکاکین بشمار آید (قرن چهارم ق. میلادی). رجوع به پیرهن و رجوع به روانشناسی تربیتی سیاسی ص 467 شود
لغت نامه دهخدا
شرط و عهد و پیمان، هرزه، (برهان)، بیهوده
لغت نامه دهخدا
پیزنه. غریب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مست، سکران، مست مست، طافح، لول، مست لایعقل، که سر از پای نشناسد
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان سوسن بخش ایزۀ شهرستان اهواز. واقع در 18 هزارگزی شمال ایزه. کوهستانی، گرمسیر، دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا گندم و جو. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ)
غربال تنگ چشمه. غربال گندم
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ژرمن. مجسمه ساز هنرمند فرانسوی در قرن 16 میلادی و از پیشقدمان سبک جدید مجسمه سازی فرانسه. (1515-1590 میلادی)
لغت نامه دهخدا
افیون، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، اپیون، هپیون، (ناصرخسرو) :
تلخی و شیرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر باپیون،
رودکی،
اما می پندارم کلمه درین شاهد آپیون باشد نه پیون، رجوع به آپیون و ابیون و اپیون و افیون شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
دهی از دهستان میداود (زیرگچ) است که در بخش جانگی گرمسیر شهرستان اهواز واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان سوسن بخش ایزۀ شهرستان اهواز، واقع در 15 هزارگزی شمال ایزه، کوهستانی گرمسیر، دارای 140 تن سکنه، آب آن از چشمه کرم، محصول آنجا گندم و جو، شغل اهالی آن زراعت وراه آنجا مالرو است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
لیف خرما که از آن رسن تابند (برهان). پیشند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
هر چیز سخت و صلب. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان کلیبر بخش کلیبر شهرستان اهر واقع در 13 هزارگزی جنوب کلیبر و 2 هزارگزی شوسۀ اهربه کلیبر، کوهستانی، معتدل، دارای 276 تن سکنه، آب آن از رود خانه پیغان و چشمه، محصول آنجا غلات و گردو، شغل اهالی آن زراعت و گله داری، صنایع دستی مردم آن گلیم بافی و راه آنجا مالروست، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ غَ)
پیغام. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
ملک صالح، ، صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید بیست و چهارمین تن از حکام ترک مصر و آخرین آنان، او پس از مرگ علی، معروف بملک منصور، در 783 هجری قمریجلوس کرد و بعلت حداثت سن اتابک او برقوق چرکسی به ادارۀ امور پرداخت و پس از یک سال و نیم به اتفاق امرا رسماً تاج شاهی بر سر نهاد و او آخرین این سلسله است و پس از او غلامان چرکسی به حکومت مصر رسیدند
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
چوب پوسیده ای که در خوزستان بجای آتشگیره بر چخماق زنند. (انجمن آرا). چوبی پوسیده که در خوزستان بجای پده و حراق بکاربرند. اما کلمه مصحف پیفه است. رجوع به پیفه شود
لغت نامه دهخدا
خار پشت بزرگ تیرانداز اسغر بیهن 0 پیه ناک: پرپیه دارای پیه بسیار: مدموم سخت فربه پیه ناک از شتر و جر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیان
تصویر پیان
مست مست مست طافح مستی که سر از پای نشناسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغان
تصویر پیغان
شرط، عهد، پیمان، هرزه، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
حاکم خلخ، پادشاه ترکستان: اندر عمل تسکین عیار بک غازی بندند میان پیشت صد پیغو و صد تکسین. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشن
تصویر پیشن
لیف خرما که از آن رسن یا چیز دیگر میبافند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیغان
تصویر پیغان
((پِ))
پیمان، عهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشن
تصویر پیشن
((شَ))
پیشند، لیف خرما که از آن رسن تابند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیان
تصویر پیان
مست مست، مستی که سر از پای نشناسد
فرهنگ فارسی معین