جدول جو
جدول جو

معنی پیشتی - جستجوی لغت در جدول جو

پیشتی
ته دیگبرنج سوخته ی قسمت زیرین ظرفی که در آن پلو می پزند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشی
تصویر پیشی
سبقت، تقدم، پیش افتادن، پیش بودن
پیشی جستن: تلاش کردن برای پیش افتادن
پیشی دادن: حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن
پیشی کردن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن
پیشی جستن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن
پیشی گرفتن: پیش افتادن، جلو افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشکی
تصویر پیشکی
ویژگی کاری که پیش از وقت انجام داده شود، ویژگی پولی که پیش از موعد پرداخت به کسی بدهند، پیش از موعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشتی
تصویر پشتی
قرارگرفته در پشت چیزی، هر چیزی که پشت سر بگذارند و به آن تکیه بدهند، کنایه از پشت وپناه، حامی، یار و یاور، کنایه از نگهبان، کنایه از حمایت، برای مثال که ایشان به پشتی من جنگ جوی / سوی مرز ایران نهادند روی (فردوسی - لغت نامه - پشتی)
فرهنگ فارسی عمید
ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام غیشتی امیر. از ابویعقوب اسرائیل بن سمیدع و ابوسهیل بن بشر کندی و دیگران روایت دارد. وی به سال 346 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به انساب سمعانی و ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام شود
لغت نامه دهخدا
دیزی کوچک، دیزی، تیره (در تداول مردم قزوین)، آبگوشت
پیچّی، (در تداول مردم قزوین)، لقمه، پیته
لغت نامه دهخدا
نام زنی غیبگوی در معبد دلف، رجوع به پی تیا و ایران باستان ج 1 ص 272 و 665 و 667 و 749 و 781 و ج 2 ص 1214 و 1226 و 1227 شود)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
از پیش پیش. زودتر از گاه مقرر. دادن یا فرستادن یا ستاندن چیزی سلف قبل از موعد مقرر. سلف. قبلاً، استسلاف، بها پیشکی گرفتن، به مساعده. بطور مساعده
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از: پیش + تر، علامت تفضیل، سابق. سابقاً. از پیش. قبلاً. مقابل پس تر. از پیش پیش. اسبق. اقدم:
چنان بد که یک روزپرویز شاه
همی آرزو کرد نخجیرگاه
بیاراست بر سان شاهنشهان
که بودند ازو پیشتر در جهان.
فردوسی.
هنرها ز زن مرد را بیشتر
ز زن مرد بد در جهان پیشتر.
فردوسی.
زمین کهستان وراداد شاه (کاوس)
که بود از سزاوار تخت و کلاه
چنین خواندندش همی پیشتر
که خوانی کنون ماوراءالنهر.
فردوسی.
یاد نکنی چون همی آن روزگار پیشتر
تو تبوراکی بدست و من یکی بربط بچنگ.
حکیم غمناک (از فرهنگ اسدی).
همچوسلیمان که پیش بود ز داود
پیشتر از زال بود رستم بن زال.
منوچهری.
در کف من نه نبید پیشتر از آفتاب
نیز چه سوزم بخور، نیز چه بویم گلاب.
منوچهری.
گفت اگر پیشتر مقرر گشتی چه کردی ؟ گفت هر دو را از دیوان دور کردمی. (تاریخ بیهقی).
پیشتر از ما دگران بوده اند
کز طلب جاه نیاسوده اند.
نظامی.
نبودیم ازین پیشتر سست کوش
کنون گرمتر زان بر آریم جوش.
نظامی.
پیشتر از پیشتران وجود
کآب بخوردند زدریای جود.
نظامی.
وانگه که به تیرم زنی اول خبرم کن
تا پیشترت بوسه دهم دست و کمان را.
سعدی.
، جلوتر:
بدو گفت ازیدر مرو پیشتر
بمن دار گوش از یلان بیشتر.
فردوسی.
تو زآن نامداران نه ای بیشتر
ازین در که رفتی مشو پیشتر.
فردوسی.
گفت چرا نام خویش پیشتر از نام من نبشت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106).
پیشتر آ، تا بگویم قصه ای
بو که یابی از بیانم حصه ای.
مولوی.
قدم من بسعی پیشتر است
پس چرا حرمت تو بیشتر است.
سعدی.
هیت لک، پیشترآی. رجوع به شواهد کلمه پیش در معانی مختلفۀ آن شود.
- پیشتر شدن، جلوتر شدن. رفتن پیش از دیگران.
- ، جلو افتادن. سابق آمدن: همه اسبان بدوانیدند تا کدام اسب پیشتر دود، اسپی بود آن منذر... او پیشتر شد. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
منسوب به پیست، پیسی برص: بر پهلوی چپ وی یک درم سپیدی است که بجز از پیستی است، (کشف المحجوب هجویری)، رجوع به پیسی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیشتر
تصویر پیشتر
سابق، قبلاًاسبق، اقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشتو
تصویر پیشتو
رولور لوله بلند تپانچه پیستوله پیشتاب
فرهنگ لغت هوشیار
از پیشزودتر از هنگام مقرر، آنچه که پیش دهند برای خرید یااجاره یا کرایه خانه دکان و مانند آن مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیزی که پشت سر بگذارند و بان تکیه دهند و حامی ونگهبان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیستی
تصویر پیستی
پیس برص: بر پهلوی چپ وی یک ورم سپید یست که بجز از پیستی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلشتی
تصویر پلشتی
مربوط بمواد عفونی
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که گربه را بدان رانند آوازی برای راندن گربه مقابل پیش پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشی
تصویر پیشی
تبادر، مبادرت، بدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشکی
تصویر پیشکی
((شَ))
کاری که پیش از وقت انجام شود، پولی که پیش از وقت پرداخت شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشتی
تصویر پشتی
((پُ))
هر چیزی که پشت سر گذاشته و به آن تکیه بدهند، کمک، یاور، یاری کردن، کمک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشی
تصویر پیشی
سبقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پشتی
تصویر پشتی
متکا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشتر
تصویر پیشتر
در قدیم، قبلا، سابقا
فرهنگ واژه فارسی سره
فراتر، سابقاً، قبلاً، گذشته، ماقبل
متضاد: بعدتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پشتی
تصویر پشتی
Dorsal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ته دیگ، برنج نیم سوخته ی زیردیگ
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش تر جلوتر
فرهنگ گویش مازندرانی
تفنگ سرپر کوتاه و کمری
فرهنگ گویش مازندرانی
صوتی برای راندن گربه، جلوتر
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشانی
فرهنگ گویش مازندرانی
درپوش یا درزگیر پارچه ای، پیوسته، پیاپی، پشت هم
فرهنگ گویش مازندرانی
ساق پا
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پشتی
تصویر پشتی
спинной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پشتی
تصویر پشتی
dorsal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پشتی
تصویر پشتی
спинний
دیکشنری فارسی به اوکراینی