سبقت، تقدم، پیش افتادن، پیش بودن پیشی جستن: تلاش کردن برای پیش افتادن پیشی دادن: حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن پیشی کردن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن پیشی جستن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن پیشی گرفتن: پیش افتادن، جلو افتادن
سبقت، تقدم، پیش افتادن، پیش بودن پیشی جستن: تلاش کردن برای پیش افتادن پیشی دادن: حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن پیشی کردن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن پیشی جستن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن پیشی گرفتن: پیش افتادن، جلو افتادن
قرارگرفته در پشت چیزی، هر چیزی که پشت سر بگذارند و به آن تکیه بدهند، کنایه از پشت وپناه، حامی، یار و یاور، کنایه از نگهبان، کنایه از حمایت، برای مثال که ایشان به پشتی من جنگ جوی / سوی مرز ایران نهادند روی (فردوسی - لغت نامه - پشتی)
قرارگرفته در پشت چیزی، هر چیزی که پشت سر بگذارند و به آن تکیه بدهند، کنایه از پشت وپناه، حامی، یار و یاور، کنایه از نگهبان، کنایه از حمایت، برای مِثال که ایشان به پشتی من جنگ جوی / سوی مرز ایران نهادند روی (فردوسی - لغت نامه - پشتی)
ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام غیشتی امیر. از ابویعقوب اسرائیل بن سمیدع و ابوسهیل بن بشر کندی و دیگران روایت دارد. وی به سال 346 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به انساب سمعانی و ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام شود
ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام غیشتی امیر. از ابویعقوب اسرائیل بن سمیدع و ابوسهیل بن بشر کندی و دیگران روایت دارد. وی به سال 346 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به انساب سمعانی و ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام شود
از: پیش + تر، علامت تفضیل، سابق. سابقاً. از پیش. قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش. اسبق. اقدم: چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان. فردوسی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان پیشتر. فردوسی. زمین کهستان وراداد شاه (کاوس) که بود از سزاوار تخت و کلاه چنین خواندندش همی پیشتر که خوانی کنون ماوراءالنهر. فردوسی. یاد نکنی چون همی آن روزگار پیشتر تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ. حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی). همچوسلیمان که پیش بود ز داود پیشتر از زال بود رستم بن زال. منوچهری. در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب نیز چه سوزم بخور، نیز چه بویم گلاب. منوچهری. گفت اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ گفت هر دو را از دیوان دور کردمی. (تاریخ بیهقی). پیشتر از ما دگران بوده اند کز طلب جاه نیاسوده اند. نظامی. نبودیم ازین پیشتر سست کوش کنون گرمتر زان بر آریم جوش. نظامی. پیشتر از پیشتران وجود کآب بخوردند زدریای جود. نظامی. وانگه که به تیرم زنی اول خبرم کن تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را. سعدی. ، جلوتر: بدو گفت ازیدر مرو پیشتر بمن دار گوش از یلان بیشتر. فردوسی. تو زآن نامداران نه ای بیشتر ازین در که رفتی مشو پیشتر. فردوسی. گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). پیشتر آ، تا بگویم قصه ای بو که یابی از بیانم حصه ای. مولوی. قدم من بسعی پیشتر است پس چرا حرمت تو بیشتر است. سعدی. هیت لک، پیشترآی. رجوع به شواهد کلمه پیش در معانی مختلفۀ آن شود. - پیشتر شدن، جلوتر شدن. رفتن پیش از دیگران. - ، جلو افتادن. سابق آمدن: همه اسبان بدوانیدند تا کدام اسب پیشتر دود، اسپی بود آن منذر... او پیشتر شد. (ترجمه طبری بلعمی)
از: پیش + تر، علامت تفضیل، سابق. سابقاً. از پیش. قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش. اسبق. اقدم: چنان بد که یک روزپرویز شاه همی آرزو کرد نخجیرگاه بیاراست بر سان شاهنشهان که بودند ازو پیشتر در جهان. فردوسی. هنرها ز زن مرد را بیشتر ز زن مرد بد در جهان پیشتر. فردوسی. زمین کهستان وراداد شاه (کاوس) که بود از سزاوار تخت و کلاه چنین خواندندش همی پیشتر که خوانی کنون ماوراءالنهر. فردوسی. یاد نکنی چون همی آن روزگار پیشتر تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ. حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی). همچوسلیمان که پیش بود ز داود پیشتر از زال بود رستم بن زال. منوچهری. در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب نیز چه سوزم بخور، نیز چه بویم گلاب. منوچهری. گفت اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ گفت هر دو را از دیوان دور کردمی. (تاریخ بیهقی). پیشتر از ما دگران بوده اند کز طلب جاه نیاسوده اند. نظامی. نبودیم ازین پیشتر سست کوش کنون گرمتر زان بر آریم جوش. نظامی. پیشتر از پیشتران وجود کآب بخوردند زدریای جود. نظامی. وانگه که به تیرم زنی اول خبرم کن تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را. سعدی. ، جلوتر: بدو گفت ازیدر مرو پیشتر بمن دار گوش از یلان بیشتر. فردوسی. تو زآن نامداران نه ای بیشتر ازین در که رفتی مشو پیشتر. فردوسی. گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). پیشتر آ، تا بگویم قصه ای بو که یابی از بیانم حصه ای. مولوی. قدم من بسعی پیشتر است پس چرا حرمت تو بیشتر است. سعدی. هیت لک، پیشترآی. رجوع به شواهد کلمه پیش در معانی مختلفۀ آن شود. - پیشتر شدن، جلوتر شدن. رفتن پیش از دیگران. - ، جلو افتادن. سابق آمدن: همه اسبان بدوانیدند تا کدام اسب پیشتر دود، اسپی بود آن ِ منذر... او پیشتر شد. (ترجمه طبری بلعمی)