جلو سر از زیر موها تا روی ابروها، جبهه، جبین، کنایه از بخت، اقبال، دولت، طالع، کنایه از لیاقت، شایستگی، کنایه از صلابت، قوّت، کنایه از نخوت، تکبر، برای مثال هرکه از روی تواضع بنهد «پیشانی» / پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی (سلمان ساوجی - ۳۹۰) کنایه از شوخی، بی شرمی، گستاخی، پررویی پیشانی ساییدن: پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع، سجده کردن پیشانی سودن: پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع، سجده کردن، پیشانی ساییدن
جلو سر از زیر موها تا روی ابروها، جبهه، جبین، کنایه از بخت، اقبال، دولت، طالع، کنایه از لیاقت، شایستگی، کنایه از صلابت، قوّت، کنایه از نخوت، تکبر، برای مِثال هرکه از روی تواضع بنهد «پیشانی» / پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی (سلمان ساوجی - ۳۹۰) کنایه از شوخی، بی شرمی، گستاخی، پررویی پیشانی ساییدن: پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع، سجده کردن پیشانی سودن: پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع، سجده کردن، پیشانی ساییدن
کسی که در خدمت شخص بزرگ و محترمی کارهای او را اداره کند، ناظر و مباشر مخصوص، پیشیار، در کشاورزی چاهی که از آنجا شروع به لای روبی می کنند، چاه های آخر قنات، رئیس دارایی استان، کسی که زیردست شاطر کار می کند و نان را از تنور درمی آورد
کسی که در خدمت شخص بزرگ و محترمی کارهای او را اداره کند، ناظر و مباشر مخصوص، پیشیار، در کشاورزی چاهی که از آنجا شروع به لای روبی می کنند، چاه های آخر قنات، رئیس دارایی استان، کسی که زیردست شاطر کار می کند و نان را از تنور درمی آورد
پیشکشی. در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه. بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی. تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری. هدیۀ کهتران به مهتران: خاقانیا بکعبه رسیدی روان بپاش گرچه نه جنس پیشکش است این محقرش. خاقانی. استخوان پیشکش کنم غم را زانکه غم میهمان سگ جگرست. خاقانی. جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی دل روی نمایت دهم ار روی نمائی. خاقانی. بهر چنین هودجی بار کشی دار دل پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان. خاقانی. با پیشکش تو جان فرستیم ور دست رسد جهان فرستیم. خاقانی. دیده در کار لب و خالش کنم پیشکش هم جان و هم مالش کنم. خاقانی. جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند. خاقانی. چون شراب تلخ و شیرین در کشی پیشکش صد جان شیرین آورم. خاقانی. ای دل بجفات جان نهاده جان پیشکشت جهان نهاده. خاقانی. جان چه خاکست که پیش تو کشم پیشکشهای تو زر بایستی. خاقانی. دل پیشکش تو جان نهاده ست عشقت بدل جهان نهاده ست. خاقانی. تا سر دارم سر تو دارم جان پیشکش در تو دارم. نظامی. در آموختش راز آن پیشکش بدان تعبیه شد دل شاه خوش. خاقانی. ز خدمت گسی کرد و بنواختش بسی گنج زر پیشکش ساختش. نظامی. او ستده پیشکش آن سفر از سرطان تاج و ز جوزا کمر. نظامی. پیشکش خلعت زندانیان محتسب و ساقی روحانیان. نظامی. نه چندانش خزینه پیشکش کرد که بتوان در حسابش دستخوش کرد. نظامی. به هر منزلی کوعنان کرد خوش همش نزل بودند و هم پیشکش. نظامی. پس آن که شد پیشکشهای نغز که بینندگان را بر افروخت مغز. نظامی. میزبان چون ز کار خوان پرداخت بیش از اندازه پیشکشها ساخت. نظامی. چو نزلی چنین پیش مهمان کشید جز این پیشکشها فراوان کشید. نظامی. اولش پیشکش درود آورد و آنگه از مرکبش فرود آورد. نظامی. پیشکش میسازم از گلگون اشک رخش کبرت را عنان چنبر کنی. عطار. میکشم پیشکش لعل تو جان این قدر تحفۀ ما نپذیرد. عطار. تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند مروت آن است که برغبت قبول کند. (سعدی مجالس ص 20). میخواستمت پیشکشی لایق خدمت جان نیز حقیر است ندانم چه فرستم. سعدی. بجان او که گرم دسترس بجان بودی کمینه پیشکش بندگانش آن بودی. حافظ ماهی که قدش بسرو میماند راست آیینه بدست روی خود می آراست. ، نام نوعی از خراج که در قدیم از قری میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
پیشکشی. در پیش کردن چیزی کسی را تا او بستاند. تقدیم کردن چیزی به کسی تا بگیرد آنرا. تقدمه. بخشیدن کوچکی چیزی را ببزرگی. تقدیم کردن کهتری چیزی را به مهتری. هدیۀ کهتران به مهتران: خاقانیا بکعبه رسیدی روان بپاش گرچه نه جنس پیشکش است این محقرش. خاقانی. استخوان پیشکش کنم غم را زانکه غم میهمان سگ جگرست. خاقانی. جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی دل روی نمایت دهم ار روی نمائی. خاقانی. بهر چنین هودجی بار کشی دار دل پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان. خاقانی. با پیشکش تو جان فرستیم ور دست رسد جهان فرستیم. خاقانی. دیده در کار لب و خالش کنم پیشکش هم جان و هم مالش کنم. خاقانی. جانا لب تو پیشکش از ما چه ستاند اینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند. خاقانی. چون شراب تلخ و شیرین در کشی پیشکش صد جان شیرین آورم. خاقانی. ای دل بجفات جان نهاده جان پیشکشت جهان نهاده. خاقانی. جان چه خاکست که پیش تو کشم پیشکشهای تو زر بایستی. خاقانی. دل پیشکش تو جان نهاده ست عشقت بدل جهان نهاده ست. خاقانی. تا سر دارم سر تو دارم جان پیشکش در تو دارم. نظامی. در آموختش راز آن پیشکش بدان تعبیه شد دل شاه خوش. خاقانی. ز خدمت گسی کرد و بنواختش بسی گنج زر پیشکش ساختش. نظامی. او ستده پیشکش آن سفر از سرطان تاج و ز جوزا کمر. نظامی. پیشکش خلعت زندانیان محتسب و ساقی روحانیان. نظامی. نه چندانش خزینه پیشکش کرد که بتوان در حسابش دستخوش کرد. نظامی. به هر منزلی کوعنان کرد خوش همش نزل بودند و هم پیشکش. نظامی. پس آن که شد پیشکشهای نغز که بینندگان را بر افروخت مغز. نظامی. میزبان چون ز کار خوان پرداخت بیش از اندازه پیشکشها ساخت. نظامی. چو نزلی چنین پیش مهمان کشید جز این پیشکشها فراوان کشید. نظامی. اولش پیشکش درود آورد و آنگه از مرکبش فرود آورد. نظامی. پیشکش میسازم از گلگون اشک رخش کبرت را عنان چنبر کنی. عطار. میکشم پیشکش لعل تو جان این قدر تحفۀ ما نپذیرد. عطار. تبرک و پیشکش و نوباوه و تحفه که پیش سلطان برند مروت آن است که برغبت قبول کند. (سعدی مجالس ص 20). میخواستمت پیشکشی لایق خدمت جان نیز حقیر است ندانم چه فرستم. سعدی. بجان او که گرم دسترس بجان بودی کمینه پیشکش بندگانش آن بودی. حافظ ماهی که قدش بسرو میماند راست آیینه بدست روی خود می آراست. ، نام نوعی از خراج که در قدیم از قری میگرفته اند. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
آنکه از پیش گویدکسی که از قبل گفتن آغازد، آنکه قبل از وقوع امور از آنها خبر دهد، آنکه در حضور شاهان و بزرگانزایران و واردان را بشناساندمعرف: مرو فارا طبع محمود تو آمد پیشگو مر سخارادست مسعود تو آمد ترجمان. (ازرقی)، کسی که سپاهیان را پیش شاهان سان دهد عارض لشکر، کسی که مقاصد مردم را بخدمت شاهان و بزرگان عرض کند امیر عرض مرعرض
آنکه از پیش گویدکسی که از قبل گفتن آغازد، آنکه قبل از وقوع امور از آنها خبر دهد، آنکه در حضور شاهان و بزرگانزایران و واردان را بشناساندمعرف: مرو فارا طبع محمود تو آمد پیشگو مر سخارادست مسعود تو آمد ترجمان. (ازرقی)، کسی که سپاهیان را پیش شاهان سان دهد عارض لشکر، کسی که مقاصد مردم را بخدمت شاهان و بزرگان عرض کند امیر عرض مرعرض
ریاست پیشوایی پیشگاهی: هنرت باید از آغاز اگر نه بیهنری محال باشد جستن مهی و پیشگویی. (ناصرخسرو) توضیح در دیوان ناصر 489 چنین است: محال باشد جستن کمی و بیش و بهی، پادشاهی سلطنت پیشگاهی، آنچه روزه دار بوقت افطار خورد پیشگاهی
ریاست پیشوایی پیشگاهی: هنرت باید از آغاز اگر نه بیهنری محال باشد جستن مهی و پیشگویی. (ناصرخسرو) توضیح در دیوان ناصر 489 چنین است: محال باشد جستن کمی و بیش و بهی، پادشاهی سلطنت پیشگاهی، آنچه روزه دار بوقت افطار خورد پیشگاهی