شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، ادرار، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، گمیز، شاشه
شاش، اِدرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود شاش، اِدرار، بَول، زَهراب، پیشار، پیشیار، میزَک، چامیز، چامیر، چامین، چَمین، کُمیز، گُمیز، شاشه
که بسیار شتابد، چالاک. سریع. تند: یکی مرد بینادل پرشتاب فرستم بنزدیک افراسیاب. فردوسی. یکی سوی خشکی یکی سوی آب برفتند شادان دل و پرشتاب. فردوسی. خرامید با بندۀ پرشتاب جهانجوی دستان از این سوی آب. فردوسی. برفتند با پند افراسیاب بآرام پیر و جوان پرشتاب. فردوسی. یکی خنجر تیز بستد چو آب بیامد کشنده سبک پرشتاب. فردوسی. ، بی آرام. بی قرار. مضطرب. پریشان: که دریای چین را ندارم به آب شود کوه از آرام من پرشتاب. فردوسی. فراوان بپرسیدش افراسیاب چو دیدش پر از رنج و سر پرشتاب. فردوسی. از آن تیز گردد ردافراسیاب دلش گردد از بستگان پرشتاب. فردوسی. چو بر گنبد چرخ شد آفتاب دل طوس و گودرز شد پرشتاب. فردوسی. بشد تیزنزدیک افراسیاب سرش پر ز جنگ و دلش پرشتاب. فردوسی. فرستاده آمد دلی پرشتاب نبد زان سپس جای آرام و خواب. فردوسی. چو این گفته شد رفت تا جای خواب دلی پر ز کین و سری پرشتاب. فردوسی. دلش گشت پر بیم و سر پرشتاب. وزو دور شد خورد و آرام و خواب. فردوسی. غمین بود از این کار و دل پرشتاب شده دور ازو خورد و آرام و خواب. فردوسی. اگر نیستی بیم افراسیاب که گردد دلش زین سخن پرشتاب. فردوسی. می و زعفران برد و مشک و گلاب سوی خانه شد با دلی پرشتاب. فردوسی. وز آنروی پیران و افراسیاب ز بهر سیاوش همه پرشتاب. فردوسی. ، عجول. شتابزده: هرآنگه که دانا بود پرشتاب چه دانش مر او را چه در شوره آب. فردوسی. کسی را که مغزش بود پرشتاب فراوان سخن باشد و دیریاب. فردوسی
که بسیار شتابد، چالاک. سریع. تند: یکی مرد بینادل پرشتاب فرستم بنزدیک افراسیاب. فردوسی. یکی سوی خشکی یکی سوی آب برفتند شادان دل و پرشتاب. فردوسی. خرامید با بندۀ پرشتاب جهانجوی دستان از این سوی آب. فردوسی. برفتند با پند افراسیاب بآرام پیر و جوان پرشتاب. فردوسی. یکی خنجر تیز بستد چو آب بیامد کشنده سبک پرشتاب. فردوسی. ، بی آرام. بی قرار. مضطرب. پریشان: که دریای چین را ندارم به آب شود کوه از آرام من پرشتاب. فردوسی. فراوان بپرسیدش افراسیاب چو دیدش پر از رنج و سر پرشتاب. فردوسی. از آن تیز گردد ردافراسیاب دلش گردد از بستگان پرشتاب. فردوسی. چو بر گنبد چرخ شد آفتاب دل طوس و گودرز شد پرشتاب. فردوسی. بشد تیزنزدیک افراسیاب سرش پر ز جنگ و دلش پرشتاب. فردوسی. فرستاده آمد دلی پرشتاب نبد زان سپس جای آرام و خواب. فردوسی. چو این گفته شد رفت تا جای خواب دلی پر ز کین و سری پرشتاب. فردوسی. دلش گشت پر بیم و سر پرشتاب. وزو دور شد خورد و آرام و خواب. فردوسی. غمین بود از این کار و دل پرشتاب شده دور ازو خورد و آرام و خواب. فردوسی. اگر نیستی بیم افراسیاب که گردد دلش زین سخن پرشتاب. فردوسی. می و زعفران برد و مشک و گلاب سوی خانه شد با دلی پرشتاب. فردوسی. وز آنروی پیران و افراسیاب ز بهر سیاوش همه پرشتاب. فردوسی. ، عجول. شتابزده: هرآنگه که دانا بود پرشتاب چه دانش مر او را چه در شوره آب. فردوسی. کسی را که مغزش بود پرشتاب فراوان سخن باشد و دیریاب. فردوسی
دارای پیش (جلو)، دارای ضمه (حرف)، حربه ای بسیار بزرگ مانند نیزه ای ستبر و کوتاه از آهن و فولاد که بر آن حلقه های چهارگوشه از فولاد تعبیه کنند و بدان خوک و گراز را کشند، ماما قابله
دارای پیش (جلو)، دارای ضمه (حرف)، حربه ای بسیار بزرگ مانند نیزه ای ستبر و کوتاه از آهن و فولاد که بر آن حلقه های چهارگوشه از فولاد تعبیه کنند و بدان خوک و گراز را کشند، ماما قابله
آنکه قبل از دیگران رود آنکه بجلو تازد آنکه جلو کاروان یا دسته ای بتازد، مقدم پیشرو: پیشتاز عرصه بلاغت، آنکه در مقدمه گروهی از سپاهی تازد طلایه مقدمه: پیش تازان توپخانه
آنکه قبل از دیگران رود آنکه بجلو تازد آنکه جلو کاروان یا دسته ای بتازد، مقدم پیشرو: پیشتاز عرصه بلاغت، آنکه در مقدمه گروهی از سپاهی تازد طلایه مقدمه: پیش تازان توپخانه
کمی پیش، اندکی قبل اندکی قبل کمی پیش: یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند. بودیم بیک شراب در مجلس عمر یک دوره زما پیشترک مست شدندخ (خیام)، اندکی جلوتر: من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک مانده ام. (نظامی)
کمی پیش، اندکی قبل اندکی قبل کمی پیش: یاران موافق همه از دست شدند در پای اجل یکان یکان پست شدند. بودیم بیک شراب در مجلس عمر یک دوره زما پیشترک مست شدندخ (خیام)، اندکی جلوتر: من که درین منزلشان مانده ام مرحله ای پیشترک مانده ام. (نظامی)