جدول جو
جدول جو

معنی پیشوا - جستجوی لغت در جدول جو

پیشوا
مقتدا، سرکرده، سردسته، پیشرو، راهنما، امام
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
فرهنگ فارسی عمید
پیشوا
(شْ)
امامزاده جعفر، قصبه ای جزء دهستان بهنام عرب. بخش ورامین شهرستان تهران. واقع در 6 هزارگزی خاور ورامین سر راه نیمه شوسه و2 هزارگزی ایستگاه پیشوا. جلگه. معتدل. دارای 4649 تن سکنه. آب آنجا از قنات. محصول آن غلات و صیفی و باغات و چغندر قند. شغل اهالی آنجا زراعت و کسب است. شعبه پست و تلفن و بهداری و ژاندارمری و دبستان داردو راه آن ماشین روست. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
پیشوا
(شْ)
نام ایستگاهی میان راه تهران به بندر شاه در 53 هزارگزی تهران ومیان دو ایستگاه ورامین و ابردژ. و در دو هزارگزی قصبۀ پیشوا. و آن ایستگاه چهارم است از سوی تهران
لغت نامه دهخدا
پیشوا
هادی، قائد، لمه، قدوه، قده، امام، (مهذب الاسماء)، اسوه، (منتهی الارب)، مقتدی، (دهار)، مقتفی، پیشرو (صحاح الفرس)، سرآهنگ، سرهنگ، رهبر، سر، زعیم، (مهذب الاسماء) (دهار)، بزرگ گروه، راهنمای جماعت، مقابل پس ایست و پی شو و پس رو و پیرو، (انجمن آرای ناصری) :
حرمت نگه داری همی، حری بجای آری همی
واجب چنین بینی همی، ای پیشوای پیش بین،
فرخی،
بر آشکار و نهان واقف است خاطر تو
که رهنمای وجودست و پیشوای عدم،
مسعودسعد،
ای پیشوا و قبله خود امیدوار باش
کز عمر خویش دشمنت امیدوار نیست،
مسعودسعد،
گر همی حق بود چو تو باید
شاعران را که پیشوا باشد،
مسعودسعد،
گرچه روز آمد به پیشین از همه پیشینیان
بیش پیشم در سخن داند کسی کو پیشواست،
خاقانی،
دست و زبانش چرا نداد بریدن
محتسب شرع و پیشوای صفاهان،
خاقانی،
پیشوای علما جامۀ من
نزپی بیشی و پیشی پوشد،
خاقانی،
پیش مهدی به پیشگاه هدی
عدل را پیشوا فرستادی،
خاقانی،
برنامده سپیدۀ صبح ازل هنوز
کو بر سیه سپید ابد بوده پیشوا،
خاقانی،
دعای خالص من پس رو مراد تو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا،
خاقانی،
هست طریق غریب اینکه من آورده ام
اهل سخن را سزد گفتۀ من پیشوا،
خاقانی،
بنده خاقانی بخدمت نیم روخاکی رسید
سهو و خسران پس نهاد و سهم خسرو پیشوا،
خاقانی،
پس رو اندر بازگشتن گردد آری پیشوا،
مجیر بیلقانی،
گفت کای پیشوای دیو و پری
چون هنر خوب و چون خرد هنری،
نظامی،
خیالت پیشوای خواب وخوردم
غبارت توتیای چشم دردم،
نظامی،
همه گر پس رو و گر پیشواییم
در این حیرت برابر می نماییم،
عطار،
سر او بخوارزم فرستادند و پیشوای کار وروی بازار او سعدالدین ... نام شخصی بود صاحب ذکاء، (جهانگشای جوینی)،
شنید این سخن پیشوای ادب
بتندی برآشفت و گفت ای عجب،
سعدی،
امام رسل پیشوای سبیل
امین خدا مهبط جبرئیل،
سعدی،
پیشوای دو جهان قافله سالار وجود
کوست مقصود ز یاسین و مراد ازطه،
هندوشاه نخجوانی،
وابسته از عناصر و افلاک و انجمی
و آنگه بعقل می همه را گشته پیشوا،
سراج الدین قمری،
صیر، پیشوای جهودان، (منتهی الارب)، اسقف، سقف، سقف، پیشوای ترسایان،
- پیشوا رفتن، استقبال کردن، پیشواز رفتن، پیشباز رفتن:
بکوی عاشقی شرطست راه عقل نارفتن
چو درد عشق پیش آید بصد جان پیشوا رفتن،
خاقانی،
شعار عاشقان دانی درین ره چیست ای رهرو
غمش را پیروی کردن بلا را پیشوا رفتن،
سلمان ساوجی (از آنندراج)،
- پیشوای فرستادگان، کنایه از حضرت رسالت پناه محمد مصطفی صلی اﷲ علیه وسلم، (آنندراج) (مجموعۀ مترادفات ص 123)،
،
نوعی از جامه که زنان پوشند، (برهان)، مقابل بغل بند، (فرهنگ نظام)، پیشواز
لغت نامه دهخدا
پیشوا
هادی، قائد، اسوه، زعیم، بزرگ گروه، راهنمای جماعت
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
پیشوا
رهبر، سردار
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
فرهنگ فارسی معین
پیشوا
امام
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشوا
امام، حاکم، راهبر، راهنما، رئیس، رهبر، زعیم، سالار، سر، سرور، سردار، سرپرست، سلسله جنبان، شیخ، عمید، قاید، قدوه، کامل، کلانتر، لیدر، مرشد، مراد، مقتدا، مولا، مهتر، نقیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشوایی
تصویر پیشوایی
سرکردگی، رهبری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشا
تصویر پیشا
نت کوچکی که پیش از نت های اصلی قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشواز
تصویر پیشواز
پیشباز، استقبال از مسافر یا مهمان
فرهنگ فارسی عمید
(شْ)
تعبیری عامیانه از پیشواز: امروز اهل محله رفته اند پیشوازی زوار خراسان
لغت نامه دهخدا
(شُ)
آمده. ادیب فرانسوی (1887-1793)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
داروفروش. (انجمن آرا) (شرفنامه). داروفروش و عطار. (برهان). پیلور
لغت نامه دهخدا
(پْرِ / پِ رِ شُ)
قصبۀ کوچکی از قوصوه. (قاموس الاعلام ج 2 ص 1498)
لغت نامه دهخدا
(شْ)
نوعی ماهی که عرب لخم نامد. فیشواذ. (الجماهر بیرونی ص 143)
لغت نامه دهخدا
(هََ هََ لَ)
قیادت کردن. امامت کردن
لغت نامه دهخدا
(شْ)
عمل پیشوا. امامت. قیادت: پس در روزگار پادشاهان این خاندان...برانم از پیشوائیها و قضاها و شغلها که وی را (بوصادق تبانی را) فرمودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 194).
چو کرده پیشوائی انبیا را
گرفته پیش راه کبریا را.
نظامی.
چنان رفت رخصت به رای درست
کارسطو کند پیشوائی نخست.
نظامی.
حاکم ترشروی شهر پیشوائی را نشاید. (مجالس سعدی).
- پیشوائی فرستادگان، پیشواز رفتن. پذیره شدن. (مجموعۀ مترادفات ص 84)
لغت نامه دهخدا
عمل پیشوا امامت قیادت رهبری: پس در روزگار پادشاهان این خاندان... برانم از پیشواییها و قضاها و شغلها که ویرا (بوصادق تبانی را) فرمودند... . یا پیشوایی فرستادگان. پیشواز رفتن پذیره شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشواز کردن رهبر ساختن: آنچه خلاصه مکارم اخلاق گذشتگان و سبب نام نیک در دنیا و ثواب و مغفرت در عقبی بود از بهر خود برگزینند و آنرا پیشوا سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشوا کردن
تصویر پیشوا کردن
مقتدی کردن راهبر کردن رئیس قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
استقبال کردن: همه مهتران پیشواز آمدند پراز درد و گرم و گداز آمدند. (شا. بخ 1793: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته شدن استقبال کردن، یک روز یا بیشتر قبل از غره رمضان روزه داشتن (یعنی باستقبال ماه صیام رفتن)
فرهنگ لغت هوشیار
پیشواز رفتن استقبال کردن، یا مثل: سگ بخورد پیشواز گرگ میرود طعامی بس ثقیل و ناسازوار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشوازی
تصویر پیشوازی
پیشواز استقبال: امروز اهل محله رفته اند پیشوای زوار خراسان
فرهنگ لغت هوشیار
نوت کوچکی اسب که قبل از نوتهای اصلی قرارمیگیرد. یکی از نوت های زینت و آن نت کوچکی است که قبل از نوتهای اصلی قرار میگیرد و آن بر دو قسم است. یا پیشای تحتانی. یک دوم از نوت اصلی بم تراست. یا پیشا فوقانی. یک دوم از نوت اصلی بالاتر نوشته میشود. این دو را پیشای ساده گویند. باید دانست که پیشا امکان دارد که مضاعف باشد در این صورت پیشای فوقانی و تحتانی متفقا قبل از نوت اصلی واقع میشود. در صورتیکه پیشا ساده باشد بصورت چنگ خط خورده و اگر مضاعف باشد مانند دولا چنگ های کوچک نوشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشوایی کردن
تصویر پیشوایی کردن
قیادت کردن امامت کردن رهبری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوا
تصویر پیلوا
دارو فروش، عطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشواز
تصویر پیشواز
استقبال کردن، استقبال کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشواز آمدن
تصویر پیشواز آمدن
((مَ دَ))
استقبال کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشوایان
تصویر پیشوایان
ائمه
فرهنگ واژه فارسی سره
استقبال، پیشباز
متضاد: بدرقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
۱ـ اگر خواب ببینید جمعی به پیشواز شما آمده اند، علامت آن است که میان آشنایان و بیگانگان شهرتی به دست می آورید. ، ۲ـ اگر خواب ببینید خود به استقبال کسی می روید، علامت آن است که طبخ خونگرم سازش پذیری شما با دیگران، جواز ورود شما به هر مکانی خواهد بود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گربه، از قبل
فرهنگ گویش مازندرانی
استقبال، به استقبال رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی