جدول جو
جدول جو

معنی پیشکاری - جستجوی لغت در جدول جو

پیشکاری
عمل پیشکار، چاکری، فرمانبری، مقابل پیشگاهی:
بدانش مر این پیشکار تنت را
رها کن ازین پیشکاری و خواری،
ناصرخسرو،
ز جهل تو اکنون همی جان دانا
کند پیشکار ترا پیشکاری،
ناصرخسرو،
به پیشکاری مهرش همه تنم کمرست
بسان بند دواتی که پیش دیدۀ اوست،
خاقانی،
، منصب و شغل پیشکار، نائبی، مباشری، مقام پیشکار یعنی ریاست دارائی شهرهای درجۀ اول یا مرکز استان های کشور، عمل مقدماتی تنقیه و لاروبی قنات، در اصطلاح کفشدوزان، کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را، (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
پیشکاری
عمل پیشکار چاکری خدمتکاری مقابل
تصویری از پیشکاری
تصویر پیشکاری
فرهنگ لغت هوشیار
پیشکاری
خدمتکاری، چاکری، معاونت، مباشرت
تصویری از پیشکاری
تصویر پیشکاری
فرهنگ فارسی معین
پیشکاری
خدمت کردن، خدمت
تصویری از پیشکاری
تصویر پیشکاری
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشکاره
تصویر پیشکاره
مباشر، خدمتگزار، ماما، قابله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
کسی که در خدمت شخص بزرگ و محترمی کارهای او را اداره کند، ناظر و مباشر مخصوص، پیشیار، در کشاورزی چاهی که از آنجا شروع به لای روبی می کنند، چاه های آخر قنات، رئیس دارایی استان، کسی که زیردست شاطر کار می کند و نان را از تنور درمی آورد
فرهنگ فارسی عمید
(پیشکار)
شاگرد و مزدور. (برهان)، خادم. خادمه. سرپائی. پیشخدمت. خدمتکار. پرستنده. فرمانی. فرمانبرداری. مطیع. بزرگترین چاکر و نوکر هر مرد بزرگ و صاحب دستگاه که نیابت کارهای او کند. مقابل پیشگاه:
نه ماه سیامی نه ماه فلک [سپهر]
که اینت غلامست و آن پیشکار.
رودکی.
بخت و دولت چو پیشکار تواند
نصرت و فتح پیشیار تو باد.
رودکی.
بسر برنهاده یکی پیشکار
که بودی خورش نزد او استوار.
فردوسی.
همه گرزدارانش زرین کمر
همه پیشکارانش با زیب و فر.
فردوسی.
بیامد رسن بستد از پیشکار
شد آن دلو دشوار بر شهریار.
فردوسی.
من از بیم آن نامور شهریار
چنین آبکش گشتم و پیشکار.
فردوسی.
اگر شهریاری و گر پیشکار
تو اندر گذاری [تو ناپایداری] و او پایدار.
فردوسی.
چنویی بدست یکی پیشکار
تبه شد تو تیمار بیشی مدار.
فردوسی.
به پیش براهام شد پیشکار
بگفت آنچه بشنید از آن نامدار.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ورا پیشکار
که مهمان ابا گرزۀ گاوسار...
فردوسی.
کجا پیشکار شبانان ماست
بر آوردۀ دشتبانان ماست.
فردوسی.
چنین داد پاسخ ورا [ضحاک را] پیشکار
که ایدون گمانم من ای شهریار...
فردوسی.
چنین دادپاسخ ورا پیشکار
که هست این یکی نامۀ شهریار.
فردوسی.
نمک خورده هر گوشت چون چل هزار
ز هر سو به دریا کشد پیشکار.
فردوسی.
بشد نیز بدمهر دو پیشکار
کشیدند بر خون، تن شهریار.
فردوسی.
ورا گفت گشتاسب کای شهریار
منم بر درت چون یکی پیشکار.
فردوسی.
بفرمود رستم که تا پیشکار
یکی جامه آرد برش پر نگار.
فردوسی.
مبادا که از کارداران من
گر از لشکرو پیشکاران من...
فردوسی.
چو بشنید پویان بشد پیشکار
بنزد براهام شد کاین سوار.
فردوسی.
به پیش براهام شدپیشکار
بگفت آنچه بشنید از آن نامدار.
فردوسی.
چهارم چنین گفت با پیشکار
که پیغام بگذار و پاسخ بیار.
فردوسی.
مرا با پری راست کردی بخوبی
پری مر مرا پیشکارست و چاکر.
فرخی.
میان بسته بر گونۀ پیشکاری.
فرخی.
این جهان از دست آن شاهان برون کردی که بود
هر یکی را چون فریدون ملک صد پیشکار.
فرخی.
همیشه چنین بخت یار تو باد
جهان پیش کار تو چون پیشکار.
فرخی.
مریخ روز معرکه شاهاغلام تست
چونانکه زهره روز میزد تو پیشکار.
فرخی.
تو آن پادشاهی که بر درگه تو
ملوک جهان پیشکارند و چاکر.
فرخی.
ایزداو را یار و دولت پیشکار
او بکام دل مکین اندر مکان.
فرخی.
سرایی بد سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور.
لبیبی.
رایت منصور او را فتح باشد پیشرو
طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.
منوچهری.
بخوبی بتان پیشکار منند
بمردی سواران شکار منند.
اسدی.
گرفته خورشها همه کوه و دشت
کشان پیشکار آب و دستار و تشت.
اسدی.
سراپرده و خیمه و پیشکار
عماری و پیل و کت شاهوار.
اسدی.
عالمش زیر رکاب است و فلک زیر نگین
آفتابش زیر دست است و زمانه پیشکار.
قطران.
بر جهان پیشکاران فخر دارد جاودان
آنکه روز بار تو یک روز دربانی کند.
قطران.
ز جهل تو اکنون همی جان دانا
کند پیشکار ترا پیشکاری.
ناصرخسرو.
به دانه تخمها در پیشکارانند مردم را
که هر یک زآن یکی کار و یکی پیشه دگر دارد.
ناصرخسرو.
ور اندر یافتن مر پیشکاران را چو درماند
بر آن کو برتر است از عقل خیره وهم بگمارد.
ناصرخسرو.
جهان پیشکاری ست از [زی] مرد دانا
که بر سر یکی نامبردار دارد.
ناصرخسرو.
کار خداوندگار خود نکند
بلکه همی کار پیشکار کند.
ناصرخسرو.
خورشید پیشکار و قمر ساقی
لاله سماک و نرگس پروینم.
ناصرخسرو.
چاکر قبچاق شد شریف و ز دل
حرۀ او پیشکار خاتون شد.
ناصرخسرو.
وآن بندها که که بست فلاطون به پیش من
مومی است سست پیش کهین پیشکار من.
ناصرخسرو.
چو گشت آشفته گردد پیشگاهی
رهی و بنده پیش پیشکاری.
ناصرخسرو.
من خانه ندیده ام جز این هرگز
گردنده و پیشکار و فرمانی.
ناصرخسرو.
شتربان و فراش با دیگ پر
نبودند جز پیشکار علی.
ناصرخسرو.
و گر آرزو تست کازادگان
ترا پیشکاران شوند و خدم
بداد و دهش جوی حشمت که مرد
بدین دو تواند شدن محتشم.
ناصرخسرو.
بنده ای را سند بخشی پیشکاری را طراز
کهتری را بر زمین خاوران مهتر کنی.
ناصرخسرو.
بدانش مر این پیشکار تنت را
رها کن ازین پیشکاری و خواری.
ناصرخسرو.
و مردم را بر چهار گروه کرد: گروهی لشکریان و گروهی عالمان و دانایان و گروهی پیشکاران و گروهی را گفت بدکان و بازار باشید و کار کنید. (قصص الانبیاء ص 36).
خطا هرگز نیفتد حزم او را
که او را سعد گردون پیشکار است.
مسعودسعد.
وصف او را چو وهم و خاطر من
بی عدد پیشکار و مزدورست.
مسعودسعد.
دولت کاردان کارگزار
در همه کار پیشکار تو باد.
مسعودسعد.
سعد ملک آن محترم سعدی که سعدین فلک
پیشکارانند و او بر پیشکاران پیشگاه.
سوزنی.
از بوسه گاه خوبان شکر شکار باشی
تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار.
سوزنی.
پیشکار ضمیر و رای تواند
جرم مهر مضیئی و ماه منیر.
سوزنی.
بحل و عقد جهان را زمانه ای ست دگر
که پیشکار قضا و مدبرست قدر.
انوری.
پیشکار حرص را بر من نبینی دسترس
تا شهنشاه قناعت شد مرا فرمانروا.
خاقانی.
پیشگاه حضرتش را پیشکار
از بنات النعش و جوزا دیده ام.
خاقانی.
از هنر و بذل مال و ز کرم و حسن رای
زیبد اگر چون حسن صد بودت پیشکار.
خاقانی.
شاه علاءالدول داور اعظم که هست
هم ازلش پیشرو هم ابدش پیشکار.
خاقانی.
در صفۀ تو دختر قیصر بساط بوس
در پیشگاه تو زن فغفور پیشکار.
خاقانی.
پیشکارانش خراج از هندوچین آورده اند
چاوشانش دست بر چیپال و خان افشانده اند.
خاقانی.
بادش سعادت دستیار، ارواح قدسی دوستار
اجرام علوی پیشکار، ایزد نگهبان باد هم.
خاقانی.
سر برآورد کرد روشن رای
کرد خالی ز پیشکاران جای.
نظامی.
و از مهارت محترفه و فراهت پیشکاران و حذاقت استادان اصفهان... (ترجمه محاسن اصفهان ص 78).
ای مهر تو رهنمای امید
وی کین تو پیشکار حرمان.
عمادی.
وفا پایمرد و سخا دستیار
ظرافت ندیم و ادب پیشکار.
ظهوری.
دوستداران دوستکامند و حریفان با ادب
پیشکاران نیکنام و صف نشینان نیکخواه.
حافظ.
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران با ادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام.
حافظ.
- پیشکار کشتی، ظاهراً سر و رئیس ملاحان: بعد سه روز آه باد بنشست پیشکار کشتی نگاه کرد و فریاد برآورد و زاری کرد که ای مسلمانان شهادت بیارید که کار ما به آخر رسید... ما گفتیم آخرچه افتاده است. (مجمل التواریخ و القصص).
، مدیر و مستشار. وزیر عاقل. نائب. معاون. حاکم و مانند او. قائم مقام (در تداول دورۀ قاجاریه). وکیل. نگهبان گنج و تخت و سرا و آب و ضیاع. آنکه کارهای صاحب متمشی گرداند. مباشر. ممد و معاون و مدد کار. (برهان) :
ای آفتاب صد هزار آفتاب
ای پیشکار صد هزار انجمن.
فرخی.
و کارها فرو بماند تا جوانی را که معتمد بود پیشکار امیر کرد بخلافت خود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364). ما کدخدایان پیشکار محتشمان باشیم. برما فریضه است که صلاح نگاه داشتیمی. (تاریخ بیهقی ص 354 ایضاً). ارتکین را حاجب خود خواست و پسندید تا پیشکار او باشد و اگر ناشایسته است دور کرده آید. (تاریخ بیهقی ص 636 ایضاً). سرهنگ بوعلی کوتوال را خلعت داد و مثال داد تاپیشکار فرزند و کارهای غزنین باشد. (تاریخ بیهقی ص 512 ایضاً).
چون ننازم بهر داماد و وصی و اولاد او
گر بنازی تو به تازه پیشکاران ناصبی.
ناصرخسرو.
هست بدو گشتم و زبان و سخن
هر دو بدین گشت پیشکار مرا.
ناصرخسرو.
نامشان زی تو ستاره است ولیکن سوی من
پیشکاران و رقیبان قضا و قدرند.
ناصرخسرو.
و در آن روزگاران امراء، پیشکاران خلیفه را خواندندی. (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا ص 171).
عمر ابد را شده مدت او پیشکار
سرّ ازل را شده خامۀ او ترجمان.
خاقانی.
و در آن وقت وزیر و پیشکارو دستور و کارگزار سالار بوژگان بود. (راوندی، راحهالصدور ص 104). و رئیس الرؤسا که پیشکار بود و شخصی بکمال فضل و نبل آراسته، بزاری زار بکشتند. (راوندی، راحهالصدور ص 108)، نایب الحکومۀ شهر با حضور حاکم در آنجا، در اصطلاح امروز رئیس مالیۀ شهری درجۀ اول با نواحی اطراف آن و نیز رئیس دارائی مرکز استان، در اصطلاح مقنیان و کاریزکنان، قسمت پیشین کار قنات هنگام تنقیه ولای روبی، پیشیار. پیشاب. قاروره. دلیل. (شرف نامۀ منیری). تفسره
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
رئیس و مهتر باشد. (اوبهی) ، بمعنی پیشکار است که مزدور و خدمتگزار باشد:
ای که مه با کمال خوبی خویش
پیش روی تو پیشکاره بود.
عمادی شهریاری.
، ماماچه و قابله. حاضنه. (منتهی الارب) ، فرش اطاق مهمانخانه
لغت نامه دهخدا
دارای ضمه بودن، مضموم بودن حرف، دارای پیش بودن، مامائی، (زمخشری)، قابلگی، مام نافی، پیش نشینی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشباره
تصویر پیشباره
پیشپاره فیشفارج
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب و مربوط به پرشکال پشکالی برساتی: هوای پرشکالی. (گهی ابرترو گاهی ترشح گونه گه باران بیا در چشم من بنگر هوای پر شکالی را) (طالب آملی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزشکیاری
تصویر پزشکیاری
عمل پزشکیار عمل معین طبیب، شغل پزشکیار معین طبیبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خری
تصویر پیش خری
عمل پیش خر خریدن پیش از موعد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیشوا امامت قیادت رهبری: پس در روزگار پادشاهان این خاندان... برانم از پیشواییها و قضاها و شغلها که ویرا (بوصادق تبانی را) فرمودند... . یا پیشوایی فرستادگان. پیشواز رفتن پذیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشوازی
تصویر پیشوازی
پیشواز استقبال: امروز اهل محله رفته اند پیشوای زوار خراسان
فرهنگ لغت هوشیار
ز جهل تو اکنون همی جان دانا کند پیشکار ترا پیشکاری. (ناصرخسرو)، نایبی مباشری مباشرت، ریاست دارایی ایالت (استان)، عمل مقدماتی تنقیه ولاروبی قنات، (کفاشی) کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را. حالت و کیفیت شخص در پیشگاه جلوس در پیشگاه ریاست پیشوایی: این علم اگر حاضرست پیشت یزدان بتو دادست پیشگاهی. (ناصرخسرو)، پادشاهان سلطنت: نخستین کیومرث آمد بشاهی گرفتش در بگیتی پیشگاهی. (مسعودمروزی)، آنچه روزه دار در وقت افطار خورد مقابل سحر گاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
جلوگیری، دفع
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پایکار. شاگردی خانه شاگردی، رعیتی نوکری مقابل امیری پادشاهی سلطنت
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی از مبلغ را که بصاحبان وسائط نقلیه دهند تا مجموع کرایه را در مقصد بپردازند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از وسایلی که در برنج کاری بکار برند آلتی است چوبین که به گاو یا اسب مربوط کنند و بدان زمین را شخم زنند تا برنج در آن بکارند ماله
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پیشداد، هر یک از پادشاهان سلسله داستانی پیشدادی، جمع پیشدادیان: پادشاهان پیشدادیان یازده تن و مدت ملکشان دو هزار و چهارصد و پنجاه سال است
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از حلوای بسیار نرم و نازک که از آرد و روغن و دوشاب پزند: سخن باید که پیش آری خوش ایراک سخن خوشتر بسی از پیشپاره. (ناصرخسرو)، غذای مختصری که پیش از دیگر ماحضر صرف کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشکاری
تصویر جوشکاری
جوش دادن قطعات فلزی لحیم کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرکاری
تصویر دیرکاری
تنبلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشماری
تصویر بیشماری
بیحسابی بی اندازه بودن، بسیار زیاد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
خادم، خدمتگزار، فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشداری
تصویر پیشداری
مامائی، قابلگی
فرهنگ لغت هوشیار
خدمتگزار خدمتکار خادم پیشکار: ای که مه با کمال خوبی خویش پیش روی تو پیشکاره بود. (عمادی شهریاری)، رئیس مهتر، فرش اطاق مهمانخانه، قابله ماما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
نوکر، پیشخدمت، کارپرداز و مباشر افراد بزرگ و محتشم، شاگرد نانوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلیدکاری
تصویر پلیدکاری
شرارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشگیری
تصویر پیشگیری
جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشه کاری
تصویر پیشه کاری
حرفه ای
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خویشکاری
تصویر خویشکاری
وظیفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشکار
تصویر پیشکار
خادم، خدمت کار
فرهنگ واژه فارسی سره
پاکار، پیشخدمت، خادم، خدمتکار، خدمتگزار، دستیار، عامل، قایم مقام، کارپرداز، کارگزار، مباشر، مددکار، مشاور، معاون، نایب، وشکرده، وکیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد