جدول جو
جدول جو

معنی پیشانی - جستجوی لغت در جدول جو

پیشانی
جلو سر از زیر موها تا روی ابروها، جبهه، جبین،
کنایه از بخت، اقبال، دولت، طالع،
کنایه از لیاقت، شایستگی،
کنایه از صلابت، قوّت،
کنایه از نخوت، تکبر، برای مثال هرکه از روی تواضع بنهد «پیشانی» / پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی (سلمان ساوجی - ۳۹۰)
کنایه از شوخی، بی شرمی، گستاخی، پررویی
پیشانی ساییدن: پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع، سجده کردن
پیشانی سودن: پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع، سجده کردن، پیشانی ساییدن
تصویری از پیشانی
تصویر پیشانی
فرهنگ فارسی عمید
پیشانی(پیشانی)
جزء فوقانی رخسار میان رستنگاه موی و ابروان. بنچه. ناصیه. جبهه. (دهار) (منتهی الارب) .جبین. (زمخشری). پیچه. چماچم. (برهان). چکاد. صلایه.کشه. ذؤابه. لطاه. مقدمه. مسجد. رمه. (منتهی الارب). صاحب آنندراج آرد: این کلمه مرکب است از پیش و آنی که کلمه نسبت است... و فارسیان بدین معنی جبهه و جبین و سیما و ناصیه نیز استعمال کنند و سحرخند و شکفته و گشاده و واکرده و گرفته و پرچین و عرق آلود و شرمسار و سجده ریز و عالم آرای از صفات و آینه و لوح محفوظ و لوح صفحۀ صبح و آفتاب و ماه و زهره و مشتری وسهیل و پروین و کف الخضیب از تشبیهات اوست، و با لفظسودن و نهادن و شکستن و خاریدن مستعمل:
آی از آن چون چراغ پیشانی
آی از آن زلفک شکست و مکست.
رودکی.
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ.
سعدی.
اگر خود بشکند پیشانی پیل
نه مرد است آنکه در وی مردمی نیست.
سعدی.
بنویسد ز چه رو ماه بر آن سورۀ نور
لوح پیشانی دریاست زرافشان امشب.
ثابت.
صلد، پیشانی روشن. (دهار). شکائر، پیشانیها. ذئبه، موی پیشانی. سائله، سپیدی پیشانی. ناصیه، ناصاه، موی پیشانی. لصاء، پیشانی تنگ. نزعه، یکسوی پیشانی. جبین،یکسوی پیشانی. جبه (ج ب ) ، گشادگی پیشانی. جله، بلند کردن دستار از پیشانی. تل، خوی بر آوردن پیشانی کسی. سبیب الطاه، پیشانی اسب. صلت، پیشانی گشاد. صدمتان، دوسوی پیشانی یا هر دو کرانۀ آن. غفر، غفار، موی پیشانی زن. (منتهی الارب)، بخت (در تداول عامه). دولت. (برهان). طالع. قسمت و نصیب (غیاث) :
مطلب روان نشد به در دوستان مرا
پیشانیی نبود در آن آستان مرا.
اسماعیل ایما.
- امثال:
پیشانی ! ای پیشانی !
مرا کجا می نشانی
به تخت زر می نشانی
یا به خاکستر می نشانی.
، لیاقت و شایستگی. (غیاث). گویند فلان پیشانی این کار ندارد، شایستگی و لیاقت آنرا ندارد. (آنندراج) :
از کاهش جان درم ندارد جگرت
از گریه به کوی نم ندارد جگرت
دل سوختگان فروکری می دارند
پیشانی داغ غم ندارد جگرت.
ظهوری.
ز فرّش به دلها همه نقش بست
که پیشانی ملک گیریش هست.
ظهوری.
مشکل که گشاید گره از رشتۀ کارم
ابروی تو پیشانی این کار ندارد.
صائب.
، مقابل و موجه و برابر. (برهان). روبرو. پیشانی کردن، مواجهه کردن:
سپر از غمزۀ مست تو بیندازد چرخ
با دو ابروی تو خود کس نکند پیشانی.
نزاری قهستانی.
، قوت و صلابت. (برهان)، تکبر و نخوت:
گر خدا را بنده ای بگذار نام خواجگی
پیش او چون سر نهادی باز پیشانی چه سود.
مولوی.
، شوخی و گستاخی. (آنندراج) بیشرمی. وقاحت. بی حیائی. پرروئی. سماجت. ستیزه. لجاج. شوخی و سخت روئی. (برهان) :
رستم من از خوف ورجا، عشق از کجا شرم از کجا
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانیست این.
مولوی.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست.
سعدی.
نتاند برد سعدی جان ازین کار
مسافر تشنه و جلاب مسموم
چو آهن تاب آتش می نیارد
چرا باید که پیشانی کند موم.
سعدی.
نگارا چند ازین پیمان شکستن
به پیشانی دل سندان شکستن.
کمال اسماعیل.
عمارتی که لبت کرد در ممالک دل
خراب می کند ابروی تو به پیشانی.
سلطان ابوسعید (در مغازلۀ با بغداد خاتون) .
که چه شوخی است این و پیشانی
تو بنه عذر این پریشانی.
اوحدی.
روی وعظی که در پریشانی است
عین شوخی و محض پیشانی است.
اوحدی.
جگرم خون شد از پریشانی
آه ازین جان سخت پیشانی.
اوحدی.
هر که از روی تواضع ننهد پیشانی
پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی.
سلمان ساوجی.
سر خود را نمیدانم سزای سجدۀ این در
ولیکن میکنم حاصل من این منصب به پیشانی.
سلمان ساوجی.
غمزۀ چشم تو شوخند ولی آمده اند
ابروان تو به پیشانی ازیشان برتر.
سلمان.
دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت می برد به پیشانی.
حافظ
، وسعت و فراخی. (غیاث)، (اصطلاح بنّایان) پیشانی بنا. قسمت وسط و فوقانی نمای بنا خاصه در وسط سردر و ایوان مساجد و مدارس قدیم، قسمت فوقانی نمای آن و وسط.
- پیشانی از قفا کردن، هزیمت دادن و گریزانیدن. (آنندراج) :
آن سروری که پیش ظفرپیشه رایتش
پیشانی عدو ز قفا کرد روزگار.
انوری.
- پیشانی بر خاک نهادن، سجده کردن. نماز بردن:
در مسجد جای سجده را بنگر
تا برننهی بخاک پیشانی.
ناصرخسرو.
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست.
سعدی.
خرد ازروی تو انگشت نهد بر دیده
عقل در کوی تو بر خاک نهد پیشانی.
نزاری.
- پیشانی بکار بازنهادن، با گستاخی اقدام کردن. قدم اجتراء پیش نهادن: رای و طمع خام و فرط وقاحت او را بر آن داشت که پیشانی بکار بازنهاد و روی ببخارا آورد تا بر سبیل تحکیم و تقلب ملک نوح را با دست گیرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
- پیشانی درهم کشیدن، ابرو در هم کشیدن. اخم کردن. روی ترش کردن.
- پیشانی سخت داشتن، سخت روی بودن. کنایه از بی شرم بودن است:
کسی را روبرو از خلق بخت است
که چون آیینه پیشانیش سخت است.
نظامی.
- پیشانی شیر خاریدن و پیشانی پلنگ خاریدن، تعبیری مثلی از کاری خطرناک کردن:
خواهی که کینش جوئی از بهر آزمون
پیشانی پلنگ و کف اژدها مخار.
قطران.
قوت پشه نداری، چنگ با پیلان مزن
همدل موری نه ای، پیشانی شیران مخار.
جمال الدین عبدالرزاق.
شیردلانند در این مرغزار
بگذر و پیشانی شیران مخار.
خواجو.
- پیشانی گشاده، پیشانی بی چین که مردم خوش خلق را میباشد. (آنندراج) .گشاده پیشانی:
بحاجتی که روی تازه روی و خندان باش
فرو نبندد کار گشاده پیشانی.
سعدی.
مهمان چراغ کلبۀ ویرانۀ من است
پیشانی گشاده در خانه من است.
دانشی.
- ستاره پیشانی، بلندطالع. بختور. بلند اختر:
اگر ببام بر آید ستاره پیشانی
چو ماه عید به انگشتهاش بنماید.
سعدی.
- گره پیشانی، اخمو.ترش روی:
کبر یکسو نه اگر شاهد درویشانی
دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی.
سعدی.
- ماه پیشانی:
رشتۀ آن دستۀ گل باشد از تاب کمر
هالۀ آن ماه پیشانی هم از چین خود است.
تأثیر
لغت نامه دهخدا
پیشانی
جز فوقانی رخسار - میان رستنگاه مو وابروان، جبین
تصویری از پیشانی
تصویر پیشانی
فرهنگ لغت هوشیار
پیشانی
جبین، جلوی سر بین ابرو و موی سر، بخت، اقبال
تصویری از پیشانی
تصویر پیشانی
فرهنگ فارسی معین
پیشانی
جبین، رمه، ناصیه، اقبال، بخت، طالع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیشانی
اگر کسی دید بر پیشانی یک چشم داشت، دلیل که به کار کدخدائی خود پندار شود. اگر دید در پیشانی چشمهای بسیار داشت، همین دلیل کند، که او را مصالح خود پنداری تمام است. اگر دید بر پیشانی وی خطی سبز نوشته است، دلیل که او فرزندی آید عالم و پارسا. اگر دید بر پیشانی او آیه رحمت نوشته است، دلیل که عاقبت را محمود کند و مرگ او بر شهادت است. اگر بیند بر پیشانی او آیه عذاب نوشته است، دلیل که عاقبتش محمود نباشد و تاویلش به خلاف این است. جابر مغربی
پیشانی در خواب، قدر و جاه است. زیرا که موضع سجده باریتعالی است و بعضی گویند پیشانی، دلیل بر فرزند است که از اهل بیت او توانگر شود. اگر بیند بر پیشانی او نشانی بود، دلیل که خداوندش در پاک دینی و پرهیزکاری مشهور شود. اگر بیند کسی زخمی بر پیشانی او زد و خون روان شد، دلیل که قدر و جاهش زیاده شود. اگر بیند پیشانی او کوچک شد، تاویلش به خلاف این است. اگر دید که پیشانی او را حال خود بگشت، دلیل که زیانی به وی رسد. اگر دید بر پیشانی او مو رسته است، دلیل که وام دار شود. اگر دید آن موی سرخ یا سفید است، دلیل که وامش از جهت عیال است. اگر بیند پیشانی او آماس داشت، دلیل که مالش زیاده شود. اگر دید از پیشانی او مار یا کژدم یا چیزی دیگر بیرون آمد، دلیل که او را الم و رنج رسد. محمد بن سیرین
دیدن پیشانی در خواب بر شش وجه است. اول: جاه و قدر. دوم: عز و بزرگی. سوم: فرزند توانگر. چهارم: معیشت محمود. پنجم: دیانت. ششم: جود و نیکی.
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیشانه
تصویر پیشانه
پیشین، پیشرو، سابق، گذشته، ازل، بالای خانه و صدر مجلس، برای مثال هست مستی که کشد گوش مرا یارانه؟ / از چنین صفّ نعالم سوی پیشانه برد؟ (مولوی۲ - ۱۴۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکانی
تصویر پیکانی
ویژگی نوعی لعل و فیروزه، به شکل پیکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
پراکندگی، آشفتگی، شوریدگی، بینوایی، دست تنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
کارمندی که استخدام او با قرارداد باشد، قراردادی
فرهنگ فارسی عمید
پراگندگی، تشویشاضطراب بیقراری ناراحتی، آشفتگی شوریدگی ژولیدگی بی نظمی بی ترتیبی، تنگدستی فقر تهیدستی بی چیزی، (تفرقه که در سالک وجود دارد اشاره بخلق است بدون حق مشاهده عبودیت)، یا پریشانی حواس پراکندگی فکر. یا پریشانی خاطر. تشویش دلتنگی اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشانه
تصویر پیشانه
بالای خانه، صدر مجلس
فرهنگ لغت هوشیار
حیرت سرگشتگی گیجی: هر که را در دل شک و پیچانی است در جهان او فلسفی پنهانی است. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پیکان، نوعی از لعل بر شکل و هیات پیکان: درون پرده گل غنچه بین که میسازد ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی. (حافظ قزوینی)، نوعی فیروزه، نوعی نوشا در بر شکل و هیات پیکان: گر سرمه کشد روزی بر چشم حسود او هر ذره آن گردد نوشا در پیکانی. (سیف اسفرنگی)، نوعی لاله، قسمی انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
قرار دادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیمانی
تصویر پیمانی
((پِ))
کارمندی که استخدام رسمی نباشد، قراردادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیکانی
تصویر پیکانی
نوعی از لعل به شکل پیکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
پراکندگی، تشویش، اضطراب، شوریدگی، آشفتگی، بینوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
Raggedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
désordre
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
乱れ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
כאוס
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
अस्तव्यस्तता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
kekacauan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
ความยุ่งเหยิง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
wanorde
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
disordine
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
desaliño
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
desordem
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
破烂
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
bałagan
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
безладдя
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
Zerrissenheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
изорванность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
혼란
دیکشنری فارسی به کره ای