جدول جو
جدول جو

معنی پیشگر - جستجوی لغت در جدول جو

پیشگر
(گَ)
خادم و خدمتگار و مددگار. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
پیشگر
خادم خدمتکار
تصویری از پیشگر
تصویر پیشگر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشگیر
تصویر پیشگیر
آنکه جلو کسی را بگیرد یا مانع کاری یا چیزی بشود، پیش گیری کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشار
تصویر پیشار
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشگو
تصویر پیشگو
کسی که آینده را پیش بینی کند، کسی که از آینده خبر بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشگه
تصویر پیشگه
پیشگاه، پیش تخت پادشاه، جلو ایوان، آستانه، درگاه
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
شارل. صاحب منصب فرانسوی (1761-1804 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(میشْ)
دهی است از دهستان سراب دوره بخش چگنی شهرستان خرم آباد، واقع در 6هزارگزی شمال سراب دوره با 150 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
بمعنی پیشاب آدمی است عموماً و قارورۀ بیمار خصوصاً که پیش طبیب آرند، (آنندراج)، ادرار، بول، قاروره، پیشیار، تفسره:
پزشک آمد و دید پیشار شاه
سوی تندرستی نبد کار شاه،
فردوسی،
رجوع به پیشیار شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از: پیش + تر، علامت تفضیل، سابق. سابقاً. از پیش. قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش. اسبق. اقدم:
چنان بد که یک روزپرویز شاه
همی آرزو کرد نخجیرگاه
بیاراست بر سان شاهنشهان
که بودند ازو پیشتر در جهان.
فردوسی.
هنرها ز زن مرد را بیشتر
ز زن مرد بد در جهان پیشتر.
فردوسی.
زمین کهستان وراداد شاه (کاوس)
که بود از سزاوار تخت و کلاه
چنین خواندندش همی پیشتر
که خوانی کنون ماوراءالنهر.
فردوسی.
یاد نکنی چون همی آن روزگار پیشتر
تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ.
حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی).
همچوسلیمان که پیش بود ز داود
پیشتر از زال بود رستم بن زال.
منوچهری.
در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب
نیز چه سوزم بخور، نیز چه بویم گلاب.
منوچهری.
گفت اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ گفت هر دو را از دیوان دور کردمی. (تاریخ بیهقی).
پیشتر از ما دگران بوده اند
کز طلب جاه نیاسوده اند.
نظامی.
نبودیم ازین پیشتر سست کوش
کنون گرمتر زان بر آریم جوش.
نظامی.
پیشتر از پیشتران وجود
کآب بخوردند زدریای جود.
نظامی.
وانگه که به تیرم زنی اول خبرم کن
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را.
سعدی.
، جلوتر:
بدو گفت ازیدر مرو پیشتر
بمن دار گوش از یلان بیشتر.
فردوسی.
تو زآن نامداران نه ای بیشتر
ازین در که رفتی مشو پیشتر.
فردوسی.
گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106).
پیشتر آ، تا بگویم قصه ای
بو که یابی از بیانم حصه ای.
مولوی.
قدم من بسعی پیشتر است
پس چرا حرمت تو بیشتر است.
سعدی.
هیت لک، پیشترآی. رجوع به شواهد کلمه پیش در معانی مختلفۀ آن شود.
- پیشتر شدن، جلوتر شدن. رفتن پیش از دیگران.
- ، جلو افتادن. سابق آمدن: همه اسبان بدوانیدند تا کدام اسب پیشتر دود، اسپی بود آن منذر... او پیشتر شد. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
پیشگوی که از پیش گوید. که از قبل گفتن آغازد، که قبل از وقوع از آن آگاهی دهد. پیشگوی. نبی. کسی که از آینده خبر دهد. (فرهنگ نظام) ، آنکه در حضور بزرگان و شاهان زائرین را شناساند. معرف. کسی که چون بمجلس بزرگان درآید شخصی بیان حسب و نسب او کند تا اهل مجلس بر آن مطلع شده و تعظیم کنند. کسی که پیش پادشاهان شناسائی مردم دهد. شخصی باشد که چون کسی بمجلس پادشاهان و وزراء و صدور واکابر و اشراف درآید، بیان حسب و نسب او کند تا اهل مجلس بر حال او اطلاع یابند و فراخور آن بتعظیم و تکریم او قیام و اقدام نمایند، و آنرا بعربی معرف خوانند. (از جهانگیری). شخصی را گویند که در مجلس سلاطین و امراء و اکابر صدارت شخصی کند و به ایشان بشناسد وآن شخص را بعربی معرف خوانند. (برهان) :
مر وفا را طبع محمود تو آمد پیشگو
مر سخا را دست مسعود تو آمد ترجمان.
ازرقی.
گر کند گشت تیغ زبانم ز مدح تو
بپذیر عذرم ای کرمت پیشگوی من.
شرف شفروه.
، حاجب و عارض لشکر. کسی که سپاهیان و سواران را پیش پادشاهان سان دهد، نقیب، کسی که عرض مقاصد مردم بخدمت پادشاهان و امرا و اکابر و صدور کند و او را در این روزگار [هنگام تألیف فرهنگ جهانگیری 1009 هجری قمری میر عرض خوانند. (جهانگیری). آنکه عرض مطلب بخدمت پادشاهان و میهمان کند. (آنندراج). شخصی که مطالب مردم را بعرض سلاطین میرساند و او را در هندوستان میر عرض و در دکن بخبردار گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(گَهْ)
مخفف پیشگاه است... درتمام معانی. (از برهان). صدر. صدر مجلس. جای نهادن تخت. پیشگاه. (جهانگیری). مقابل پایگاه:
نهادند بر پیشگه تخت عاج
همان طوق زرین و پیرایه تاج.
فردوسی.
مجلس و پیشگه از طلعت او فرد مباد
که ازو پیشگه و مجلس با فر و بهاست.
فرخی.
بر آن پیشگه تختی از لاجورد
گهر در گهر ساخته سرخ و زرد.
اسدی.
بی هیچ علم و هیچ خردمندی
در پیشگه نشسته چو لقمانی.
ناصرخسرو.
من رانده به هم، چو پیشگه باشد
طنبوری و پایکوب و بربط زن.
ناصرخسرو.
هر که با جان نایستاد به رزم
دان که در پیشگه بحق ننشست.
مسعودسعد.
بهرام فلک را ز پی قبله و قبله
چون پایگهش پیشگه هیچ مهی کو.
سنائی.
خانه هر که روی پیشگه خانه تراست
لیکن آن خانه کجا دست نهی بر دیوار.
سوزنی.
عزلت گزین ز پیشگه گیتی
کان پیشگاه بازپسان دارند.
خاقانی.
پس نشین از صدور کز کشتی
جز پسین جای پیشگه نکنند.
خاقانی.
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشگه دور.
نظامی.
داماد و دگر گروه را خواند
در پیشگه بساط بنشاند.
نظامی.
نکیسا را بر آن در برد شاپور
نشاندش یک دو گام از پیشگه دور.
نظامی.
، تخت. اورنگ:
که فرسوده بودند بسیار شاه
بدیده بسی شاه بر پیشگاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پس روی متابعت تبعیت اقتدا اقتفا: آنچه شرط شده بر من (مسعود) درین بیعت از وفا و دوستی و نصیحت و پیروی و فرمانبرداری و همراهی و جد و جهد عهد خداست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشتر
تصویر پیشتر
سابق، قبلاًاسبق، اقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشگو
تصویر پیشگو
پیش گوئی کردن، خبر دادن و آگاهانیدن از قبل
فرهنگ لغت هوشیار
صدر مجلس: نهادند بر پیشگه تخت عاج همان طوق زرین و پیرایه تاج. (شا. لغ)، پادشاه سلطان، تخت مسند پیشگاه، کرسی و صندلیی که در پیش تخت (سلطان یاامیری) نهندپیشگاه، صحن سرای و خانه فضای جلو عمارت پیشگاه، فرشی که پیش خانه افکنند زیلوچه پیشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشار
تصویر پیشار
پیشیار پیشاب: پزشک آمد و دید پیشار شاه سوی تندرستی نبد کار شاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشگو
تصویر پیشگو
کسی که رویدادی را پیش از روی دادن می گوید، کسی که حرف مردم را به عرض شاهان و بزرگان می رساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پویشگر
تصویر پویشگر
اسکنر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشتر
تصویر پیشتر
در قدیم، قبلا، سابقا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشگو
تصویر پیشگو
غیبگو
فرهنگ واژه فارسی سره
غیب گو، فالگو، کاهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فراتر، سابقاً، قبلاً، گذشته، ماقبل
متضاد: بعدتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد